یا رب چه غرور و وَجد و شور است امشب
شبی به رباعی زیر از مولانا برخوردم: ماییم که از بادهٔ بیجام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم چنان حال خوشی …
ای دوست نگه به حالِ زارم بنما
شبی غم لشکر برانگیخته و بر همه دل و جانم هجوم آورده بود. حاصلِ دو چشم اشکبار و دلِ پُرخونم دو رباعی و یک غزل بود: دردا که شدم تهی ز …