مؤسسه فرهنگی سروش مولانا– سالن ایوان شمس عصر روز دوشنبه 26 تیرماه سال جاری شاهد سومین نشست از دور دوم مجموعه نشستهای رستخیز ناگهان بود. سخنرانی دکتر قاسم کاکایی با موضوع «وحدت وجود از نگاه مولانا» و اجرای موسیقی سنتی گروه «اشراق» مهمترین برنامههای این نشست را تشکیل میداد.
آغازین برنامه این نشست طبق روال نشستهای گذشته به بخش معرفی کتاب اختصاص یافت. خانم ندی خوشقانی که عهدهدار اجرای این بخش بودند به اختصار به معرفی کتاب «بهاءولد، زندگی و عرفان او» اثر ارزشمند فریتز مایر با ترجمة مریم مشرف که مربوط به افکار، احوال و زندگی بهاءولد میباشد پرداختند.
پس از این بخش کوتاه دکتر قاسم کاکایی به ایراد سخنرانی خویش با موضوع «وحدت وجود از نگاه مولانا» که مهمترین برنامه این نشست را تشکیل میداد پرداختند.
دکتر کاکایی در ابتدای بحث خویش فرمودند: دربارة وحدت وجود تاکنون سخن بسیار گفته شده و کتابهای فراوانی نوشته شده است اما اگر بخواهیم به تعبیر مولانا سخن تازهای بگوییم از زبان و کلام مولانا همواره همة معارف تازه است و تکراری نیست. سپس به قرائت ابیاتی از غزل «هین سخن تازه بگو» از دیوان شمس که در ارتباط با بحث وحدت وجود بود پرداختند.
ایشان در ادامه با بیان اینکه مثنوی از همان آغاز و در همة ادوار مدّ نظر جامعة علمی بوده است فرمودند: سرآغاز مثنوی با فراز «هذا کتاب المثنوی و هو اصول اصول اصول الدین فی کشف اسرار الوصول و الیقین» شروع میشود. اصلیترین تعلیم دین قطعاً توحید است. مولوی دربارة این شعار توحیدی میفرماید که این کتاب مثنوی سِرّ سِرّ توحید و اصل اصل اصل دین است و اصل توحید همین وحدت وجودی است که هرچند در آثار مولانا به این اسم اشارهای نشده است اما در سراسر مثنوی توحید به معنای وحدت موج میزند. نه تنها گفتن «لا اله الا الله» که اقرار به زبان و حتی جنان، که شهود اینکه هیچ نیست جز او. غیر از او هیچ چیز وجود ندارد. «لا اله الا الله» یک نفی است و یک اثبات. مولوی برای ما بیان میکند که چه چیزی در «لا» نفی و چه چیز در «الا» اثبات میشود.
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر واحد هرچه بینی آن بت است
مولانا شرک را دوبینی تعبیر میکند. مشرک کسی است که غیر خدا ببیند نه اینکه غیر خدا نبیند. همهخدایی شرک است یعنی کثرتبین است اما آنکه وحدتبین است غیر واحد نمیبیند و آن عین توحید است. لذا اینکه گفتهاند مکتب وحدت وجود همهخدایی و شرک است درست نیست. چراکه زبان مولانا و عرفای بزرگ ما غیر از این است.
دکتر کاکایی پس از ذکر این مقدمات در بحث وحدت وجود فرمودند: به لحاظ واقع وحدت وجود هم با اتحاد فرق دارد هم با حلول. این بیت مولانا ادعای وحدت وجود او میباشد:
ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانی نما
یا به قرائت ملاصدرا:
ما عدمهاییم هستیها نما
تو وجود مطلقی هستی ما
در اینجا چهار ادعا وجود دارد: 1- ما عدمیم. 2- تو وجود مطلق هستی. 3- ما در عین عدم بودن هستینما هستیم. 4- تو هستی ما هستی و هستی ما به تو منسوب است. البته این عدم نه به معنای عدم سوفسطایی است نه به معنای عدم ادعایی، که وجودی به علت کوچک و حقیر بودن در برابر وجودی بزرگتر عدم محسوب میشود. دیدگاه مولانا این است که ما اصلاً در مقابل خدا نیستیم نه اینکه باشیم اما بزرگی خدا مانع دیده شدن ما باشد. مولانا از قرآن نیز برای بیان دیدگاه خود بسیار استفاده کرده است. یکی از آیاتی که در آثار مولانا بسیار پردامنه است آیة «ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» میباشد. لذا مسألهای که مولانا دارد مسألة تجلی است همچون دیدن آب در آینه که هم هست و هم نیست. ما نیز هم هستیم و هم نیستیم. ما تجلی صفات و اسماء خدا هستیم. «تجلی خدا در همه جا» از اندیشههای مولاناست که میگوید:
گاه خورشید و گهی دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
تو نه این باشی نه آن در ذات خویش
ای برون از وهمها واز بیش بیش
ایشان در ادامه بیان کردند: این بحث که ما هیچ نیستیم و هرچه هست خداست با بحث جبر اشعری متفاوت است. بعضی بر این عقیدهاند مولانا از نظر کلامی اشعری است. اما باید دانست این اندیشه با جبر اشعری متفاوت است چراکه جبر اشعری میگوید که ما وجود داریم و خدا هم وجود دارد. یک جبر بیرونی از خدا بر ما وجود دارد اما با دقت در اندیشه و آثار مولانا درمییابیم که خدا فاعل بالتجلی است این جبر،جبری درونی است نه بیرونی.
اما دعوت مولانا این است که مطابق با این جهانبینی خود را بشناس! اگر خود را آنچنان که باید بشناسی، «نیستی». لذا مولانا در واقع میفرماید که عرفان، عوض شدن نگاه ماست به هستی و این خود یعنی معرفت. ما هستی را به خود نسبت میدهیم اما عرفان یعنی شناخت عمیق و اصیل که بفهمیم که نیستیم. این پردة پندارِ بودن را باید درید. مولانا دعوت به نیستی میکند. میگوید که این عالم، خیال است، خواب است، پندار است، حجاب و پرده است. لذا دعوت به فنا میکند. فنای از خیال و پندار و خواب. لذا نوع نگاه مولانا این است که بفهمیم که خوابیم و باید با مرگ از این خواب بیدار شد، «موتوا قبل أن تموتوا». مولانا ما را به مرگ دعوت میکند و این مرگ ترک تعلق است.
دکتر کاکایی در بخش پایانی سخن خویش فرمودند: مثنوی از ابتدا بر خلاف تمام کتابهای دینی و عرفانی بدون «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز میشود: بشنو از نی چون حکایت میکند، نی «لا»ست نیست است، همان «نه» فارسی است. مولوی از اول از نیستان یا همان سرزمین «نیست»ان صحبت میکند. مولانا راه رسیدن به این وحدت را عشق میداند. راهی که از اول مثنوی بیت به بیت هستی مولانا را میسوزاند. عشق هم علت نیستی است هم معلول نیستی:
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
عشق آن شعله است کو چون برفروخت
هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
عشق شرکسوز و شرکتسوز است. عشق دوبینی را بر میدارد.