فیل و پشه، آسمان و ریسمان، جدل با سخن حق

حدیث ساغر و می
حدیث ساغر و می

در خردادماه 1393 اینجانب مقالۀ «شرط بلاغ» را در نقد ترجمۀ کتاب «حدیث ساغر و می» برای مجلۀ «کتاب ماه فلسفه» فرستادم. با تبدیل این ماهنامه به فصلنامه، آن مقاله در بهمن 93 در شمارۀ 1 و 2 آن فصلنامه منتشر شد. در همین شماره مشاهده کردم که مترجم محترمِ آن کتاب مقاله‌اي تحت عنوان «نقد مخرب و نقد سازنده» در جواب مقالۀ نگارنده و در دفاع از ترجمۀ خویش نگاشته و در ضمن آن
1- عمدۀ نقدهای نگارنده را نپذیرفته و با ربط دادن آسمان به ریسمان، به‌زعم خویش بدانها پاسخ داده‌اند.

2- به بحث علمی جنبۀ شخصی داده و رذائل اخلاقى و اشتباهات شخصى نگارنده را برشمرده و از جمله وى را پشه ای خوانده اند که خود را فیل میپندارد. لابد وجه اشتباه گرفتن این دو با یکدیگر این است که هر دو خرطوم دارند!!
3- ناقد را به گناهانِ ناکرده -و طبعاً نابخشودۀ- بسیاری متهم کرده‌اند.
4- مدعی شده‌اند که نقدِ ناقد «به آفات عدیده و متنوعی دچار گشته» است و نُه آفت از این آفات عدیده را نیز برشمرده‌اند.
5- فرموده‌اند که جوابیۀ ایشان «علاوه بر دانشجویان زبان برای دانشجویان منطق نیز آموزنده است».
اینجانب ضمن اذعان به گناهان بسیار در درگاه ربوبی و طلب مغفرت از آن درگاه، به‌خصوص از بند 5 استقبال کردم و برای آن که مجموع این مقالات و جوابیه‌ها برای محققان و دانشجویان رشته‌های زبان، ترجمه، منطق و اخلاق آموزنده‌تر شود، جوابیه‌اي را تحت عنوان «فیل و پشه، آسمان و ریسمان، جدل با سخن حق» در اسفندماه 93 برای فصلنامۀ یادشده فرستادم که پذیرفته شد و قرار شد در شمارۀ بعد منتشر شود. اما فاصلۀ زمانی انتشار این مجله از حد معمولِ فصلنامه و حتی دوفصلنامه هم گذشت. در تیرماه 94 به بنده خبر دادند که مقالۀ بنده در شمارۀ جدید به‌زودی منتشر خواهد شد. سرانجام در شهریورماه 94 این مجله منتشر شد اما مشاهده کردم بنا به دلایل، ملاحظات و یا مصالحی، جوابیه و دفاعیۀ بنده پس از هفت ماه چاپ نشده است [1] ولی اولاً، در نقدِ جدّی باید رودربایستی را کنار گذاشت. اگر نقدهای جدّی وجود می‌داشت و این نوع رودربایستی‌ها در میان نمی‌بود همه حساب کار خود را می‌کردند و در مملکت‌مان شاهد موج روزافزون کتابسازی، انتحال و مقاله‌دزدی درمیان اصحاب علوم انسانی و به‌خصوص اهالی فلسفه نمی‌بودیم. ثانیاً، عدم انتشار جوابیه و دفاعیۀ بنده ممکن است حمل بر «عدم جدل با سخن حق» گردد و درنتیجه، سخنانِ «ناحقِ» مترجم «حق» تلقی شود و باعث «اغراء به جهل»، بدآموزی و گمراهی دانشجویان یادشده و شخص مترجم محترم گردد. چنان که قبل از چاپ اولِ ترجمۀ یادشده نیز، مترجم محترم همۀ نقدهای خصوصی و محرمانۀ اینجانب به عنوان داور را دیدند ولی عمدۀ آنها را قبول نکردند و اصلاحات لازم را اِعمال ننمودند و در هر دو چاپ، بر نظر خود پای فشردند. پس از چاپ دومِ آن ترجمه و پس از انتشار عمومیِ نقد اینجانب، ایشان در جوابیۀ خود باز هم عمدۀ نقدهای اینجانب را نپذیرفته و این بار به‌زعم خویش بدانها جواب مستدل هم گفته و وعدۀ چاپ مجدد این ترجمه- همراه با همۀ اشکالات پذیرفته نشده- را داده‌اند. لذا بنده مناسب دیدم که برای قضاوت اهل علم و استفادۀ دانشجویان یادشده، آن مقالۀ چاپ‌نشده را در اینجا با تفصیل بیشتری بیاورم. شاید هم واقعاً آنچه را بنده اشتباه می‌انگارم اشتباه نباشد که در این صورت تذکر اهل علم نگارندۀ این سطور را از «جهل مرکب» در می‌آورد و سود علمی بیشتری به دانشجویان می رساند. به هر حال به دانشجویان محترم پیشنهاد می‌کنم که این جوابیۀ مفصل را با حوصله و دقت بیشتری مطالعه کنند چراکه علی‌رغم لحن صریح و غیر متعارف و  نیزحواشی آن، حاوی نکات و دقایق علمی فراوانی است.

 

 

فيل و پشه، آسمان و ريسمان، جدل با سخن حق
قاسم كاكايي
عضو هيئت علمي دانشگاه شيراز

 

چكيده
اين مقاله جوابي است به مقاله‌ي «نقد مخرب و نقد سازنده» به قلم آقاي دكتر سعيد رحيميان كه در شماره‌ي قبل اين فصلنامه چاپ شده است. ايشان در آن مقاله در جواب نقد اینجانب تحت عنوان «شرط بلاغ»، به دفاع از ترجمه‌ي خويش از كتاب مارتين لينگز مي‌پردازند كه با عنوان «حديث ساغر و مي» روانه‌ي بازار شده است. نگارنده در مقاله‌ي حاضر بر اين باور است كه مترجم در مقاله‌ي خويش به جاي جواب علمي به آن نقد، سعي كرده است بحث را جنبه‌ي شخصي بدهد، آن را به حاشيه ببرد و تبديل به يك «مناظره» و «جدال» نمايد. در اين مقاله به برخي از ترفندهايي كه مترجم در مقام جدل از آن سود برده است، اشاره مي‌شود. اين مقاله همچنين به‌طور كلي به گوشه‌اي از آفات نقد و نقدپذيري نيز اشاره مي‌كند.

 

واژه‌هاي كليدي: مارتين لينگز، سعيد رحيميان، دانشگاه شيراز، حديث ساغر و مي، نشر نگاه معاصر، عرفان، تصوف، نقد.

 

مقدمه
اينجانب در شماره اول فصلنامه‌‌ي «نقد كتاب کلام، فلسفه، عرفان»، جوابيه‌ي آقاي دكتر سعيد رحيميان، مترجم كتاب «حديث ساغر و مي»، يا همان «گلچين اشعار عارفانه‌»ی سابق، را به نقد خويش از اين ترجمه که تحت عنوان «شرط بلاغ» منتشر شده بود، خواندم. متأسفانه علي‌رغم توصيه‌ي سعدي كه عنوان آن نقد مقتبس از اين شعر او بود كه:
من آنچه «شرط بلاغ» است با تو مي‌گويم
تو خواه از سخنم پندگير و خواه ملال
جناب مترجم باز هم به جاي «پند»، «ملال» را برگزيدند. اگر ایشان به آن نقد جواب نمي‌داد شاید برخی از افراد که متن آن نقد را ندیده‌اند این «خاموشی» را «جواب ابلهان دادن» قلمداد مي‌کردند و یا آن را بر «اخلاق درویشی» حمل مي‌نمودند که«ار خطا گفت نگیریم بر او»، و یا آن را از نوع نقدپذیریِ بزرگوارانه و حافظ‌وارِ مترجم محترم به حساب می آوردند که « ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم». ولی جناب ایشان در پاسخ خود مطالبي را به قلم آوردند كه به تأیید بسیاری از افراد –ولو آن که متن آن نقد را ندیده باشند- به‌جاي آن‌كه جوابيه‌ي آن نقد باشد مؤيد مدعاي آن است و يادآور كسي است كه در امتحان ادبيات مردود شده بود و در اعتراض به مسئول امتحانات مي‌گفت كه «شما با كدام “مَجُوز” صلاحیت مرا رد كرده‌ايد؟» و روشن است كه جوابش اين بود كه «با همين “مَجُوز”»!
مترجم محترم در جوابیۀ خود مطالب فراوانی از این دست را، به قول حافظ «به لفظ اندک و معنی بسیار»، مطرح کرده‌اند که پاسخ آنها تفصیل بسیارتری را مي‌طلبد. از سوی دیگر، ایشان همان طور که نقد نگارنده را قبل از چاپ اول کتاب نادیده گرفتند، در جوابیۀ خود نیز نشان دادند که عمداً و یا سهواً دقت کافی به دقایق آن نقد نکرده‌اند. شاید مشکل از اجمالِ موجود در آن نقد است. از این رو در اینجا مطالب را با تفصیل بیشتری ذکر مي‌کنیم باشد که مورد استفادۀ دانشجویان قرار گیرد و شاید که مترجم محترم بدانها دقت بیشتری کند و بهتر متوجه شود.

 

نقد سازنده يا نقد مخرب
از عنوان جوابيه شروع مي‌كنيم. ايشان در همان ابتدا ضمن آن‌كه نقد اينجانب را به جاي سازنده بودن به مخرب بودن متهم كرده‌اند، گفته‌اند كه نقد سازنده بايد «حاوي پيشنهادهايي براي تكميل كار باشد». مسلماً بهترين و سازنده‌ترين نقد آن است كه همه‌ي معايب، نواقص و نقايص كار را همراه با پيشنهادهاي اصلاحي قبل از چاپ در اختيار مترجم يا مؤلف قرار دهد؛ و اين همان كاري است كه نگارنده قبل از چاپ اول اين كتاب انجام داد و اشكالات را همراه با پيشنهادهاي اصلاحي، صادقانه، در اختيار مترجم محترم و مركز نشر دانشگاه شيراز قرار داد و متأسفانه به تفصيلي كه در شمارۀ قبل گذشت، مورد بي‌مهري قرار گرفت.
اما «تخريب» به معناي خراب كردن چيزي است كه آباد است. در مورد ترجمه‌اي كه از بيخ و بن «خراب» است، اين واژه موضوعيت پيدا نمي‌كند. نشان دادن خرابیها با تخریب فرق می‌کند. در واقع، مترجم محترم نيز بيشتر از «خرابكاريِ» خود عصباني است تا از «تخريبِ» ناقد.

 

ارائۀ نقد پس از هفت سال
جناب مترجم پس از آن كه در مقدمه، خود را نسبت به سازنده بودن اين نقد به فراموشي زده‌اند، در مؤخره نيز افاضه فرموده‌اند كه: «اينجانب تا چندي در شگفت بود كه وجه اين كه ناقد محترم اين نقد را چندسال نگه داشته‌ و در اين مقطع زماني بدين سان شمشير فصاحت از نيام خصومت كشيده و … اين چنين بنده را در قالب ترجمه‌ام مي‌نوازد چيست؟… حدس‌هايي در اين مورد به ذهن مي‌رسد».
آنچه شگفت است همين شگفتي ايشان است. اگر مراد ایشان نقد کتاب موسوم به «گلچین اشعار عارفانه» است، بنده نه تنها آن را چند سال نگه نداشته‌ام بلکه در سال 1385 قبل از چاپ اول، آن را با صداقت تمام، مجاناً و تبرعاً، در اختیار مترجم محترم قرار دادم. اما ظاهراً مرادشان نقد کتاب موسوم به «حدیث ساغر و می» است. ایشان درست در سطر اول جوابیۀ خود گفته اند که ناقد، کتاب «حدیث ساغر و می» را نقد کرده است ولی در مؤخره، حافظۀ کوتاه مدت ایشان دچار آسیب شده و اعتراض کرده‌اند که چرا ناقد چند سال این نقد را نگه داشته است!؟ حتما ایشان معنای سالبه به انتفای موضوع را مي‌دانند. كتاب «حديث ساغر و مي» چند سال قبل وجود نداشت تا ناقد آن را نقد کند! این کتاب در ارديبهشت 1393 منتشر شده است و نگارنده نقد آن را در خرداد 1393 (يعني حدود يك ماه پس از انتشار) براي نشريه‌ي كتاب ماه فلسفه (يا فصلنامه‌ي فعلي) ارسال كرده است. همان‌طور كه مترجم خود گفته‌اند بلافاصله دوستان ايشان در كتاب ماه اين نقد را در اختيار ايشان قرار داده‌اند تا مبادا جوابیۀ ایشان به شمارۀ بعد بیفتد. با توجه به اين‌كه قبل از چاپ اول هم همين نقد به دست ايشان رسيده بود، بنده وجه شگفتي ايشان را نمي‌فهمم.
پس از آن که آن ترجمه در سال 1386، با نادیده گرفتن اشکالات فراوان آن به همت دوستان مترجم، از سوی مرکز نشر دانشگاه شیراز چاپ و منتشر شد پیش خود گفتم که لابد ضرورتی بوده است که این کتاب به سرعت و به همین صورت اصلاح ناشده چاپ شود. حداقل آن بود که امتیاز یک کتاب دانشگاهی –که بسیار بیشتر از امتیاز کتابهای غیردانشگاهی است- برای ارتقای مرتبه و ترفیع سالانه در کارنامۀ مترجم محترم ثبت شده بود و ایشان از این امتیازات برخوردار شده بودند. لذا بنده انگیزه ای برای به چاپ رساندن آن نقد در خود نمي‌دیدم و انتشار هر نوع نقدی را در این مورد برای خود و دانشگاه شیراز، به قول عوام، «تُفِ سربالا» مي‌یافتم. اما هرچه کردم ضرورت چاپ مجدد آن را در سال 1393، پس از هفت سال، با همان اشتباهات فراوان و توسط انتشاراتی دیگر و با نامی دیگر نمي‌توانستم درک و هضم کنم. انتشار مجدد آن به همین صورت، هرگز حتی برایم قابل حدس نیز نبود. باور كنيد اگر كتاب «حديث ساغر و مي» منتشر نمي‌شد و یا آن که اصلاحاتي كه قبل از چاپ اول در اختيار مترجم قرار گرفته بود، حداقل در چاپ دوم اعمال مي‌شد، اين خصم نابكار (يعني نگارنده!) خلع سلاح مي‌گشت و چشمۀ فصاحتش به جوش نمی‌آمد و مانند هفت سال گذشته زبان در كام مي‌كشيد. ضمن آن که اشکال از کامپیوتر حقیر بوده است که این نقد از حافظه اش پاک نشده بود! وگرنه بنده علم غیب نداشتم که مترجم محترم روزی آن ترجمۀ ضعیف را بدون هیچ اصلاحی مجدداً آن هم توسط انتشاراتی دیگری منتشر خواهد نمود تا بدین منظور در صدد حفظ آن نقد باشم و هفت سال منتظر بمانم!
مشكل اول جناب ايشان این است که گرفتار «توهم توطئه»اند و شاید همین توهم باعث نپذیرفتن آن نقدها در سال 1385 شده است. مشکل دوم همين نوع حدس‌هايي است كه به ذهن جوّال ایشان مي‌آيد و غالباً هم به واقع اصابت نمي‌كند. ايشان حتي در امر ترجمه هم مي‌خواهند متن را با حدس و گمان ترجمه كنند نه با علم و يقين. به‌صِرف دیدن چند واژۀ آشنا در یک جمله، بدون در نظرگرفتن ساختار انگلیسیِ جمله و بدون توجه به واژگانی که معنی آنها را نمي‌دانند، یک معنی برای جمله حدس مي‌زنند و آن را یک نوع الهام مي‌پندارند. بعداً به نمونه‌هایی از این «حدس‌ها و الهام‌ها» در متن ترجمه و در متن جوابیۀ ایشان اشاره‌ي بيشتري خواهد شد.
بنده در اینجا سعی مي‌کنم که ضمن پاسخ به جوابيه‌ي مترجم، به نحوي، به آسيب‌شناسي نقد و نقدپذيري نيز بپردازم. ايشان به نقد اينجانب دو جواب داده‌اند: يكي جواب اجمالي و ديگري جواب تفصيلي كه در اينجا به تفصیل، به هر دو مي‌پردازم. علت این تفصیل نیز علاوه بر آنچه در مقدمه گفتم، ذکر نکاتی است که فکر مي‌کنم برای دانشجویان در زمینۀ زبان تخصصی، ترجمه، منطق، شناخت مغالطه و جدل و شناخت آفات نقدپذیری مفید باشد. چراکه پی بردن به وجه اشتباه استاد برای دانشجو مي‌تواند بسیار درس‌آموز باشد. بنده نیز هرجا گفته‌ام مطلبی اشتباه است وجهِ راه‌یافتن آن اشتباه به ترجمه را به‌طور دقیق ذکر کرده‌ام.

 

جواب اجمالي مترجم: «صاحب ادعا در ترجمه‌ از انگليسي نيستم.»
ظاهر اين جواب متواضعانه است ولي واقع آن به «عذر بدتر از گناه» مي‌ماند. در مقام ترجمه، من نمي‌توانم بگويم كه گفتار يك حكيم انگليسي زبان مثل مارتین لینگز را براي شما ترجمه مي‌كنم و ادعايي در درست رساندن منظور او ندارم. در اينجا مترجم با ترجمه‌ي خويش مدعي صلاحيت داشتن خود در اين امر است. در واقع مترجم در اينجا خود را وكيل مؤلف در بازگويي ديدگاهش به ديگران قرار داده است. البته تا زماني كه ما بحث copyright‌ را رعايت نكنيم يا براي ترجمه و مترجم چارچوب‌هاي قانوني قرار ندهيم اين وكالت را مي‌توان وكالت فضولي (چيزي مثل بيع فضولي) ناميد. اگر نویسنده از شهرتی نیز برخوردار باشد، مترجم از قراردادن نام خود در کنار نام او سود مادی و معنوی نیز مي‌برد.
البته مترجم خود را، به نحو فضولی، وکیل خوانندگان نیز در فهم و دریافت دیدگاههای مؤلف قرار مي‌دهد و در قراردادی که با انتشاراتی مورد نظر مي‌بندد نیز خود را واقعاً وکیل و یا اجیر آن انتشاراتی در امر ترجمه قرار مي‌دهد و برای این عمل از آن انتشاراتی پول مي‌گیرد و اگر دانشگاهی باشد از دانشگاه خود ترفیع پایه، ارتقای مرتبه و اضافه حقوق نیز دریافت مي‌کند. مسلم است كه در اينجا مترجم بايد مانند هر وكيل و یا اجیر دیگر ، صلاحيت‌هاي لازم را داشته باشد. تواضع در اين مورد و بی‌ادعا دانستن خويش بدان مي‌ماند كه كسي صلاحيت رانندگي نداشته باشد و دست به رانندگي بزند و برای این کار پول و پاداش هم بگیرد و پس از آن كه در اثر ناشيگري خسارات فراواني به بار آورد در جواب اعتراض بگويد: «من ادعاي راننده بودن ندارم».
یاد دارم که در جلسۀ دفاع از یک پایان نامۀ دکتری در یکی از دانشگاههای بزرگ کشور بنده به عنوان استادِ داور دعوت شده بودم. به محض آن که بنده یا دیگر استادان سؤال یا اشکالی را مطرح می کردیم دانشجوی مورد نظر مي‌گفت که «من ادعایی در این رساله ندارم»! به ایشان عرض کردم که: آقا! «تز» و رساله یعنی«ادعا» و شما برای دفاع از همین ادعا اینجا هستید. شما چگونه مي‌توانید رساله بنویسید و دکتر شوید و ادعا نداشته باشید. در اینجا نیز داستان از همین قرار است و تواضع معنا ندارد چراکه علاوه بر امتیازات معنوی، بحث دریافت پول و ارتقای رتبه و امتیاز دانشگاهی نیز در میان است. اما مترجم محترم به همین عدم ادعای خود نیز پای‌بند نمانده و در جوابیۀ خویش با لجاجت تمام، ادعاهایی کرده‌اند که انسان را شگفت‌زده می‌کند.

 

جواب تفصيلي مترجم: «ناقد از خصم هم خصم‌تر است».
در جواب تفصيلي، مترجم محترم بحث نقد علمي و پاسخ آن را با صحنه‌ي جدل و مناظره (آن هم از نوع تلويزيوني‌اش كه چند سال پيش شاهد بوديم) اشتباه گرفته است. وي ابتدا ناقد را در موضع خصم نشانده ولی وعدۀ خود و فرمودۀ حافظ را فراموش کرده است که «ارخطا گفت نگیریم بر او/ ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم». البته مترجم گفته است که این خصم از آن خصمهای مورد نظر حافظ نیست بلکه «چیزی بیش از آن است»! این است که نه به شیوۀ حافظ بلکه به شيوه‌ي معمول و رايج امروز، هر نوع دروغ و تهمتي را راجع به این خصم، جايز بلكه واجب دانسته است.
شوپنهاور كتابی دارد به نام «هنر هميشه برحق بودن». در آن‌جا وي سی‌وهشت راه‌كار براي «پافشاري بر سخني كه حتي به نظر خودمان هم نادرست است» پيشنهاد مي‌دهد. مراد او از هنر در اين‌جا، مناظره و جدال آن هم از نوع غير احسن آن است. اين همان چيزي است كه مترجم محترم در جوابيه‌ي خود به خوبي از آن بهره جسته است تا بدانيم كه: «به چندين هنر آراسته‌ است». برخي از آن راه‌كارهاي سی‌و‌هشت‌گانۀ شوپنهاور از اين قرار است:‌
1- به بحث جنبه‌ي شخصي بده.
2- بحث را منحرف كن.
3- مسير بحث را عوض كن (يعني دست به حاشيه سازي بزن).
4- سؤال‌هاي انحرافي مطرح كن.
5- خصمت را گيج كن(مثلاً با مطرح كردن مطالبي كه به اصل بحث مربوط نيست).
6- خصمت را عصباني كن(مثلاً با چند‌تا بِگَم بِگَم).
7- به رغم شكست مدعي پيروزي شو.
ما در هشت سال گذشته در صحنۀ سياسي كشور به خوبي با اين روش آشنا شده‌ايم و مي‌توانيم به اين فهرست بيفزاييم كه:‌
8- دست به مظلوم‌نمايي بزن و با اين مغالطه كه ظالم همه‌ي حرف‌هايش غلط، و مظلوم همه‌ي سخنانش درست است، در برابر خصمت پيروز شو.
9- با مظلوم جلوه دادن خود و در مقام تظلم، هر دروغي را مي‌خواهي به خصم نسبت بده.
10- آنچنان با اعتماد به نفس دروغ بگو كه حتي خودت هم باورت شود و خصمت هم در راست و دروغ بودن آن به شك بيفتد.
جناب مترجم به ادعاي خودشان استاد «مغالطه»‌ و «جدل» در درس منطق بوده‌اند و در اين چندسال اخير «استادتر» نيز شده‌اند. كافي است كه به تصويري كه ایشان در جوابيه‌ي خود از ناقد و نسبت خويش با او به دست مي‌دهد، توجه كنيم تا موارد ده‌گانه‌ي فوق را به روشنی ببينيم. وي در جوابيه‌ي خود به جاي جواب منطقي به اشكالات،‌ سخن خود را با چند «بگم بگم» شروع كرده و با چند «بگم بگم» ديگر به پايان برده است، از اين قرار كه[2] :

ناقد پرونده‌اش در جيب من است. وي «سايتي دارد» كه در آن، فلان كار را كرده است و «مجله‌اي دارد» كه در آن، بهمان كار را كرده است. در كتاب اولش «از استادانش تشكر نكرده است». در كتاب دومش نيز همين كار را كرده است[3]. در كتاب سومش آن كار ديگر كرده است. در كتاب چهارمش خودش كاري نكرده است بلكه فلاني آن را «نقدي متين و منطقي» كرده است (اسنادش هم موجود است!)[4]. او فرد ناسپاسي است كه «ريشه‌ي قدرداني و سپاس از مخلوق را (كه معادل شكر خالق است) مي‌خشكاند». وي فردي است «غيرمؤدب». خصمي است كه «شمشير فصاحت از نيام خصومت كشيده و اين‌چنين بنده را در قالب ترجمه‌ام مي‌نوازد». وي خود را «فيل» مي‌پندارد و حال آن‌كه «پشه»اي بيش نيست. «به جاي انتقاد در پي انتقام است». مريض است و محتاج «تشفي» است و بالجمله «شقي» است. اما من «سعيد»ام بلكه «ابوسعيد»ام كه با آن همه «مقامات» به قدري فروتن و «افتاده»ام كه خود را «هيچ» مي‌دانم؛ شاهدش هم آن‌كه «نه سايتي دارم و نه مجله‌اي»! اصلاً او «محتسب» است و خصم من، و من «حافظ»ام كه «ار خصم خطا گفت نگيريم بر او/ ور به حق گفت جدل با سخن حق نكنيم».

اما اين جنابِ «حافظِ دوران» و «بوسعيدِ زمان» توجه نكرده‌اند كه جوابيه‌ي ايشان با استمداد از فيل تا پشه و از آسمان تا ريسمان، سراسر، نه تنها ايراد گرفتن به خصم (و به زعم ايشان فوق خصم) و روا داشتن اقسام دروغ و تهمت به اوست بلكه مملو است از «جدل با سخن حق». گناه نابخشودنیِ این خصم حداکثر این است که گفته است که ترجمۀ مترجم محترم سست و ضعیف است و برای اثبات آن به نحو مستدل شواهدی هم آورده است.
باور كنيد كه نه دانستنِ زبان انگليسي موجب رفعت كسي است و نه ندانستن آن از شأن كسي مي‌كاهد. بسياري از مردان بزرگ روزگار، انگليسي نمي‌دانستند، از جمله «حافظ» و «ابوسعيد» (فتأمّل!) و بسياري از نامردهاي روزگار خیلی بهتر و بیشتر از نگارندۀ این سطور انگليسي مي‌دانستند مثل «بوش»، «ريگان» و یا حتی «نتانیاهو»(که از آن دو، خصم تر است)!! و نیز باور كنيد در بسياري از موارد، پذيرفتن اشتباه -آن هم در امري مثل ترجمه‌ي انگليسي- بسيار كم هزينه‌تر از آن است كه بخواهيم يك اشتباه را با چندين اشتباه ديگر و يا حتي با دروغ بپوشانيم.
به هرحال، بنده وارد حاشيه‌ها نمي‌شوم و به آنچه مترجم محترم براي به حاشيه بردن بحث مطرح كرده‌اند پاسخي نمي‌دهم چرا كه اين امر افتادن به دام همان ترفندهایي است كه در آن موارد ده‌گانه بدان اشاره شد[5]. بنابراين به عنوان يك طلبه‌ي «عربي ندان»، يا به قول ايشان «عربي كم‌دان» و «ناشی»، اين شعرِ بچه طلبه‌ها را نصب‌العين خود قرار مي‌دهم كه:
الا يا ايّها الطّلابِ ناشي!

عليكم بالمتون لا بالحواشي!
و بحث خود را صرفاً بر متن ترجمه و متن جوابيه‌ي مترجم محترم متمركز مي‌كنم. ولي قبل از آن، ذكر دو نكته خالي از لطف نيست:

 

الف:‌ چون مترجم محترم در سراسر جوابيه‌ي خود در پي نيت‌خواني و كشف انگيزه‌ي اينجانب از نقد ترجمه‌ي ايشان بوده است به عرض مي‌رساند كه بنده در طول دوران فعاليت علمي‌ام تاكنون تنها دو كتاب را نقد كرده‌ام. هر دو نيز ترجمه بوده است. اوّل، «رساله‌ي وارستگي» مايستر اكهارت، ترجمه‌ي فاضل محترم جناب آقاي محمدرضا جوزي در سال 75 ، در آن زمان بنده دانشجوي دكتري بودم و ترجمه‌ي كسي را نقد مي‌كردم كه هيچ شناختي از او نداشتم، انگيزه‌ي اين كار هم آن بود كه در آن زمان، مشغول تدوين رساله‌ي دكتري خويش درباره‌ي اكهارت بودم و درست به‌طور هم‌زمان، متن انگليسي رساله‌ي وارستگيِ اكهارت و متن ترجمه‌ي جناب آقاي محمدرضا جوزي به دستم رسيد و طبيعي بود كه كنجكاو شوم تا آن متن انگلیسی را با آن ترجمه مقايسه و آن ترجمه را نقد كنم.
مورد دوم مربوط مي‌شود به همين كتاب «حديث ساغر و مي» كه متن انگليسي و ترجمه‌ي آن را مركز نشر دانشگاه شيراز درسال 85 در اختيار حقير قرار داد و از بنده خواست تا آن را داوري کنم. البته این بار نه دانشجوی دکتری که دانشیار دانشگاه شیراز بودم. از بدِ حادثه مترجم آن، آقاي دكتر سعيد رحيميان بود كه ايشان را كاملاً مي‌شناختم و با ايشان رفاقت و قرابت داشتم. قطعاً اگر آن داوری از بنده خواسته نشده بود حتي به مخيله‌ام هم خطور نمي‌كرد كه متن انگليسي را پيدا كنم و اين ترجمه را نقد نمايم. چنان که دربارۀ سایر تألیفات و ترجمه های ایشان در طول بیست سال گذشته نیز هرگز چنین کاری نکرده ام.
به هر حال، نقد اول مدتی پس از چاپ كتاب وارستگی صورت گرفته است و نقد دوم مدتها قبل از چاپ اول کتاب حدیث ساغر و می. مقايسه‌ي اين دو نقد نشان مي‌دهد كه نقد اول به عنوان یک دانشجوی دکتری، بسيار تندتر از نقد دوم به عنوان یک دانشیار، بوده است[6]. یعنی شناخت يا عدم شناخت نگارنده از مترجم و همچنین رتبۀ علمی نگارنده، تفاوتي در نحوه‌ي نقد اينجانب ایجاد نکرده است[7]. ضمن آن‌كه به علت شناخت،‌ رفاقت و قرابتي كه با مترجم دوم داشتم در انتشار آن نقد حتي پس از چاپ دوم كتاب «حديث ساغر و مي» تأمل و اکراه داشتم. با برخي از دوستانِ مشتركِ نگارنده و مترجم مشورت كردم. آنان ضمن وارد دانستن اشكال‌هاي بنده، تأكيد داشتند كه غير از حق رفاقتِ مترجم، حق خوانندگان و حق مؤلف هم مطرح است. چاپ اين ترجمه جفايي است در حق هر دو. پس نقد اين ترجمه براي دفاع و حمايت از اين دو حق لازم است.

 

ب: مدتي پيش جناب آقاي دكتر محسن جعفري مذهب در مؤسسۀ خانه‌ي كتاب بحثي را تحت عنوان «نقد مستعار» مطرح كرده بودند. بنده از طريق اينترنت بحث جالب ايشان را خواندم. ايشان گفته بودند كه در ايران، اخلاقِ «نقدپذيري» وجود ندارد و يا ضعيف است، لذا پيشنهاد داده بودند كه «ناقد با اسم مستعار نقد خود را منتشر كند» تا تبعات این نقدناپذیری گریبان او را نگیرد. جوابيه‌ي مترجم محترم بهترین تأييد است بر ديدگاه جناب آقاي دكتر جعفري مذهب. اگر نقد اينجانب با نام مستعار چاپ و منتشر شده بود، قسمت اعظم جوابيه‌ي مترجم محترم، یعنی حاشیه پردازیهای ایشان، هيچ موضوعيتي نمي‌يافت و آن همه فحش‌ها و ناسزاهاي ايشان به جوابيه راه پيدا نمي‌كرد. جناب استاد ملكيان همه‌ي اين 60 مورد اشكالي را كه به ترجمه‌ي مترجم وارد كردم، قبل از چاپ ديده و همه‌ي آن‌ها را وارد دانسته‌اند و اخيراً نيز فرمودند كه اشكالاتِ ترجمه بسيار بيشتر از آن‌هايي است كه حقير ذكر كرده‌ام. حال فرض كنيد كه به‌جای نگارنده، استاد ملکیان همين نقدها را مطرح مي‌كردند- چنان‌که چندین سال قبل چند ترجمه از این دست را بدون هیچ رودربایستی نقدی صریح و بي‌پروا کردند- فكر مي‌كنيد كه جواب مترجم چه مي‌توانست باشد؟ در مقابل، اگر بنده مترجم را نمي‌شناختم و مي‌خواستم كه ترجمه‌ي ايشان را نقد كنم باور كنيد كه از كلّ آن نقد تنها این جمله حذف مي‌شد: «مترجم محترم به‌رغم صلاحيت‌ها و علم و فضلي كه در ساير زمينه‌ها دارند». چرا که این تنها چیزی است که نگارنده به خاطر شناختی که از مترجم ، خارج از متن ترجمه، داشته‌ام به ایشان نسبت داده‌ام. بقیۀ مطالب همه به متن ترجمه بر مي‌گردد.
برمي‌گرديم به جوابيه‌ي مترجم محترم. ايشان ضمن برشمردن و ابداع‌کردن نُه قسم مغالطه، مدعي‌اند كه نقد اين حقير با اين مغالطات آميخته است: نقد گوينده به جاي نقد گفتار، خلط انگيزه و انگيخته، مغالطه‌ي توهين و … . ما فعلاً از بررسي اين كه جوابيه‌ي ايشان خود تا چه حد از اين مغالطات خالي است صرف‌نظر مي‌كنيم و تنها به جواب موارد مطرح شده از سوي ايشان مي‌پردازيم.

 

نقد گوينده به جاي نقد گفتار
همان طور که گفتم بنده در نقد مطرح شده، خارج از نقد متن ترجمه، هيچ نسبتي را به مترجم محترم نداده و درباره شخصيت ايشان هيچ نكته‌اي نگفته‌ام جز آن كه «صلاحيت‌ها و علم و فضل ايشان در ساير زمينه‌ها» را تأييد كرده‌ام. يعني صرفاً ترجمه و گفتار ايشان را نقد علمی كرده‌ام. ولي بايد پذيرفت كه هيچ‌گاه نقد گفتار جداي از نقد توانايي علمي گوينده نيست. به قول دكتر جعفري مذهب در همان گفتار قبلي: «چطور مي‌توان اثر فردي را نقد كرد بدون اين‌كه بگوييم نويسنده در اين حوزه توانايي داشته است يا نه… ناقد اگر بخواهد هر كدام از بي‌پروايي‌هايي را كه نويسنده به ذهن مخاطبان القا مي‌كند نمايان نمايد، ناگزير است از اين كه ناآگاهي و در اغلب موارد نافهمي نويسنده را بيان كند». اين امر در نقد ترجمه خود را بيشتر نشان مي‌دهد. اگر بگوييم اين ترجمه «اشتباه» است مستلزم آن است كه گفته باشيم «مترجم اشتباه كرده است» و اگر بگوييم اين ترجمه «خطا» است معادل آن است كه «مترجم خطا كرده است»[8]. خطا نیز گاهی کوچک و قابل اغماض است، گاهی فاحش و غیرقابل اغماض و گاهی نیز فراتر از این، یعنی افحش است. اما مترجم محترم كاربرد واژگاني چون «خطاي فاحش» و يا «خطاي افحش» را با «فحش» اشتباه گرفته و آن را نقد گوينده به جاي نقد گفتار شمرده و توهين به مترجم قلمداد كرده است! در اینجا به چند نمونه از این نوع خطاها اشاره می کنیم تا میزان فاحش و یا افحش بودن آن مشخص شود.

 

خطاهاي فاحش
آيا موارد زير خطاي فاحش نيست؟
«صوفيان در حالت اعتراض و ترديد و طلب شعري نمي‌سروده‌اند» به جاي «صوفيِ مورد بحث شعري نسروده است»(ص41).
«فرستادن ابرهاي باران زا» به جاي «تمثيل ابر- باران»(ص185).
«صوفيان بغداد نتوانستند از حضور او در اين شهر بهر‌ه‌اي ببرند» به جاي «صوفيان بغداد از فيض حضور او در اين شهر محروم نشدند»(ص27).
«نتيجه‌اي از آن به من برگشت داده شود» به جاي «حق چاپ را براي خود محفوظ دارم»(ص16)
«تک بیتی ها و دو بیتی ها» به جای «تک بیت ها که در ترجمۀ انگلیسی در دو سطر آمده اند»(ص91 س9) و موارد متعدد ديگر.

خطاهاي افحش
در ضمن نقد گفتم كه پس از ارائۀ داوري و پيشنهادات اصلاحيِ اينجانب و قبل از چاپ اول کتاب، مترجم برخی از خطاهاي افحش را مطابق داوري بنده تصحيح كرد ولي به خطاهاي فاحش وقعي ننهاد. ايشان كاربرد كلمه‌ي افحش را توهين به خود تلقي كرده است. در اينجا چند مورد از آن خطاها را ذكر مي‌كنیم تا میزان صواب بودن کاربرد واژۀ «خطاي افحش» در اين موارد واضح شود. باز هم ابتدا متن انگليسي مؤلف، سپس ترجمه‌ي نگارنده و پس از آن، ترجمه‌ي مترجم و همه را از متن داوری اينجانب كه برای مركز نشر دانشگاه شيراز و شخص مترجم ارسال شده است مي‌آورم.
1- The name an- Nuri is… bestowed on him perhaps by Junayd who is said to have often stressed Nuri’s penetration into the soul of his disciples
ترجمه‌ي نگارنده: نام نوري را شايد جنيد به او (ابوالحسن نوري) عطا كرده باشد كه مي‌گويند اغلب نفوذ نوري در نفوس مريدانش را مورد تأكيد قرار مي‌داده است.
ترجمه‌ي مترجم: نام نوري… چه بسا توسط جنيد كه گفته شده نوري را به جهت نفوذش براي ايجاد فشار بر نفس مريدان ارسال مي‌كرده، به او عطا شده است.
انسان در اينجا به ياد برخي ترجمه‌هاي مرحوم ذبيح الله منصوري مي‌‌افتد كه در ترجمه، داستان‌هايي مي‌ساخت كه روح مؤلف هم از آن خبر نداشت». با این تفاوت که مرحوم منصوری کاملاً آگاهانه چنان می کرد اما مترجم محترم در کمال ناآگاهی چنین می کند.
2- In his maturity he came to be known throughout the Near East as “the head of the Sufis”
ترجمه‌ي نگارنده: در دوران پختگي‌اش به منزلتي رسيد كه در سراسر خاور نزديك وي را به عنوان «رييس صوفيه» مي‌شناختند.
ترجمه‌ي مترجم: در سنين پختگي به عنوان رييس صوفيه در صدد شناخت خاور نزديك برآمد.
مي‌بينيم كه مترجم با نفهميدن فرق بين فعل معلوم و مجهول و نفهميدن تفاوت بين «نائل شدن» و «در صدد برآمدن» و عدم ترجمه‌ي throughout، چه دسته گُلي به آب داده است. صوفی را که همتش بر خداشناسی متمرکز است با شناخت خاور نزدیک چه کار؟ آن هم به عنوان رئیس صوفیه!
3- It was Egypt that became as it were his home
ترجمه‌ي نگارنده: [سرانجام پس از همه‌ي آن سفرها] اين سرزمين مصر بود كه به منزله‌ي وطن وي در آمد.
ترجمه‌ي مترجم: خانه‌ي او در مصر بود.
مترجم با نفهميدن معناي as it were و عدم ترجمه‌ي آن و اشتباه گرفتن «وطن» با «خانه»، به خواننده اين طور القا مي‌كند كه گويا مارتين لينگز براي دانش‌آموزان كلاس اول ابتدايي كتاب نوشته است!
4- Her whole life was set in a time of rapidly increasing worldliness
ترجمه‌ي نگارنده: سراسر زندگي او(رابعه) در ايامي واقع شد كه دنياگرايي با سرعت روز افزوني رو‌ به گسترش داشت.
ترجمه‌ي مترجم: همه‌ي زندگي او در دوره‌اي از پيشرفت دنيوي(عالم اسلام) سپري گشت.
اشتباه افحش مترجم در اینجا بی نیاز از توضیح است به نحوی که مترجم برای پوشاندن آن ناچار شده است که دست به دامن «عالم اسلام» بشود!

ماست‌مالي
مترجم نسبت دادن «ماست مالي» از جانب ناقد به خود را توهين محسوب كرده است در حالي كه اولاً، «ماست مالي»‌كه در فرهنگ معين به معناي «رفع و رجوع كردن» آمده همه جا بار منفي ندارد و ثانياً، چنان‌كه نشان خواهم داد در اين‌جا دلالت بر هنر مترجم دارد! به اين موارد نگاه كنيد:
1- مارتين لينگز در ارتباط با آيه‌ي «ما از رگ گردن به وي نزديكتريم» مي‌گويد كه
In Suffism “Nearness”, signifies “identity”
يعني در تصوف «قرب» به معناي «یگانگی» است. حال به ترجمه‌ي مترجم نگاه كنيد:«در تصوف قرب بر امري مرتبط با تصريح الاهي در قرآن كريم دلالت دارد»(ص182، پاورقي 15).
يعني مترجم معناي identity (وحدت) را نفهميده و طبق روشي كه خود ابداع كرده است و در جوابيه‌ نيز در چندين مورد بدان تصريح نموده، به جاي «ترجمه‌ي مفهوم» به «تعيين مصداق» پرداخته است. يعني ايشان مي‌تواند از منِ ناقد سؤال كند كه آيا nearness (قرب) بر «امري»‌ دلالت ندارد؟ جواب مثبت است. سپس مي‌پرسد آيا آن امر با آيۀ یادشده كه خداوند در قرآن به آن تصريح مي‌كند و مارتين لينگز بدان اشاره دارد مرتبط نيست؟ باز هم جواب مثبت است. آن‌گاه مترجم مي‌تواند نتيجه بگيرد كه قرب بر «امري مرتبط با تصريح الاهي در قرآن كريم» دلالت دارد. اين اوج هنرِ «ماست‌مالي» در امر ترجمه بلکه سبک جدیدی از ترجمه است که مترجم مي‌تواند آن را به نام خود ثبت کند! يعني ایشان چيزي را گفته است كه با گفتۀ مؤلف بی ارتباط نیست، شرعاً دروغ نيست و عقلاً‌ نيز غلط نيست ولي تنها چيزي كه نيست ترجمه است! از اینجا مغالطه بودن جواب مترجم نیز آشکار می شود. ایشان در جواب گفته اند: « identity همواره به معنای وحدت نیست» و نگارنده را در این مورد توبیخ کرده اند که چرا چنین فکر مي‌کند. نگارنده نیز مانند هر دانشجویی مي‌داند که واژۀ identity که بر روی کارت شناسایی( یا همان کارت هویت) حک شده به چه معنی است. هرچند این را هم می داند که «هویت» دلالت بر یک نوع «این همانی» و یا «وحدت» می کند. ولی بالاخره در عبارت فوق identity نه به «وحدت» ترجمه شده است، نه به «هویت» و نه به «این همانی» بلکه در ترجمۀ آن آمده است: «امری مرتبط با تصریح الهی در قرآن کریم(و در آیۀ یاد شده)»! حال معلوم نیست که این امر، «رگ» است یا «رگ گردن» و یا چیزی دیگر مرتبط با آن آیه! کاملاً واضح است که مترجم از identity تنها «هویت» را در ذهن داشته و چون آن را با سیاق عبارت سازگار ندیده برای رعایت امانت دست به این شاهکار زده است.
2- باز هم به سبك فوق در ترجمه‌ي «like his predecessor» (وي مانند سَلَفِ خويش)، مترجم آورده است: «او مانند دو عارف پيش گفته» (ص 37، س5). آن گاه در جواب به اعتراض ناقد، اختلاف خود با ناقد را در اين مورد اختلاف سليقه دانسته و گفته است: «هر كدام از دو وجه (“سَلَف” و “پيش‌گفته”) ذوالنون را كه مقصود مؤلف بوده است شامل مي‌شود». ولي ‌ اولاً: مترجم محترم به خیال خود پيشوند pre‌ را ديده بعد به غلط، predecessor را به جاي «سَلَف» به «پيش‌گفته » ترجمه كرده است چرا كه يك نوع تقدم و «پیشی» در هر دو دیده است. ثانياًً: از جانب خود، آن پيش‌گفته را جمع بسته و به دو عارف تبديل كرده است. ثالثاً: باز هم گفته است كه من به جاي «ترجمۀ مفهوم» به «تعيين مصداق» پرداخته‌ام. اين بدان مي‌ماند كه دانشمند محترمي در اتاقي نشسته باشد و اتفاقاً داراي قدي كوتاه و چهره‌اي نازيبا باشد آن‌گاه ما جمله‌ي «دانشمند محترمي در اتاق نشسته است» را ترجمه كنيم به «كوتوله‌ي زشت‌رويي در اتاق نشسته است»، با اين استدلال كه هر دو يك مصداق را شامل مي‌شوند!
3- نمونۀ سوم ترجمه‌ي عبارت زير است:
Panegyric poetry madih uses the same image for patron’s munificence
ترجمه‌ي نگارنده: در شعر مديحه سرايانه نيز همين تصويرپردازي در مورد سخاوت فرد صله‌دهنده به‌كار مي‌رود.
ترجمه‌ي مترجم: اين شعر ستايش‌آميز (مديح) نيز چنين تصويري از بخشش متولي جهان يعني حق متعال ارائه مي‌دهد (ص 185، پاورقي 49).
ايشان در جوابيه خود و در دفاع از ترجمه‌ي خويش آورده است:‌«ناقد مصداق كلمه‌ي patron‌ را ممدوح شاعر گرفته است و مترجم را كه با توجه به قرائن، مصداق آن را حق متعال دانسته متهم به داستان‌سرايي مي‌كند».
اولاً: واژه‌ي poetry به معناي فن شاعري يا هنر شاعري و در مورد جنس شعر است در حالي كه اگر بخواهيم به شعر خاصي اشاره كنيم poem به‌كار مي‌بريم.
ثانياً: بر فرض كه poetry نیز بتواند به معناي شعر خاص به کار رود ولی در عبارت فوق نه كلمه‌ي the قبل از آن آمده است و نه كلمه‌ي this. معلوم نيست كه مترجم چرا آن را به «اين شعر» معني كرده است. در اين مورد نیز مراد جنس شعر است نه اين شعر.
ثالثاً: ناقد بر خلاف مترجم، تعيين مصداق نكرده بلكه مفهوم را ترجمه كرده است. مرحوم حق شناس در «فرهنگ معاصر» در معناي patron آورده است كه «اين واژه در مورد هنر و هنرمند، به معناي حامي، مشوق و پشتيبان است» و مشخص است كه وقتي پاي شعر مديحه‌سرايانه در كار باشد معناي آن، همان «صله‌دهنده» است. اين واژه در هيچ فرهنگ لغتی به معناي متولي نيست.
رابعاً: بر فرض كه patron به معناي متولي هم باشد، ولي متولي جهان يعني خداوند از كجا آمده است؟ مارتين لينگز در سراسر اين كتاب هر جا اسم، صفت و يا فعلی را به خدا نسبت مي‌دهد آن را با حرف بزرگ مي‌آورد در حالي كه در اين‌جا patron با p كوچك آمده است.
خامساً: نگارنده هيچ‌گاه در مورد ترجمه‌ي اين عبارت، نسبت داستان‌سرايي به مترجم نداده است. گويا خودشان از ترجمه‌ي خويش چنين احساسي را داشته و آن را به خود منسوب كرده‌اند!

مرغ يك پا دارد
مترجم محترم در ابتداي جوابيه‌ي خود «حافظ‌وار» قرار بر اين گذاشته است كه در برابر خصم(يعني ناقد) جدل با سخن حق نكند. ولي متأسفانه چنين نشده و در جوابيه‌ي خويش به نحو تحكم‌آميز و لجوجانه، بر اشتباهات خود پاي فشرده است. از آنچه تاكنون گفتيم مشخص می شود كه به اعتقاد مترجم، مرغ همواره يك پا دارد، اما به نمونه‌هاي زير نيز توجه كنيم:‌
1- اينجانب انتقاد كرده‌ام كه واژه‌ي «late» را كه به معناي «مرحوم» است، مارتين لينگز براي اشخاص مختلفي از جمله «پروفسور سرجنت» و «عثمان يحيي» به‌كار برده است اما مترجم آن را از جلو همه‌ي آن اسامي حذف كرده و ترجمه نكرده است. اين امر دال بر اين است كه معناي آن را نفهميده است (چرا كه این واژه لفظ مشترك است و ايشان تنها يك معناي آن را مي‌دانسته که آن را نیز با سیاق عبارت سازگار نیافته است). اما ايشان در جواب، و جهت اطلاع بنده، فرموده‌اند: «جهت اطلاع عرض مي‌شود كه late به معناي مرحوم نيست بلكه به معناي درگذشته است و تنها از آن جهت كه تركيباتي مانند “پروفسور درگذشته سرجنت” روان و جالب نمي‌نمود به “پروفسور سرجنت” اكتفا شد». اولاً، بنده نمي‌دانم ايشان به كدام فرهنگ لغت رجوع كرده است كه در آن، واژه‌ي مرحوم به عنوان معني late ذكر نشده باشد. مرحوم حق‌شناس در «فرهنگ معاصر» در معناي پنجم اين واژه مي‌نويسد: «5. مرحوم، ‌متوفي، شادروان». همه‌ي فرهنگ نويسان ديگر نيز به همين معنا اشاره كرده و مرحوم را در صدر معنای پنجمِ late آورده‌اند. اميدوارم كه همه‌ي آن‌ها به مغالطه، خصومت و یا توطئه علیه مترجم محترم متهم نشوند! ثانیاً، در زبان فارسی هرگاه از یک فردِ درگذشته به نیکی یاد میکنیم واژۀ مرحوم و یا شادروان را برای او به کار مي‌بریم. مرحوم مارتین لینگز نیز از مرحوم پروفسور سرجنت و یا از مرحوم عثمان یحیی به نیکی یاد کرده است. ثالثاً، واژۀlate به هر معنی که باشد، دارای یک بار معنایی است و اطلاعاتی را به خواننده مي‌دهد و حذف آن در ترجمه، باعث از بین رفتن این اطلاعات است. اگر تا قبل از جوابیۀ مترجم چنین خطاهایی را می توانستیم بر جهل (اعم از بسیط یا مرکب) و ندانستن معنای یک واژه حمل کنیم، اما با توجه به جوابیه، نپذیرفتن این خطا را جز بر لجاجت بر چیز دیگری نمیتوان حمل کرد.
2- مترجم در صفحه‌ي 183 عبارت the French Scholar را -كه مراد از آن، ماسينيونِ فرانسوی است و باید آن را به «محقق فرانسوی یادشده» ترجمه کرد- به «متخصصان فرانسوي» ترجمه كرده است و در پاسخ به ناقد، در دفاع از ترجمه‌ي خويش گفته است:‌ «مترجم the را عهد ذكري تشخيص داده و به متخصصان فرانسوي ترجمه كرده چرا كه چند سطر پيش از آن، مؤلف از “شاگردان رسمي ماسينيون در پاريس” سخن گفته كه با استادشان هم رأي بوده‌اند». باز هم اين توجيه چيزي را جز لجاجت و جدل نمي‌رساند چرا كه:
اولاً: scholar جمع نيست كه بتواند بر شاگردان حمل شود.
ثانياًً:‌ حدود سیزده سطر قبل از این مطلب، و در رابطه با مسأله‌ای دیگر، سخن از شاگردان ماسينيون در پاريس بوده است و مؤلف تنها يكي از آن‌ها یعنی مرحوم عثمان يحيي را نام مي‌برد كه سوری است نه فرانسوي! مترجم از كجا فهميده است كه شاگردان ماسينيون در دانشگاه سوربن فرانسه، از جمله دكتر علي شريعتي، همه فرانسوي بوده‌اند!؟ الله اعلم. این که مترجم برای توجیه اشتباه خود، به عنوان مرجعِ عهد ذکری، در سیزده سطر قبل، کلمه ای پیدا کرده که هیچ تناسبی با این عهد ذکری ندارد، انسان را یاد ضرب المثل «مریض خر خورده است!» مي‌اندازد. اینجا نیز از مواردی است که پذیرفتن اشتباه خیلی کم‌هزینه‌تر از چنین توجیهاتی است.
3- مترجم محترم درست در آغاز مقدمۀ خویش می‌گوید: «کتاب حاضر چنانکه مؤلف در مقدمه ذکر نموده، به عنوان مجلدی از تاریخ کمبریج در ادبیات عرب تدوین و سپس با تجدید نظر به عنوان گلچینی از اشعار عرفانی درآمده است» (ص9). پر واضح است که مترجم به ما می‌گوید که این کتاب یک جلد از تاریخ کمبریج در ادبیات عرب بوده است. اشارۀ مترجم نیز به این قسمت از مقدمۀ مؤلف است که:
‘It was a chapter on Sufi poetry- which was finally entitled “Mystical Poetry”- for volume 2 of “The New Cambridge History of Arabian Literature
مترجم باز هم آن را چنین ترجمه کرده است که «این مطلب در نهایت به نام شعر عرفانی به عنوان جلد دوم از تاریخ جدید کمبریج در ادبیات عرب انتشار یافت»(ص15س24). نگارنده در نقد خویش گفته است که از عبارت مؤلف پیداست که این کتاب (یعنی شعر عرفانی) تنها یک فصل از جلد دوم تاریخ کمبریج در ادبیات عرب است ولی مترجم صراحتاً به ما می‌گوید که این کتاب کلاً جلد دوم تاریخ کمبریج را تشکیل می‌دهد. ایشان در جوابیۀ خویش و در دفاع از ترجمۀ خود، باز هم جدل ورزیده و اختلاف خود با ناقد را این مورد به «اختلاف سلیقه یعنی از مواردی که مقصود مؤلف با تعابیر متفاوت منتقل شده است» حمل می نماید. جدل از این بالاتر سراغ دارید؟
4- مترجم در مقدمه‌ي كتاب «از خانم دكتر پورگيو كه زحمت مقابله‌ي ترجمه‌ي متن‌هاي انگليسي و تصحيح آن را پذيرا شدند» ‌تشكر كرده است. ناقد در نقد خويش گفته است كه «نگارنده اطمينان دارد كه به دلايل پيش‌گفته سركار خانم دكتر پورگيو نخواسته و يا نتوانسته‌اند آن متن را ويراستاري و آن‌ همه كشته را كفن كنند». اما مترجم در جوابيه‌ي خود آورده است كه «ناقد محترم اگر به خود زحمت مي‌داد و از سركار خانم دكتر پورگيو سؤال مي‌كرد درمي‌يافت كه اين نظارت در حد تأييد كلي و اجمالي بوده نه تصحيح سطر به سطر».
اولاً: وقتي عبارت به ما مي‌گويد كه خانم دكتر پورگيو هم زحمت مقابله‌ي ترجمه‌ي متن‌هاي انگليسي را پذيرا شده‌اند و هم زحمت تصحيح آن‌ها را و وقتي بنا بر راست‌گويي و «صدق» مترجم است چه نيازي است كه به خود زحمت دهيم و از خانم دكتر پورگيو بپرسيم كه شما نسبت به اين ترجمه چه كرده‌ايد. در اینجا چاره جز آن نیست که بگوییم خانم دکتر پورگیو با مشاهدۀ کثرت اشتباهات ترجمه، نخواسته و یا نتوانسته اند که همۀ آنها را اصلاح کنند.
ثانياً: از اين به بعد ما كلمات و تركيب‌هاي تازه‌اي را ياد گرفته‌ايم و آن اين كه «مقابله‌ي ترجمه‌ي متن‌هاي انگليسي و تصحيح آن» يعني «تأييد كلي و اجمالي»!
ثالثاً: نگارنده امتثال امر مترجم را كرد و اين زحمت را به خود داد و با هزار شرمندگي از سركار خانم دكتر پورگيو در اين مورد سؤال کرد. ايشان فرمودند كه: «هيچگاه متن انگليسي را براي مقابله در اختيار من قرار نداده‌اند و تا همين الان كه شما سؤال كرديد از سرنوشت آن ترجمه هيچ خبري نداشتم»! ايشان ضمن آن‌كه ترجمه‌ي مترجم را بسيار ضعيف توصيف كردند در ادامه گفتند: «تنها كاري كه من انجام دادم اين بود كه قبل از چاپ اول كتاب و در كميته‌ي پژوهشي دانشكده‌ي ادبيات و علوم انسانيِ دانشگاه شيراز پس از مشاهده‌ي داوري و نقدِ داور نهايي(يعني كاكايي) گفته‌ام كه تمام اشكالات داور نهايي بي‌كم و كاست وارد است و همه‌ي اصلاحاتي را كه پيشنهاد داده‌اند بايد اعمال شود».
اين‌جا بود كه نگارنده دريافت كه نقد و داوريِ وي بيش از هر كس ديگر در اصلاح ترجمه‌ي اين كتاب قبل از چاپ اول آن، مؤثر بوده است. همين‌جا اين ادعا را دارم كه مترجم بدون هيچ اشاره‌اي، قسمت‌هايي از ترجمه‌ي اينجانب از متن انگليسي را انتحال كرده [كه به برخي از آن‌ها در اشتباهات افحش اشاره كردم] و در ترجمه‌ي خويش از تنها كسي كه تشكر نكرده است نگارنده‌ي اين سطور بوده است! همینجا نیز از سرکار خانم دکتر پورگیو به خاطر این که در اشکالات ترجمه مسئولیتی را نیز متوجه ایشان دانستم عذرخواهی میکنم.
5- نگارنده گفته است كه عمده‌ي كار برابريابي اشعار فارسي را كه در كتاب «حديث ساغر و مي» آمده است، فاضل محترم جناب آقاي مهدي كمپاني زارع انجام داده است و نيز گفته است كه در كتابي كه در آبان 1385 زير چاپ بود و آن را از چاپخانه خارج کردند و‌ جهت داوري براي نگارنده فرستادند، اثري از اشعار فارسي نبود (در حالي كه هر نوع اثر اعم از ترجمه، تأليف و يا گردآوري در مرکز نشر دانشگاه شيراز به طور کامل بايد به داوري برود). همچنين نگارنده گفته است كه «در داوريِ خود در آبان 85 اشعاري فارسی را هم مضمون با اشعار عربي دانسته و براي مترجم و مركز نشر دانشگاه شیراز فرستاده‌ام كه الهام‌بخشِ اضافه كردنِ اشعار فارسي به ترجمه‌ي كتاب بوده است». مترجم محترم در پاسخ گفته‌اند كه «آقاي كمپاني زارع مي‌توانند شهادت دهند كه هيچ‌كدام از موارد فوق واقعيت ندارد». بنده هيچگاه براي شهادت گيري سراغ آقاي كمپاني زارع نرفتم. در فاصلۀ بین زمان ارسال نقد نگارنده برای «کتاب ماه فلسفه» و زمان چاپ آن، دوست گرامی آقای کمپانی زارع دو بار براي كار ديگري به دفتر اينجانب تشريف آوردند. با آن كه مي‌دانستم كه ايشان بودند كه دست مترجم محترم را در دست نشر نگاه معاصر گذاشته‌اند و با آن‌كه مي‌دانستم كه هم ايشان بودند كه نقدي را كه نگارنده براي «كتاب ماه فلسفه» فرستاد، فوراً در اختيار مترجم قرار داده‌اند، به هيچ وجه سَرِ سخن را با ايشان باز نكردم. اما اخيراً پس از چاپ نقد نگارنده و جوابيه‌ي مترجم، جناب آقاي كمپاني زارع در تماس تلفني که با این حقیر داشتند ضمن آن که از هر دري سخن گفته مي‌شد، اولاً، شهادت دادند که 95% از اشعار فارسي اين كتاب را شخص ايشان برابريابي كرده‌اند به نحوی که جا داشت نامشان روي جلد كتاب بیاید و ثانياً، شهادت دادند که كار برابريابي از اواسط سال 86، يعني بيش از يك سال بعد از داوري نگارنده، شروع شد و در اواخر آن سال در اختيار مركز نشر دانشگاه شيراز قرار گرفت. فکر میکنم که یک سال زمان کمی برای الهام گرفتن نباشد.

 

خشكاندن ريشه‌ي قدرداني و سپاس
مترجم محترم در ترجمه‌ي خويش از سركار خانم دكتر پورگيو تشكر كرده‌اند كه «كار مقابله‌ي ترجمه‌ي ايشان را با متن انگليسي متقبل شده‌اند» و از استاد ملكيان هم تشكر كرده‌اند «كه با حسن نظر اين ترجمه را در مجموعه‌ي بينش معنوي قرار داده‌اند». خانم دكتر پورگيو مدعي‌اند كه هيچگاه متن انگليسي براي مقابله در اختيار ايشان قرار داده نشده است و استاد ملكيان نيز مدعي‌اند كه اين ترجمه را نه قبل و نه بعد از چاپ آن توسط نگاه معاصر(تا زمان نقد نگارنده) هيچگاه نديده‌اند! نگارنده گفته است كه اين نوع تشكرها جا نداشته است و نمي‌بایست از جانب مترجم صورت پذیرد چراکه شائبه هایی را به وجود می آورد. ايشان نگارنده را به مغالطه‌ي خلط انگيزه و انگيخته متهم كرده و ضمن اظهار انگیزۀ انسانی خود، گفته‌اند: «تشكر از كساني كه به نحوي هر چند اندك در پيدايش اثري دخيل بوده‌اند عملي انساني است» و ناقد با اين انتقاد «هم خود وارد اين مغالطه شده است و هم ريشه‌ي قدرداني و سپاس از مخلوق را (كه معادل شكر خالق است) مي‌خشكاند». جدل و مغالطه در اين جواب موج مي‌زند.
اولاً: ما نگفته‌ايم كه چرا از كساني كه نقش داشته‌اند تشكر كرده‌ايد بلكه گفته‌ايم چرا از كساني كه مي‌گويند هيچ نقشي در اين اثر نداشته‌ايم تشكر شده است! آن هم تشکر از افراد اسم و رسم‌دار كه موجب اعتبار اين ترجمه مي‌شوند. اگر بگوييد كه «تشكر از كساني كه به نحوي هر چند اندك در پيدايش اثري دخيل بوده‌اند عملي انساني است»، بنده هم مثلا مي‌توانم از مرحوم آيت الله بروجردي تشكر كنم كه اجتهاد بنده را امضا كرده‌اند -در حالي كه در زمان فوت ايشان در قم، بنده چهار سال بيشتر نداشتم و مقیم شیراز بودم- با این توجیه که ایشان به نحوی در قوام حوزه و در درس خواندن این حقیر نقش داشته‌اند!
ثانياً: چرا از كساني كه در اين اثر نقش داشته‌اند مثل سركار خانم آمنه كمالي سروستاني كه نامشان به عنوان ويراستار چاپ اول رقم خورده است، تشكر نشده است. ديگر شرم دارم از اين كه بگويم چرا از نگارنده تشكر نشده است كه چنان كه گفتم بيشترين نقش را در بهبود اين ترجمه قبل از چاپ اول آن داشته است.
ثالثاً: تا کنون بحث این بود که نگارنده خصم اولیای خدا (یعنی خصم مترجم) است اکنون معلوم شد که دشمنِ خودِ خدا است!

 

جملاتي كه صرف نظر از ترجمه‌بودن معناي محصّلي ندارند.
مترجم محترم در ادامۀ مغالطه تراشی، مغالطه ای اختراع کرده‌اند تحت عنوان «مغالطه‌ي انتساب ابهام» و گفته‌اند «مبهم خواندن يا بي‌معني دانستن سخن غيرمبهم مغالطه است». مراد ايشان نيز عباراتی بوده است كه نگارنده آن‌ها را صرف‌نظر از ترجمه‌بودن، مبهم يا بي‌معني يافته است مثلاً:‌
1- «اين شعر بايد با ديگر اشعار صوفيان تركيب و تأليف يابد» (مورد 4). تركيب شعر با شعر و يا تأليف شعر با شعر يعني چه؟
2- «اما متوني هستند كه از نثرها بيشتر تأثير گذارده‌اند»(مورد 15)يعني چه؟
3- «او به عنوان كسي كه با مرگ ارتباط داشته، سخن مي‌گويد» (مورد 16). مرگ يك امر عدمي است. «با مرگ ارتباط داشتن» يعني چه؟ چگونه می‌توان با مرگ ارتباط داشت؟
4- «هنگامي كه بين ارواح گوناگون اتحاد برقرار مي‌گردد، هيچ‌گونه فقداني(تمايزي) در آن قابل تصور نيست»(ص 14، س30). اين عبارت يعني چه؟ به خصوص كه فقدان و تمايز را مترادف و هم معني گرفته است.

 

تحريف يا شَدُرسْتْنا
مترجم در جوابيه‌ي خود اعتراض كرده است كه چرا ناقد به ايشان نسبت تحريف داده است. ایشان معتقدند که چنین نسبتی يك نوع «نيت‌خواني» است و مذموم است. در جواب بايد گفت كه تحريف هميشه آگاهانه و با نيت سوء انجام نمي‌شود. مي‌گويند اديبي نكته‌سنج مشغول قرائت قرآن بود به اين آيه رسيد كه:‌ «شَغَلَتنا اموالُنا و اهلونا» (فتح/11) پيش خود گفت كه قرآن همه‌اش «درست» است و غَلَت (يعني غلط) در آن راه ندارد. لذا «غَلَتِ» واقع شده در اين آيه را «درست» كرد و آيه تبديل شد به «شَدُرستنا اموالنا و اهلونا»! در اين‌‌جا آنچه صورت پذيرفته «اصلاح» است و نه «تحريف»! حال به چند نمونه از اين نوع «اصلاحات!» در متن ترجمه و در جوابيه‌ي مترجم مي‌پردازيم:
1- مؤلف در انتقاد از ماسينيون، مي‌گويد كه وي چون ديدگاه ابن‌عربي را درست درنيافته است، به ابن عربي اعتراض مي‌كند:‌
Who was responsible for what the French scholar saw as a rabid falling away from the true Sufism of Hallaj
يعني ماسينيون ابن عربي را (به خاطر وارد ساختن آموزه‌ي «وحدت وجود» به جاي «وحدت شهود» در تصوف) مسؤول انحرافي شديد از تصوف حلاج مي‌شمرد. اما مترجم عبارت را چنين ترجمه كرده است:‌ «و بدين لحاظ او را مسؤول آنچه متخصصان فرانسوي انحرافي سریع از تصوف حقيقي حلاج مي‌نامند، مي‌داند». نگارنده اشكالاتي چند بر اين ترجمه وارد آورده است از جمله اين كه گويا مترجم واژه‌ي rabid (حاد و مفرط) را با واژه‌ي rapid (سريع) اشتباه گرفته است.مترجم در جوابيه‌ي خويش آورده است: «در چند لغت‌نامه‌اي كه در اختيار بنده بود rabid وحشي، هار، خشمگين و مانند آن معني شده بود كه با سياق عبارت سازگار نبود لذا مترجم به اين نتيجه رسيد كه احتمالاً اشتباه چاپي رخ داده و درست آن واژه‌ي rapid بوده و مقصود از انحراف سريع از آموزه‌ي حلاج نيز تعبيري بوده كه از قرن 3 و 4 به بعد مبتني بر حلول و اتحاد جاي‌گزين وحدت وجود شده است». اما
اولاً: اين دقيقاً همان داستان شدرستنا است.
ثانياً: آنچه ابن‌عربي بر آن تأكيد دارد «وحدت وجود» است نه حلول و اتحاد.
ثالثاً: مرحوم مغفور ابن عربي در قرن ششم و هفتم مي‌زيسته پس چگونه مي‌تواند مسؤول انحراف سريع صوفيه از تصوف حلاج در قرن سوم و چهارم باشد! اين جوابيه و اين توجيه، حكايت همان است كه «خواست ابرو را درست كند،‌ چشم را هم كور كرد!».
2- در ترجمه‌ي عبارت زير:
His father was a Nubian and presumably a slave since Dhun Nun himself was said to be a freeman
مترجم آورده است كه: «پدرش از اهالي نوبه و برده‌اي حبشي بوده هرچند گفته‌اند ذوالنون خود آزاد بوده است». نگارنده ايراد گرفته است كه «مترجم كلمۀ since (چرا كه، زيرا كه) را كه دال بر تعليل و توجيه است به “هرچند” ترجمه كرده كه دال بر اضراب و استدراك است». مترجم در جوابيه‌ي خود آورده است:‌ «اين كه در ترجمه‌ي since به جای”چراكه” ، “هرچند” آورده شده دقيقاً به اين دليل بوده كه در آن صورت هيچ ربط منطقي بين دو جمله احساس نمي‌شد».
مي‌گويند از كسي پرسيدند كه: «اگر در دريا مشغول شنا باشي و ناگهان كوسه‌اي حمله‌كنان به سوي تو بيايد چه مي‌كني؟» جواب داد: «مجبورم به بالاي درخت بروم تا دست كوسه به من نرسد» گفتند كه «در قعر دريا درختي در كار نيست كه تو به بالاي آن بروي» جواب داد: «بابا! مجبورم؛ مي‌فهمي؟ مجبور». حالا هر چه ما به مترجم محترم مي‌گوييم كه در هيچ فرهنگ لغتي واژه‌ي since به معناي «هرچند» نيامده و محال است كه بتوان آن را به «هرچند» ترجمه كرد، جواب ايشان اين است كه «مجبوريم»! در حالي كه چنين اجباري در كار نيست. همان‌طور كه در نقد گفتيم، مترجم واژه‌ي presumably (قاعدتاً، احتمالاً) را ترجمه نكرده و خود و مارتين لينگز را در مخمصه‌ي اجبار انداخته است تا since را به معناي «هرچند» به كار ببرند. معناي صحيح عبارت چنين است: «پدرش اهل نوبيه و قاعدتاً برده بوده است چرا كه گفته‌اند ذوالنون خودش آزاد بوده است». اگر پدرش برده نبود وجهی نداشت که بگویند خودش آزاد بوده است. يعني جمله‌ي اول استنتاجي است از جمله‌ي دوم و واژۀ since بارِ اين استنتاج را به دوش مي‌كشد.
البته مخفي نماناد كه مترجم محترم در ترجمۀ این عبارت از هنرِ «شدرستنا» استفاده كرده است. نگارنده در نقد خویش نشان داد که این اشتباه به خاطر ترجمه نکردن واژۀ presumably پیش آمده است. اما مترجم محترم در جوابيه‌ي خویش باز هم با لجاجت، به جای پذیرفتن اشتباه، جدلِ «مرغ يك پا دارد» را نیز به هنرِ «شدرستنا» افزوده است!
3- مترجم محترم در ترجمه‌ي عبارت زير
Nor did the Sufis of that city fail to take advantage of his presence there
آورده است كه «بدين جهت صوفيان بغداد نتوانستند از حضور او در اين شهر بهره ببرند». نگارنده اعتراض كرده است كه اين ترجمه صد و هشتاد درجه در مقابل معناي عبارت است چرا كه معناي آن اين است كه «صوفيان بغداد نيز از فيض حضور او در اين شهر محروم نشدند». مترجم در جوابيه‌ي خود از اين اعتراض به شدت شگفت‌زده شده است كه «ناقد محترم توضيح نداده‌اند كه اگر ذوالنون در بغداد در زندان بوده چگونه “صوفيان آن شهر از فيض حضورش بهره‌مند مي‌شده‌اند”»!؟
اولاً: بحث بر سر اين است كه عبارت فوق چه معنايي دارد. معنا دقيقاً همان است كه ناقد گفته است. حال یا آن که مترجم اشتباه فاحش کرده و عبارت را کاملاً بر عکس ترجمه نموده است و یا آن که ذهن جوّالِ ایشان اين معنا را با زنداني بودن ذوالنون (كه خارج از عبارت است) در تضاد ديده و در صدد درست کردن آن بر آمده است. باورکردن و پذیرش شق اول خیلی کم هزینه‌تر است تا جدل ورزیدن و متوسل شدن به شق دوم، علی الخصوص که پذیرش شق دوم مصداق بارز ارتکاب «شدرستنا» از جانب مترجم محترم است.
ثانياً: اگر كسي هم بخواهد پاسخ‌گوي اين غَلَت (يا همان غلط)‌باشد شخص مؤلف است نه ناقد. او است كه بايد جواب دهد كه با وجود آن كه ذوالنون را از مصر به بغداد تبعيد كرده و در آن‌جا زنداني‌اش كرده‌اند «چگونه صوفيان آن شهر از فيض حضورش بهره‌مند شده‌اند».
ثالثاً: مي‌توانيم از جانب مؤلف- كه ذوقي عرفاني دارد- چنين پاسخ دهيم كه به‌رغم خواست بدخواهاني كه ذوالنون را از مصر به عراق تبعید کردند تا صوفیان مصر از تداوم فیض حضور او محروم شوند، به خواست خدا و به کوری چشم آنان، صوفيان بغداد نيز علاوه بر صوفيان مصر، از فيض حضور او محروم نشدند. نکتۀ جالب و طنز قضیه نیز در همین است. اما علت این که بغدادیان از حضور او در این شهر بهره مند شدند شايد این باشد که وی تمام مدت در بغداد در زندان نبوده است، و يا اگر در زندان بوده ممنوع الملاقات نبوده است؛ مثلاً در حصر خانگي بوده كه اجازه‌ي بازگشت به مصر را نداشته ولي مردم بغداد مي‌توانستند به زيارت او بروند. به علاوه آن‌جا كه قبر يك وليّ خدا در يك شهر باعث فيض و بركت براي آن شهر است چرا حضور او ولو در حصر، نتواند موجب چنين فيض و بركتي شود. به هر حال، هيچ‌كدام از اين‌ها ربطي به ترجمه‌ي عبارت ندارد و ما در پی تفسیر یک فیلم سینمایی نیستیم.
در روايتی از پيامبر(ص) نقل شده است كه «من عمل علي غير علم كان ما يفسد اكثر من ما يصلح» (كسي كه بدون علم دست به عمل بزند فسادي كه به بار مي‌آورد بيش از اصلاحي است كه مي‌كند). تمام قرائن در ترجمه‌ي اين كتاب و در جوابيه‌ي مترجم حاكي از آن است كه متأسفانه مترجم محترم به اصول اوليه‌ي زبان انگليسي علم لازم را ندارند تا چه رسد به اصول اوليه‌ي ترجمه. نمي‌دانم كدامين اجبار ايشان را به ترجمۀ این کتاب مجبور كرده است تا پس از هویدا شدن این خطاها عذر بياورند كه «من ادعايي در ترجمه‌ي از انگليسي ندارم». پیدا کردنِ کتاب مارتین لینگز «در بازدید از مخزن کتابخانه دانشگاه اگزتر» نیز به ایشان این حق را نمی دهد که در ترجمه، هر بلایی خواست بر سر آن کتاب بیاورد چراکه نه آن مخزن، «مخزن الاسرار» بوده است که تنها خاصّانی چون «بوسعید» بدان راه یافته باشند و عوام نتوانند آن را در اینترنت پیدا کنند، و نه آن که کسی ایشان را، با قلّت بضاعت، بدان کار مجبور کرده است. دیدگاه جناب آقای خشایار دیهیمی، مترجم مطرح کشورمان، دراین زمینه روشنگر و قابل توجه است. ایشان در مقالۀ «در باب اخلاق مترجم» می گویند: «شما اگر در ایران از یک نویسندۀ ناشناس، اثری را ترجمه کنید، این کار شهرتی در بر ندارد….من اگر با خودم روراست باشم، فارغ از این که ترجمۀکتاب فلان کس چقدر برای من شهرت می آورد، مي‌دانم از پس این کار بر نمي‌آیم. این کار را به کسی واگذار مي‌كنم که از پس آن برآید و خودم کارهایی را انجام مي‌دهم که از من ساخته است».

 

اختلاف سليقه
مترجم محترم پاره‌اي از اشكال‌هاي نگارنده را حمل بر اختلاف سليقه‌ كرده‌اند. بنده به هيچ وجه در آن نقد در پي اشكال‌هاي جزيي و يا اشكال‌هايي كه به اختلاف سليقه در انتخاب واژگان مربوط مي‌شود، نبوده‌ام كه اگر چنين بود حجم نقد چند برابر مي‌شد. مثلا در ترجمۀ next world «عالم آخرت» را بیشتر از «جهان بعدی»(ص14 س13)، در ترجمۀ Supreme Identity «وحدت متعالی» را بیشتر از «حقیقت متعالی»(ص13س1) و در ترجمۀ scholar «محقق» را بیشتر از «متخصص»(ص183 س29 ) می پسندم. همۀ اینها اختلاف سلیقه است و بنده نیز هیچگاه آنها را ذکر نکرده ام. اشكال‌هايي كه گرفته‌ام همه به اصول اوليه‌ي زبان انگليسي و يا به اصول ترجمه برمي‌گردد. مترجم محترم يكي از موارد اختلاف سليقه را چنين آورده اند كه: «ناقد به جاي تعبير “نمي‌توان آن را به تمام معني كلمه شعر ناميد” تعبير “نمي‌توان به معناي دقيق كلمه شعر ناميد” را مي‌پسندد». هرکس نقد نگارنده را ندیده و به جوابیۀ مترجم اکتفا کرده باشد به نگارنده لعنت می فرستد که عجب ناقد لجوج و انعطاف ناپذیری! ولی باور كنيد كه نمي‌دانستم كه يكي از هنرهاي ديگري كه مترجم محترم بدان آراسته است شعبده‌بازي است. يعني با يك شعبده‌بازي برخي كلمات را که محل نزاع بوده است غیب كرده و آنچه را محل نزاع نبوده به عنوان محل نزاع جا زده است. اشكال بنده اين بوده است كه مترجم محترم در عبارت
Much of what he wrote in verse … cannot be called a poetry in the strict sense
معني in verse را نفهميده و عبارت را چنين ترجمه كرده است: «بسياري از نوشته‌هاي او را نمي‌توان به تمام معني شعر ناميد». در حالی كه ترجمه‌ي صحيح آن اين است كه «بسياري از آنچه را او به نظم در آورده است… نمي‌توان به معناي دقيق كلمه شعر ناميد». اختلاف مربوط به جملۀ اول است نه جملۀ دوم. آيا اين، اختلاف سليقه است؟ «داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم؟».

 

كتاب‌سازي
مسأله‌ي ديگري كه در نقد بدان اشاره شده است موضوع كتاب‌سازي از جانب مترجم محترم است که متأسفانه در چند سال اخیر گریبانگیر بسیاری از دانشگاهیان و به ویژه اهالی فلسفه شده است. جناب آقاي دكتر يونس كرامتي در يادداشت جالبي كه تحت عنوان «كتاب‌سازي چيست؟» در سايت خبرگزاري كتاب منتشر كرده‌اند كتاب سازي را چنين تعريف مي‌كنند: «انتشار دو باره‌ي تمام يا بخش مهمي از يك اثر يا مجموعه‌اي از چند اثر بدون افزودن نكاتي تازه يا اصلاحات محتوايي و ساختاري چشمگير». ايشان يكي از مهم‌ترين مصاديق كتاب‌سازي را چنين بيان مي‌كنند: «اگر يك نفر كتاب خود را صرفاً با تغيير نام و بدون اصلاحات شايسته در محتوا و يا ساختار ارائه كند، كتاب‌سازي كرده است» .
اين همان مطلبي است كه دقيقاً در كتاب «حديث ساغر و مي» اتفاق افتاده است.
اولاً: اگر چاپ مجدد كتاب «گلچین اشعار عارفانه» لازم بوده است چرا ناشر اول بعنی همان انتشارات دانشگاه شيراز بدان مبادرت نكرده است؟‌
ثانياً: چرا نام كتاب را در چاپ دوم به «حدیث ساغر و می» تغيير داده‌اند؟
ثالثاً: چرا درشناسنامۀ کتاب «حدیث ساغر و می» نوبت چاپ را به جای دوم، اول رقم زده اند که موهم این است که این، کتابی مستقل و جدید است.

رابعاً: با آن كه در مقدمه‌ي چاپ دوم، مترجم چندين بار اصرار دارد كه اين «ويرايش جديدِ» آن ترجمه است چرا در ترجمه‌ي انگليسي حتي يك «واو» هم تغيير نكرده است؟
خامساً: با آن كه هفت سال از چاپ اول ترجمه‌ي كتاب گذشته است و مترجم مدعي است كه در اين هفت سال «پيشرفتي هم در امر ترجمه داشته است» چرا ما اين پيشرفت را در چاپ دوم نمي‌بينيم و همه‌ي خطاهاي فاحش و افحش و حتي «شدرستنا»ها به چاپ دوم سرايت كرده است؟
خواننده چه گناهي كرده است كه به خاطر سود مادي و معنوي مترجم و ثبت دو اثر متفاوت در كارنامه‌ي علمي وي، بايد خيال كند كه در برخي موارد مارتين لينگز گرفتار پریشان گویی شده است؟ مارتين لينگز نيز چه گناهي داشته كه بايد اين ظن سوء را به او ببرند؟
به علاوه، برای ترجمۀ سی صفحه انگلیسی قبل از چاپ اول، سه داور یعنی آقایان دکتر (ع.ک.)، دکتر (ع.ا.) و دکتر (ف.م.) کار داوری این ترجمه را از طرف مرکز نشر دانشگاه شیراز به عهده داشتند و سر انجام آن مرکز، این حقیر یعنی (قاف!. کاف!) را به عنوان داور نهایی برگزید که داستان آن در مقالۀ «شرط بلاغ» آمد. ولی مترجم باز هم با شیوۀ جدلی خود، با نپذیرفتن نقدها و اصلاحاتِ نگارنده و با فشار آوردن به مرکز نشر دانشگاه شیراز خواستار داور پنجم شد![9]. این داوری پنجم هیچگاه تحقق نیافت و به لطف دوستانِ مترجم- و علی رغم نصیحت دشمنانِ ایشان!- چاپ اول این کتاب با آن همه اشتباهات، از سوی مرکز نشر دانشگاه شیراز منتشر شد. پس از هفت سال باز هم با فشار بر دوستانی دیگر، این اشتباهات با نامی دیگر، از نشر نگاه معاصر سر درآورد. شنیده‌ام که برخی از دوستان در نشر نگاه معاصر نیز مخالف چاپ این ترجمه بود‌‌ه‌اند. یعنی در اینجا اعتبار شصت سالۀ دانشگاه شیراز در زبان انگلیسی و اعتبار یک انتشاراتی معتبر را درگیر این کتابسازی کرده‌ایم.

بزرگ نمايي و مغالطه‌ي كامل ناميسر
مترجم در جوابيه‌ي خود و در انتقاد از ناقد گفته است:‌ «آوردن يك يا چند نمونه و يا استدلال و ادعاي اين كه نمونه‌ها و استدلال‌ها بسي بيش از اين است اساس مبالغه و مغالطه‌ي بزرگ‌نمايي را تشكيل مي‌دهد» و افزوده است: «علي رغم ضعف برخي اشكالات مطرح شده سعي شده است كه عدد اشكالات به 20 برسد و مكرر هم بيان مي‌شود كه اين مشتي است از خروار». سپس مترجم به مغالطه‌ي ديگري اشاره كرده و ناقد را در مقام نقد گرفتار آن ديده است و آن «مغالطه‌ي كامل ناميسر» است يعني «به جاي طيف ديدن انسان‌ها و اعمال و اقوال آن‌ها، همه چيز را يا سياه و يا سفيد مي‌بيند و به همه يا هيچ معتقد است. آن‌جا كه ناقد محترم اظهار مي‌دارد كه كار ترجمه از ويرايش و اصلاح گذشته است و محتسب‌وار فتواي عدم صلاحيت از مترجم مي‌دهد، در واقع در دام اين مغالطه گرفتار شده است».
اولاً: ترجمه يك توانمندي، مهارت و ملكه است. «حداقلِّّ لازم» براي آن، يك چیز است و «كمالِ ناميسرِ» آن، چیزی ديگر؛ درست مثل «رانندگي». در امتحان رانندگي از شما «حداقل لازم» را مي‌خواهند و نمي‌خواهند که شما رانندۀ حرفه ای ویا بهترین راننده باشید. ممتحِن مي‌تواند در امتحان رانندگي از شما بخواهد كه يك كيلومتر در يك خيابان مشخص رانندگي كنيد، با دندۀ عقب روي يك پل برويد و يك مورد كنار ساير اتومبيل‌ها پارك كنيد. وي مي‌تواند با مشاهده‌ي همين سه مورد فتوا به عدم صلاحيت شما براي رانندگي بدهد و اگر شما پدال گاز را با پدال ترمز اشتباه بگيريد بگويد كه رانندگي شما «فاجعه» است! شما نمي‌توانيد بگوييد كه جناب ممتحن! چگونه با مشاهده‌ي يك يا دو مورد، آن هم در یک خیابان خاص، «محتسب‌وار» فتوا به عدم صلاحيت من براي رانندگي مي‌دهيد؟ يا مثلاً دانش‌آموزي را در نظر بگيريد كه معلمش يك صفحه از ديكته‌ي او را تصحيح كرده و با مشاهده‌ي 20 غلط به وي نمره‌ي صفر داده و وي را در امتحان ديكته مردود اعلام كرده است. آن دانش‌آموز نمي‌تواند به معلم بگويد كه «آقا شما نمي‌توانيد انسان‌ها را به صورت طيف ببينيد. همواره به دنبال “كامل ناميسر”‌ هستيد. با مشاهده‌ي يك صفحه از كجا فهميديد كه من صلاحيت ندارم؟ شما بايد ده صفحه يا صد صفحه بلكه همه‌ي نوشته‌هاي مرا ببينيد و بعد “محتسب‌وار” چنين فتوايي بدهيد. اصلاً حق آن است كه شما به جای دیدن نیمۀ خالی لیوان، نیمۀ پر آن را ببینید یعنی به جاي غلط‌ها، درست‌ها را بشماريد و در آن صورت بايد به من نمره‌‌ي “صد” و بلكه “هزار” بدهيد»!
علمي‌تر اگر بخواهيم سخن بگوييم،‌ ترجمه يك نوع «روايتِ» قول مؤلف است و همان قوانيني كه علماي علم روايت و علم رجال ذكر كرده‌اند بر آن حاكم است. در آن‌جا به صرف چند روايت ضعيفي كه از يك راوي مي‌بينند وي را «ضعيف» و يا «غير ثقه» مي‌شمارند و روايت‌هاي ديگر او را هم بي‌اعتبار مي‌دانند.
ثانياً: آنچه را بنده در آن نقد آورده‌ام بیست مورد است كه هر كدام به‌طور متوسط سه اشكال بسيار مهم را دربردارد. اشكالاتي كه همه مربوط به «حداقل لازم» براي ترجمه است. اين 60 اشكال به‌طور تصادفي از 30 صفحه ترجمه‌ي انگليسي مترجم انتخاب شده‌اند نه مثلاً‌ از 600 صفحه؛ يعني در هر صفحه به‌طور متوسط، حداقل دو اشكال مهم. فكر مي‌كنم همين مقدار براي قضاوت در توانايي مترجم كافي باشد.
ثالثاً: قبل از چاپ اول اين كتاب سه داور آن را داوري كرده بودند پس از اين سه داوري، مركز نشر دانشگاه بنده را به عنوان «داور نهايي» برگزيده بود. حال اگر بخواهيم به «داور نهايي» که وظیفه ای را بر دوشش گذاشته‌اند، ‌نام «محتسب» بدهيم اشكال ندارد. بنده به عنوان محتسب در مورد اين ترجمه، هنوز به فتواي خود باقي هستم و با جوابيه‌ي مترجم محترم در اين فتوا استوارتر هم شده‌ام.
رابعاً:‌ ما در اينجا درباره‌ي «انسان‌ها و اعمال و اقوال آن‌ها» قضاوت اخلاقي نكرده‌ايم بلكه درباره‌ي ترجمه و قدرت ترجمه‌ي يكي از اين انسان‌ها داوري علمي نموده‌ايم! فكر نمي‌كنم كه نحوه‌ي ترجمه از آن نوع اعمال و اقوالِ اخلاقي‌اي باشد كه قضاوت آن‌ها به عهده‌ي نكير و منكر است. تکرار مي‌كنم ندانستن زبان انگلیسی، چه با جهل بسیط و چه با جهل مرکب، به هیچ وجه نقیصۀ اخلاقی برای کسی محسوب نمی شود چنان که دانستن آن نیز موجب رفعت کسی نیست. اما جدل با سخن حق یک نقیصه است. اگر جدل با سخن حق نکنیم و این نقدها را سمت و سوی علمی بدهیم، این نوع نقدها باعث مي‌شود که دانشجویان نکات جدیدی بیاموزند.
خامساً: مترجم محترم در يك مورد كاملاً صادق است و آن اين كه «سعي شده است كه عدد اشكالات به 20 برسد»‌. بله تعداد اشكالات بيش از 20 مورد بود و ناقد به خاطر رعايت حجم مقاله در آن مجله، مجبور به كاستن آن‌ها و رساندن آن‌ها به عدد 20 شد. دو نمونۀ زير از موارد حذف شده‌اند:
1- Both these disciples were temperamentally a contrast to their master, who felt that they were lacking in sobriety and reticence, too far ready to utter profound spiritual truths in the presence of those who could not possibly understand them
ترجمه‌ي نگارنده: اين هر دو مريد طبع و مزاجي متضاد با استادشان (جنيد) داشتند كه احساس مي‌كرد كه آن دو، فاقد خويشتن‌داري و احتياطند و بسيار آمادگي دارند كه حقايق عميق معنوي را در حضور كساني به زبان آورند كه توانايي فهم و هضم آن را ندارند.
ترجمته‌ي مترجم: ‌اين دو مريد به لحاظ شخصيت و خلق و خو بر خلاف استاد خويش بودند كه احساس مي‌كرد كه آن دو فاقد اعتدال و احتياطند. جنيد از طرح حقايق ژرف روحاني در حضور كساني كه احتمال درك آن را نداشتند، پرهيز داشت (ص 59، س 3).
همان‌طور كه ملاحظه مي‌شود مترجم معناي far too ready‌ را نفهميده و ترجمه نكرده است. در نتيجه جمله‌ي دوم را كه مثبت و درباره‌ي حلاج و شبلي است، منفي ترجمه كرده و به جنيد نسبت داده است. مؤلف مي‌خواهد بگويد كه جنيد پيش‌بيني مي‌كرد كه امثال حلاج و شبلي بي‌پروا هستند و اسرار هويدا خواهند كرد. ولي ترجمه‌ي مترجم اين امر را نمي‌رساند.
2- One has the impression that Shibli…
ترجمه‌ي نگارنده: [از مطالعه‌ي آثار شبلي] به آدم این احساس دست مي‌دهد كه شبلی…
ترجمه‌ي مترجم: نكته‌ي قابل ذكر و تأكيد اين كه شبلي… (ص 91، س 5).
مترجم محترم اولاً، one را که در اینجا ضمیر مبهم و به معنای کَس، شخص و آدم است، با «یک نکته» اشتباه گرفته و ثانیاً، impression را که به معنای احساس، گمان و برداشت است، با «تأکید» تحریف کرده است!

مشت نمونه‌ي خروار
اصطلاح «مشت نمونه‌ي خروار» را كه در نقد نگارنده آمده است، مترجم تحريف كرده و آن را به «مشتي از خروار» برگردانده و به مغالطه‌ي بزرگ‌نمايي متهم كرده است. اصطلاح «مشت نمونه‌ي خروار» براي خريد چيزهايي مثل گندم يا برنج به كار مي‌رود كه در آن‌جا يك مشت از يك خرمن گندم مي‌تواند نماينده‌ي مرغوبيت و يا عدم مرغوبيت آن خرمن باشد. یعنی در اینجا، بر خلاف نظر مترجم محترم، دقیقاً جای اجرای قانون « همه یا هیچ» است. يا مثلاً يك پيراهن يا دو پيراهن از دوخته‌هاي يك خياط مي‌تواند نمايانگر كل توان او در باب «خياطي» باشد. نه آن كه مشاهده‌ي يك یا دو پيراهن در يك فروشگاه زنجيره‌اي بسيار بزرگ مي‌تواند ما را مجاز به قضاوت در باب كل پيراهن‌هاي متنوع موجود در آن فروشگاه كند. اولي مصداق «مشت نمونه‌ي خروار» است که با ملاحظۀ آن مي‌توان‌ در بارۀ بقیه بدون دیدن آنها قضاوت کرد و دومي مصداق «مشتي از خروار» است که به قول مترجم بر مبنای آن نمي‌توان در بارۀ بقیه داوری کرد و باید آن خروار را یک به یک دید و سپس قضاوت نمود.
اما شايد مترجم محترم آن 60 موردي را كه در نقد ذكر كرديم گزينشي بداند و يا مربوط به حاشيه و يا از مطالب كم اهميت كتاب به حساب آورد (چنان كه در جوابيه سعي كرده است چنين كند). اين‌جا بود كه نگارنده ناچار شد كه سه صفحه‌ي اول ترجمه‌ي سي صفحه‌اي مترجم را به عنوان مهم‌ترين قسمت ترجمه و نيز به عنوان «مشت نمونه‌ي خروار» با متن انگليسي تطبيق دهد. در نتیجه، غير از اشكالاتي كه تاكنون ذكر شد هشت اشكال بسيار مهم و غيرقابل اغماض و بعضاً حيرت‌آورِ دیگر در اين سه صفحه يافت شد. یعنی در سه صفحۀ آغازین ترجمه، در هرصفحه به طور متوسط ده اشتباه غیر قابل اغماض وجود دارد كه قبلا و به تفصیل در مقالۀ «مشت نمونۀ خروار» آمده است. در اين‌جا به همين هشت مورد – كه با دو مورد قبلي به ده مي‌رسد- اكتفا مي‌كنيم و با تلميح قرآنيِ «و اتممناها بعشر» مجموع نقد ترجمه و نقد جوابيه‌ي مترجم را به پايان مي‌بريم.

مؤخره
حق آن بود كه مترجم محترم در پاسخ خود به جاي به حاشيه رفتن، متن‌هاي انگليسي مؤلف، ترجمه‌ي خويش و ترجمه‌ي ناقد را مي‌آوردند و سپس به نحو مستدل اشتباه ناقد را بيان مي‌كردند. این همان کاری است که نگارنده در نقد خویش انجام داده است. این امر باعث می شود که خواننده و به خصوص دانشجویان، از اشتباه ناقد و یا اشتباه مترجم به نکتۀ جدیدی پی ببرند و استفادۀ بیشتری نصیبشان شود. اما كاملاً واضح است كه مترجم محترم از اين امر فرار كرده است.‌ ایشان در جوابیۀ خود بدون ذکر اشکالها، به صورت تلگرافی، جواب‌هايي داده‌اند كه خواننده چون اصل اشكال را متوجه نشده است مطالب برایش كاملاً‌ مبهم مي‌ماند. جواب ایشان به یک دفاعیۀ ناقص در رفع یک اتهام و یا به نامه ای خصوصی بیشتر شباهت دارد تا به یک بحث علمی.
ايشان عمدۀ اشکالهایی را که نگارنده بیان کرده است وارد ندانسته و به زعم خود بدانها جواب داده و سرانجام برای خالی نبودن عریضه، گفته است که «ديگر موارد: كه بر خطاي مترجم كه گاه مفرد را جمع ترجمه كرده گاه مصدر را اسم فاعل و مانند آن دلالت دارد با توجه به نقصان موجود در هر كار بشري مي‌بايست پذيرفت و در چاپ‌هاي بعد اصلاح كرد» ملاحظه مي‌شود كه مترجم محترم آن همه خطاهاي فاحش و افحش را نپذیرفته و بقیه را در سه سطر ماست‌مالي کرده و در حد اشتباه مفرد با جمع تنزل داده و همه‌ي‌ آن‌ها را به «نقصان موجود در هر كار بشري» نسبت داده ‌است!
اين در حالي است كه هم استاد ملكيان، هم سركار خانم دكتر پورگيو و هم مسؤولان نشر نگاه معاصر گفته‌اند كه همه‌ي اشكال‌هاي نگارنده وارد بوده است غالبا نیز ترجمه‌ي مترجم را بسيار سست و ضعيف و برخی -كه براي حفظ امانت نام نمي‌برم- آن را «فجيع» خوانده‌اند. حتي دانشجويانِ مقطع كارشناسيِ ادبیات انگلیسی با يك نگاه متوجه وارد بودن همه‌ي آن نقدها شده‌اند. آقای خشایار دیهیمی، از مترجمان صاحب نام کشور، در مقالۀ پیش‌گفته، می‌نویسد: «ما کتابی نداریم که از زبانی به زبان دیگر ترجمه شود و بي‌خطا باشد. چون کار انسانی است و خطاکردن هم جزء کار انسان است. اما خطاداشتن با ترجمه ای از بیخ و بن غلط و سراغ کاری رفتن و از پس آن برنیامدن فرق دارد».
نگارنده در دو نقد خويش «شرط بلاغ» و «مشت نمونه‌ي خروار» تقريباً كل سي صفحۀ انگليسي مارتين لينگز را از نو ترجمه كرده‌ و خطاهاي غيرقابل اغماض ترجمۀ مترجم را نشان داده است. برخي از استادان آموزش زبان انگليسي دانشگاه شيراز –که مترجم محترم نیز ایشان را به خوبی می‌شناسد- مي‌فرمودند كه اگر اسم مترجم را از آن نقدها برداريم، متن مقاله‌ي «شرط بلاغ» متن مناسبي براي درس ترجمه‌ي انگليسي است كه در دانشگاه شيراز ارائه مي‌شود چراکه اشتباهات را همراه با منشأ و علت پیدایش آنها بیان کرده است. حال تقليل آن همه، به سه سطر و در حد اشتباه کردن مفرد با جمع، و وعده‌ي اصلاح آنها در چاپ‌هاي بعدي، نشان مي‌دهد كه چگونه «حافظ زمان» و «بوسعيد دوران» با سخن حق جدل نمي‌كند! باور كنيد كه چاپ مجدد اين ترجمه، آن هم به نام مترجم محترم، چیزی بسیار بیشتر از «اعتماد به نفس» لازم دارد.

قاسم کاکایی
دانشگاه شیراز
اسفند 1393

 

پی نوشت:

1- سردبیر محترم آن نشریه، فاضل گرامی جناب آقای دکتر مالک شجاعی، ضمن عذرخواهی فرمودند که علت عدم چاپ این مقاله تعداد زیاد مقالات این شماره و نیز تذکر برخی از استادان محترم هیئت تحریریه -که حق استادی  برحقیر دارند- بوده است مبنی بر این که این ردیه ها و جوابها ممکن است تداوم پیدا کند و به فضای علمی مجله آسیب برساند. بنده نیز اعتراضی به مسئولان محترم این نشریۀ وزین و استادان محترم خودم ندارم.
2-عباراتی که درون گیومه«» است دقیقا عین عبارات مترجم، و بقیه نقل به مضمون از عباراتی است که در جوابیۀ مترجم محترم (نقد مخرب و نقد سازنده) آمده است.
3- مترجم محترم آن‌قدر با اعتماد به نفس مدعي شده‌اند كه «ناقد در هيچ كتابي از دو پايان‌نامه خود كه طبع شده است از اساتيدي كه قطعا در تحقق پايان‌نامه مؤثر بوده‌اند تشكر نكرده»(پاورقي 7)، كه اين حقير كه مؤلف آن دو كتاب (خدا محوري و وحدت وجود)‌بوده‌ام و اطمينان داشتم كه تشكر مفصلي از استادان خویش انجام داده‌ام باز هم به شك افتادم كه نكند كسي از قلم افتاده باشد. اين شکِ در عین اطمینان، باعث شد كه به كتابخانه‌ي خود رجوع كنم و هر دو كتاب را بیاورم و باز كنم. اما ديدم كه در هر كدام، قريب نيم صفحه از همۀ استادان تشكر كرده‌ام! اعتماد به نفس مترجم محترم در وارد آوردن چنان اتهامی، چنین شک و چنین زحمتی را بر بنده تحمیل کرد. پرداختن به ساير اتهامات نيز ما را گرفتار همين ترفند جدل و مناظره می کند لذا وارد آن نمي‌شوم.
4-مترجم محترم زحمت کشیده و به زعم خود اسناد این «نقد متین و منطقی» را رو کرده است در حالی که احتیاج به این همه زحمت نبود. آن نقد در همان هشت سال پیش بلافاصله پس از چاپ، همراه با جواب نگارنده در همین سایت منتشر شد و درطول این هشت سال همچنان بر روی سایت نگارنده باقی و پا برجا بوده است. نکتۀ دیگر آن که مترجم محترم در جوابیۀ خویش باز هم زحمت کشیده و آدرسی دقیق! برای «گزارش این نقد و ماجرای حواشی خواندنی آن» به خواننده ارائه می دهد تا وی را از متنِ نقد کتابِ «حدیث ساغر و می» به حاشیه بَرَد و از آن حاشیه هم به حواشی خواندني‌تری ببرد! یعنی حاشیه در حاشیه. این اوج هنری است که شوپنهاور از آن چنین یاد مي‌کند که «بحث را منحرف کن». ضمن آن که تنها حاشیۀ خواندنی آن نقد این بود که جواب نگارنده به آن به جز در سایت نگارنده، در هیچ کجا انتشار نیافت، حتی در مجله‌ای که آن نقد را چاپ کرده بود. ببخشید! مثل این که باز هم در دام ترفند جدلیِ مترجم- ویا بهتر بگوییم مجادلِ- توانا افتادیم و به حاشیه رفتیم و از اصل بحث دور شدیم!
5- در مقام جدل و مناظره به جاي آن كه به نحو منطقی، جواب استدلال طرف مقابل را بدهيم، سؤالات ديگري را مطرح مي‌كنيم از قبيل اين‌كه چرا قيافه‌ات اين‌طوري است؟ چرا بند كفشت باز است؟ چرا كلّه‌ات دراز است؟ چرا دست و رويت را نشُسته‌اي؟ حال اگر آن بيچاره بگويد كه دست و رويم را شسته‌ام، مي‌گوييم بايد شاهد بياوري. اگر شاهد آورد، مي‌گوييم شهادت او قبول نيست شاهد ديگري لازم است. اگر شهادت هم قبول شود، مي‌گوييم كه آيا آبِ شست‌و شو غصبي نبوده است؟ اگر بگويد نه، از او مدرك مي‌خواهيم و … سرانجام طرف مقابل را فرسنگها از اصل بحث دور کرده و در موضع بدهکار قرار می دهیم!
6-مترجم محترم كتاب اول – يعني جناب آقاي محمدرضا جوزي- که حدود ده سال از نگارنده مسن‌تر و در محافل فلسفی بسیار شناخته‌شده‌تر از حقیر بود، نه تنها از اين نقد برنياشفت و نه تنها درصدد جواب برنيامد و جدل با سخن حق نكرد بلكه به دل هم نگرفت و در سفر علمي كه به انگلستان داشتم با بزرگواري و كريمانه در یک مناسبت ميزبان بنده شد به نحوي كه برخورد ايشان درس اخلاقي بود براي حقير.
7-یکی از شباهتهای هر دو نقد، وجود نوعی طنز و یا مطایبه در آنهاست. همین جوابیه نیز از آن خالی نیست. دوستانی که از نزدیک با حقیر آشنا هستند بعضا از این عادت بنده، به طنز زیرپوستی یاد می کنند. بالاخره بد یا خوب، به خوبی خودتان ببخشید.
8- البته در سراسر آن نقد، نگارنده هیچگاه نگفته است که این ترجمه «غلط» است تا مبادا از جمله ای که لازمۀ آن است، شائبۀ توهین به وجود نازنین مترجم استشمام شود!
9- اگر مترجم نقدهای نگارنده را وارد نمي‌دانست و ترجمۀ خود را صحیح مي‌دید به هیچ وجه نمي‌بایست زیر بار داور بعدی برود. اگر هم نقدها را وارد مي‌دانست باز هم نمي‌بایست جدل با سخن حق کند و خواستار داور دیگری شود. اگر هم نمي‌توانست تشخیص دهد که آیا نقدها وارد است یا خیر، در این صورت صلاحیت ایشان برای ترجمۀ این کتاب کلاً زیر سؤال می رفت! ظاهرا با توجه به این که ایشان نمي‌دانستند که داور پنجم چه کسی خواهد بود و چه خواهد گفت، برایشان کافی بود که نامش (قاف. کاف.) نباشد دیگر هرچه مي‌خواهد بگوید تفاوتی نمي‌كند و از نظر مترجم پذیرفته است! این یعنی به «ما قال» نگاه نکن بلکه به «من قال» بنگر. همان مغالطه ای که مترجم محترم، نگارنده را بدان متهم ساخته است. جالب آن که ایشان بر داور چهارم و مرکز نشر دانشگاه شیراز منّت نهاده و فرموده‌اندکه برخی از نقدها را پذیرفتم و «اعلام کردم که از نظر بنده اِعمال نقدهای پذیرفته شده بلامانع است». تو گویی جای داور و مترجم عوض شده است و داور چهارم متقاضی اِعمال آن نقدها بوده است و مترجم با لطف و بزرگواری، با این تقاضا موافقت کرده و انجام آن را بلامانع دانسته اند! اگر آن نقدها وارد بوده است، اِعمال آنها واجب است نه بلامانع و اگر وارد نبوده است، اِعمال آنها غیرِجائز است نه بلامانع. جالب‌تر آن که ایشان مدعي‌اند که نمي‌دانند که درچاپ اول، داور پنجم کدام نقدها را پذیرفته است و کدام را نه: «از اینکه داور نهایی، رأی به اعمال چه میزان از تغییرات داد و کدامیک را ناوارد دانست اطلاعی ندارم». اولاً، چنان که در متن آورده‌ام داوری پنجم هیچگاه تحقق نیافت. ثانیاً، اهل فن مي‌دانند که وقتی ما متنی را ترجمه مي‌كنیم که بیش از سی صفحه نیست و این ترجمه چندبار به داوری مي‌رود و دوباره به دست ما بر مي‌گردد، آن متن، آن ترجمه و آن نقدها را حفظ مي‌شویم و آنها را مثل کف دستمان مي‌شناسیم. چگونه ممکن است ما نفهمیم که آیا تغییرات خواسته شده در این متن سی صفحه‌ای اِعمال شده است یا خیر. بر فرض که در چاپ اول متوجه نشویم در چاپ دوم چه؟ جناب مترجم فراموش کرده‌اند که مسئول اول و آخر این ترجمه شخص ایشان است. ایشان همچنین گفته‌اند که «انجام این ترجمه نه صرفاً از سر تفنن بلکه بر اساس علاقه به محتوا بوده است». نگارنده پیش خود فکر مي‌كند که اگر این ترجمه صرفاً از سر تفنن انجام مي‌گرفت و نه از سر علاقه، چه صورتی مي‌داشت که اکنون ندارد!

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاه کاربران (3 دیدگاه)

  1. به نام خدا

    عرض سلام و ادب واحترام خدمت استاد عزیزم جناب آقای دکتر کاکایی، انشاالله که در پناه حق سلامت و پیروز باشید، چقدر دلم برای شما و کلاس های پر نکته تان تنگ شده است! البته نمی دانم مرا به خاطر میاورید یانه؟ دانشجوی دکتری 92 عرفان در دانشگاه ادیان بودم.
    مطلب بالا آنقدر جدی و دقیق بود که نتوانستم به راحتی از کنار آن عبور کنم، البته می دانم که هدف شما بیش از آنکه بخواهید در مقام دفاع از خود بر آمده باشید استفاده علمی ما دانشجویان و خوانندگان کتاب و دقت نظر در کار علمی است که انشاءالله جناب اقای رحیمی هم متوجه منظور شما می شوند، در درع حصینه حق محفوظ باشید و ما را از دعای خیرتان فراموش نفرمایید.

  2. جناب دکتر سلام علیکم
    حقیقتا وقتی نام حضرتعالی در مقدمه کتابهای ترجمه شده عرفانی-فلسفی(عوالم خیال ، ابن عربی میراثدار پیامبران ، معرفت شناسی عرفانی و …) به عنوان مترجم و ناظر ذکر می گردد ، مایه دلگرمی، اطمینان و اعتماد ماست.
    ضمنا مشتاقانه منتظر شرح شما بر کتاب گلشن راز هستیم.
    خداوند شما را حفظ فرماید.

  3. با سلام دکتر کاکایی و دکتر رحیمیان هر دو افراد فاضلی هستند.اگر دکتر رحیمیان نقد اول چند سال پیش ناقد را اجرا کرده بود چنین اتفاقاتی رخ نمی داد و کسی هم خبر دار نمی شد.به نظر می رسد ترجمه انگلیسی بیش از جسارت، توانمندی علمی می خواهد. خیلی از کسانی چون من وقتی چنین ترجمه و نقدهایی را می بینند بی خیال ترجمه می شوند.بهتر است آنان که می دانند و می توانند ترجمه کنند.اگر این نقدها هیچ چیز مثبتی نداشت جز اینکه برخی افراد غیر مسلط را از ترجمه منصرف کند به هدف خود رسیده است.

به نمازی پاسخ دهید لغو پاسخ