چلّهنشین
«شنیدم رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی»
مجاهد گر ببینی صدهزاران
یکی همتای این قاسم نبینی
بنازم من به انفاس خمینی
که پرورده مجاهد اینچنینی
کشیده انتظار او چل زمستان
شهادت را به هر خاک و زمینی
بهارش آمد و شد آسمانی
سر آمد موسم چله نشینی
به عرفان مدعی بسیار دیدم
ندیدم همچو او صاحبیقینی
«گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی»
چو با اخلاص و با عشق او سخن گفت
کلامش شد شراب شکّرینی
برو قاسم بشوی اوراق خود را
چو دیدی همچو قاسم نازنینی
خدا رحمت کند سردار دلها را
خدا حفظ کند استاد ما دکتر کاکایی را