یادبود استاد کریم محمودحقیقی

در شب هفتم رحلت استاد کریم محمود حقیقی مجلس ختمی به یاد آن استاد فرزانه در فضای مجازی برگزار شد. دکتر قاسم کاکایی سخنران این مجلس بود. فایل تصویری این سخنرانی را در اینجا کی توانید ببینید:

https://www.aparat.com/v/cgxhV

 

متن این سخنرانی به شرج زیر است:

 

 

أَعوذُ بِاللّه مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ‏ اللّه‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِیم‏

وَ بِهِ نَستَعِینُ إِنَّه خَیرُ ناصِرٍ وَ مُعِینٍ

 

السّلام عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللّه وَ عَلَى‏ الْأَرْوَاحِ‏ الَّتِی‏ حَلَّتْ‏ بِفِنَائِکَ عَلَیْکُم مِنِّی جمیعاً سَلَامُ اللّه أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ؛ السّلام عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَوْلَادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْن‏.

 

«مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً »[۱] « إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»[۲]

خداوند ان‌شاء اللّه تعالی دل‌های ما را به نور قرآن منوّر گرداند، ما را با امام حسین(ع) محشور بفرماید!

مجلس برای هفتمین شب رحلت عارف وارسته، جناب استاد کریم محمود حقیقی۸ برگزار می‌شود، ان‌شاء اللّه تعالی که خداوند در این ایّام شهادت امام حسین(ع) ایشان را با مولایشان امام حسین(ع) و با اولیای الهی، حضرت آیت‌اللّه نجابت و حضرت آیت‌اللّه انصاری محشور بفرماید!

در رابطه با استاد کریم محمود حقیقی سه امر را به عنوان شاخصۀ زندگی ایشان می‌بینیم: یکی، مسئلۀ شاگرد پروری هست، دیگر، کتاب‌های ایشان است و سوم، فرزندان ایشان که ثمرات عمر ایشان هستند و به خصوص فرزند گرامی‌شان جناب حجت‌الاسلام‌والمسلمین، علی آقای حقیقی.

در جریان پرورش شاگرد، ما ملاحظه می‌کنیم که حضرت آیت‌اللّه نجابت بسیاری از شاگردانی را که پروراندند حاصل – به تعبیر خود جناب کریم محمود حقیقی – از قلمستان جناب استاد حقیقی به بوستان حضرت آیت‌اللّه نجابت منتقل می‌شدند؛ یعنی استاد، آنها را پرورش می‌دادند به شکل قلمه – به تعبیر خودشان – و بعد در بوستان و گلستان حضرت آیت‌اللّه نجابت به درخت تناوری تبدیل می‌شدند. همچنین نگاه می‌کنیم که حضرت آیت‌اللّه نجابت تشویق کردند جناب استاد کریم محمود حقیقی را در جهت تألیف کتاب. کتاب‌های بسیار متعددی که از ایشان منتشر شد و تعداد زیادی استفاده کردند از کتاب‌های ایشان؛ یعنی عملاً شاگردان ایشان منحصر به حلقۀ درس ایشان در دبیرستان یا در جلساتی که جاهای مختلف داشتند، مثل جلساتی که در حسینیۀ مهد شهیدان شیراز داشتند، منحصر نمی‌شد؛ کتاب‌هایشان هم بسیار تأثیرگذار بود و تعداد زیادی را پرورش داد. من یادم هست، جناب پرفسور محمود قلیچ که استاد دانشگاه استانبول هستند در ترکیه و مدّتی هم رئیس بین‌المجالس اسلامی بودند و در محافل علمی زیادی و انجمن‌های متعددی شرکت دارند؛ از ترکیه به بنده زنگ زدند که من در تهران بودم یک کتاب فارسی را دیدم به نام تجلّی، و این کتاب را به ترکی ترجمه کردم، اجازۀ مؤلف را می‌خواهم، تحقیق کردم گفتند که مؤلّف جناب آقای کریم محمود حقیقی، در شیراز هستند، خواستم که با ایشان – اگر تو می‌شناسی، از طریق تو – ارتباطی برقرار کنم. گفتم اتفاقاً ایشان از سروران گرامی، از دوستان عزیز و از مریدان مرحوم حضرت آیت‌اللّه نجابت هستند. کار ایشان را از طریق آقازادۀ ایشان پیگیری کردم. این کتاب را ایشان ترجمه کرد به ترکی و بعد هم به محافل مختلفی در انگلستان، در آمریکا و در جاهای مختلفی معرّفی کرد. منظورم این است که استاد آثار وجودی‌شان که علاوه بر شاگردان ایشان، کتاب‌های ایشان بود، در جاهای مختلف نشر شد و خیلی‌ها استفاده کردند.

وقتی واژۀ استاد را به‌کار می‌بریم، چند چیز باهم گره خورده: استاد، شاگرد، تعلیم‌وتعلّم. اول مسئلۀ شاگرد هست. شاگرد چه چیزی بایستی داشته باشد؟ آن چیزی که شاگرد بایستی داشته باشد، یک‌نفسِ مستعدّ و آماده است. این نفْسِ شاگرد را نفَسِ گرمِ استاد بایستی رشد بدهد در جهت تربیتی. آن چیزی که در جهت عرفانی مطرح است، بحث استعداد است. استعداد، با نیاز گره خورده؛ یعنی هر استعدادی که یک موجودی دارد، نشان‌دهندۀ نیازی است که آن موجود دارد تا به کمالش برسانند، آن استعداد را به فعلیّت برسانند، لذا استعداد و احتیاج یا نیاز با همدیگر گره خورده‌اند. هر موجودی که استعدادش بیشتر باشد، نیازش هم بیشتر است؛ موجود مستعدّتر نیازمندتر است؛ اینکه حضرت ختمی‌مرتبت[ فرمودند: « الْفَقْرُ فَخْرِی‏[۳]» مستعدّترین موجودات عالم برای دریافت انوار الهی خود حضرت ختمی‌مرتبت‌اند، لذا به یک تعبیر فقیرترین موجودات به درگاه ربوبی هم ایشانند، چون استعدادشان بیشتر است. شاگرد هم بایستی استعداد داشته باشد و استعداد می‌شود نیاز. گاهی وقت‌ها هست که فرد نیازش ناخودآگاه است یا یک موجودی نیازش ناخودآگاه است، مثلاً یک گلی، یک گیاهی که اگر نیاز به آب دارد، ما که آن گل را پرورش می‌دهیم، هروقت که احساس بکنیم او نیازمند است، آن نیازش را برآورده می‌کنیم، آبش می‌دهیم. ولی اگر که این نیاز بالاتر برود و به شکل آگاهانه در بیاید می‌شود طلب؛ طالب یعنی موجود نیازمندی که نیاز خودش را بفهمد و طلب بکند؛ لذا در شاگرد بایستی طلب باشد. طلب هم به اوج که برسد تبدیل به عشق می‌شود. عشق یک نوع درد است دیگر، درد عشقی کشیده‌ام (به تعبیر حافظ) که مپرس[۴]، عشق یک درد است. انسانِ مستعدِّ نیازمندِ طالب وقتی‌که طلبش به اوج می‌رسد، می‌شود عشق؛ لذا شاگرد از این جهتِ عرفانی، بایستی عشق داشته باشد و درد عشق داشته باشد تا رشد کند. پس در شاگرد در اوجش بایستی درد باشد، عشق باشد، طلب باشد. اینکه فرمود مولانا که

 

«آب کم جو، تشنگی آور به دست

تا بجوشد آب از بالا و پست[۵]»

یعنی آن چیزی که شاگرد را می‌برد، تشنگی است ولی تشنۀ آب است، البته این دوتا به هم گره می‌خورند. وقتی‌که شاگرد حرکت می‌کند، طلب می‌کند، آن تشنگی‌اش آیا حرکتش می‌دهد یا آب هست که او را می‌کشد؟ کشش از سمت آب است یا تشنگی از سوی خود آن شاگرد است؟ وقتی‌که تشنگی هست، رزق فرد تشنه آب است که خدا به فرد تشنه آب را می‌رساند، درد که به وجود آمد، دواء را می‌رساند؛ لذا خدا که رزّاق هست، وقتی‌که طلب و استعداد به وجود آمد، آن رزق را می‌رساند؛ لذا طالب اهل دعا است تکویناً و تشریعاً، همان‌طور که در دعای جوشن هست که همه‌اش با باب استفعال، «یَا رَاحِمَ مَنِ اسْتَرْحَمَه، ُیَا مُرْشِدَ مَنِ اسْتَرْشَدَه‏ ، ای کسی که رحم می‌کنی بر آن کسی که رحم از تو بخواهد، ای کسی که ارشاد می‌کنی آن کسی را که از شما رُشد بخواهد؛ یَا عَاصِمَ مَنِ اسْتَعْصَمَه‏ ای کسی که دستگیری می‌کنی از آن که دستگیری بخواهد از تو[۶]» این طلب که آمد خدا رزق می‌دهد، منتها طلب‌ها درجات مختلف دارند، گاهی وقت‌ها طلب بلند است، خیلی بلند است؛ گاه فراتر از  زمین و مسائلی است که همه از آن برخوردارند. طلبش خیلی  بالاتر است که آن‌وقت «رزقکم فی السماء[۷]» هست، طلبش آسمانی است رزقش هم در آسمان است، حالا نه این آسمان ظاهری که برای همین موجودات زمینی رزق هست. کسانی که می‌خواهند آسمانی شوند «و رزقکم فی السماء» است خدا رزقشان را می‌رساند. از این درد، سعدی تعبیر زیبایی دارد که

 

«از در درآمدی و من از خود به در شدم

گفتی از این جهان به جهانی دگر شدم

گوشم به راه که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوّت رفتن به پیش یار

چندی به پای برفتم و چندی به سر شدم

یعنی طالب، دیگر سر و پا نمی‌شناسد، عاشق سر و پا نمی‌شناسد

[دستم نداد قوّت رفتن به پیش یار]

چندی به پای شدم و چندی به سر شدم

او را خود، التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم[۸]»

بحث این است که آیا شاگرد می‌خواهد صید کند چیزی را تا بشود صیّاد؛ برنامه‌ای بچیند، تنظیمی بکند که صفات خدا را صید کند، خدا را داشته باشد؟ یا نه! تعبیر زیباترش این است که مولانا فرمود که اگر ما عمرمان را بر سر بدست آوردن عشق بگذاریم، جا دارد؛ برویم دنبال عشق. کسی که عشق نداشته باشد مقصود هستی را درنیافته، مقصود هستی عشق است. عاشق شو (به تعبیر حافظ)

 

[عاشق شو] ورنه روزی کار جهان سرآید

ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی[۹]

شاگرد بایستی دنبال عشق برود، عمرش را هم بگذارد:

 

آنکه ارزد صید را عشق است و بس

لیک او کی گنجد اندر دام کس

امّا عشق در دام کسی نمی‌آید.

 

«تو مگر آیی و صید او شوی»

 

تو صید عشق بایستی شوی

 

«دام بگذاری به دام او شوی»

 

دام پهن مکن!

«عنقا نصیب کس نمی‌شود دام باز چین[۱۰]»

دام باز چین از این که عنقا را صید بکنی، نه! فرمود:

 

تو مگر آیی و صید او شوی

دام بگذاری به دام او شوی

آنکه ارزد صید را عشق است و بس

بعد می‌گوید:

 

عشق می‌گوید به گوشم پست پست

صید بودن بهتر از صیّادی است[۱۱]

صید شو! آمادگی داشته باش که خدا تو را بپسندد، و خدا تو را صید کند. استعداد، درد، عشق، اینها احوالی است که بایستی در سالک باشد تا خدا او را صید کند. سالک نباید بی‌هنر باشد؛ به تعبیر حافظ «بنده را کس نخرد به عیب بی‌هنری[۱۲]» هنر این است که طلب در فرد زیاد بشود، استعداد خودش را دنبال کند و به عشق برسد.

از آن طرف، استادی که واصل باشد، استاد راه‌یافته، او صیّاد است، مظهر آن صیّادی‌ای که خدا می‌کند استاد است. اگر کسی استعداد داشت، امکان داشت، توان داشت، استاد صیدش می‌کند؛ اگر کسی درد داشت، آن‌وقت طبیب سراغش می‌آید.

تعبیر زیبایی دارند امیرالمؤمنین – علیه‌السّلام – راجع‌به حضرت ختمی‌مرتبت – صلّی‌اللّه علیه و آله و سلّم – که فرمود: «طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ[۱۳]»، طبیبی که می‌گردد با طبّ خودش جست‌وجو می‌کند تا هر کجا دلِ عاشقِ غم‌زده‌ای هست، او را درمان کند. پس تو باید درد داشته باشی، «چو درد در تو نباشد که را دوا بکند» این طبیب، به تعبیر حافظ[۱۴]. درد باید داشته باشی که آن‌وقت آن حضرت ختمی‌مرتبت(ص) که «طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ» هست و اولیای الهی که مظهر این طبیب هستند، بیایند و درد تو را درمان کنند. این امر در زندگی پربار استاد حقیقی۸ به وضوح، خود را نشان داد؛ همین‌طور که خودشان در کتاب لطف حق بیان فرمودند. ایشان می‌گویند: از کودکی یک استعداد خاصّی در ایشان بوده و مادرشان ایشان را به شکل خاصّی پرورش می‌داده اند مثلاً وقتی کوچولو بودند ایشان، بیدار بشود، نماز شب مادرش را ببیند؛ دستشان را می‌گرفتند – به تعبیر خود استاد – و می‌برند به شاهچراغ، به دعای کمیل و همین‌طور در این مراحل، رشد می‌کند جناب استاد کریم محمودحقیقی.

ایشان به یک مرحله می‌رسد که خدا عشقی مجازی برایشان به وجود می‌آورد. عشق مجازی، عشق زمینی – حالا کار ندارم که چه بوده – در این جوانی جلسات مذهبی هم می‌رفتند، استادهایی هم داشتند، استادهای قرآن داشتند، استادهای احکام داشتند که نام می‌برند خودشان.

این‌ها دنبال پرورش جناب کریم محمودحقیقی بودند. پس از این عشق مجازی استاد کتاب شعری می‌نویسد به نام طوفان عشق. طوفان عشق، درد عشق به جانشان افتاده، یک طلب دارند و دنبال یک مطلوبی می‌گردند؛ دنبال گمشده‌ای می‌گردند. این عشق باید هدایت بشود، گمشده‌اش را پیدا بکند؛ این کتاب طوفان عشق چنین چیزی را دارد می‌گوید. حکایت درد است و طلب. خود ایشان نقل می‌کنند که مرحوم آیت‌اللّه نجابت تازه از نجف آمده بودند و از خدمت مرحوم آیت‌اللّه انصاری، مرحوم آیت‌اللّه قاضی، شیراز آمده بودند برای ارشاد. استادی که چهار سفر را طی کرده، در سفر چهارم «سفر فی الخلق» آمده سفر در خلق دارد برای ارشاد. هرکسی نمی‌تواند ارشاد کند، بایستی کامل باشد، سفر چهارم را رسیده باشد که «سفر مع الحق بالحق فی الخلق» هست، باخدا در خَلْق سیر می‌کند و رشد می‌دهد. حسب نقل خود مرحوم استاد کریم محمود حقیقی، حضرت آیت‌اللّه نجابت۸ این کتاب طوفان عشق را می‌بینند – تازه آمده بودند شیراز – به مرحوم اخوی‌شان مرحوم جناب آقای دکتر حیدرعلی نجابت می‌گویند: نویسندۀ این کتاب کیست؟ می‌شناسی‌اش شما؟ جناب دکتر نجابت می‌گویند: بله! می‌شناسم ایشان را، ایشان در جلسات ما می‌آیند و اتفاقاً این هفته جلسه در منزل من – حیدرعلی نجابت – هست، شما هم تشریف بیاورید.

ببینید، «و رزقکم فی السماء[۱۵]»، چگونه اتفاق می‌افتد؟ « وَ مَنْ یَتَّقِ اَللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ[۱۶]». چگونه رخ می‌دهد؟ وقتی رسید به مرحله‌ای که رزقش بایستی از آسمان برسد، رزقش می‌رسد. حضرت آیت‌اللّه نجابت۸ آمدند در آن جلسه و  دکتر نجابت نشان می‌دهند به آیت‌اللّه نجابت که آقای حقیقی، شاعری که کتاب طوفان عشق را سروده است، ایشان است. خود استاد حقیقی می‌گویند که آمدند سراغ من، حضرت آیت‌اللّه نجابت، گفتند که «آقا ما می‌خواهیم با شما رفیق بشویم، می‌شود با شما رفیق بشویم؟» – ای خدا! چقدر این رزق بالاست – و ایشان می‌گویند که بله – اول هم جاخورده بود استاد حقیقی – رفاقت را با حضرت آیت‌اللّه نجابت شروع می‌کنند. ولی یک جایی دچار حیرت  و تردید می‌شوند. خود استاد باز نقل می‌کنند، این دچار حیرت شدنشان را. می‌گویند: جوری شده بوده که عشقی که بین من و آیت‌اللّه نجابت پیدا شده بوده، مرا از محافل دیگر ایشان سرد کرده بود، در آن جلسات دیگر، شرکت نمی‌کردم. آنها هم بدگویی می‌کردند از مرحوم آیت‌اللّه نجابت، من هم جوان بودم، کمی دچار حیرت بودم، شب خوابیده بودم، دیدم که در خواب یک کسی، حالا به من لگد می‌زند، تیپا می‌زند که بلند شو! بلند شدم می‌بینم که کسی نیست، دومرتبه خوابیدم همین اتّفاق افتاد، دیدم یک آقای بلند قدی هستند، در این حالت مکاشفه، به من می‌گویند که «چرا تبعیّت نمی‌کنی از حضرت آیت‌اللّه نجابت.» همانی که تو می‌خواهی، ایشان است. بعد خود ایشان نقل می‌کنند که برای آیت‌اللّه نجابت هم می‌گویند این را، آیت‌اللّه نجابت، دأبشان، شیوه‌شان این بود که شاگردان خوب و مستعدشان را می‌فرستادند یک سر به همدان نزد مرحوم حضرت آیت‌اللّه انصاری همدانی و این هم رزق دیگری بود که باز هم از آسمان نصیب استاد حقیقی شد. باز هم استاد آمده سراغ ایشان. وقتی به همدان می‌زوند می‌بینند که آن آقای قد بلند که ایشان را بیدار کرده بود حضرت آیت‌اللّه انصاری بودند؛ در خواب آمده به مداوای ایشان. این طلبی که بوده در جناب استاد حقیقی را پاسخ می‌دهند و ایشان را متنبّه می‌کنند. چند سفر بعد، برخی وقت‌ها همراه برخی دوستان، یکی دو سفر هم همراه مرحوم آیت‌اللّه نجابت، بالأخره در این چند سفر هم مدتی خدمت مرحوم آیت‌اللّه انصاری می‌رسند. ولی از سال ۳۲ تا سال ۶۸ یعنی حدوداً چیزی نزدیک به سی و پنج – شش سا،ل خدمت مرحوم آیت‌اللّه نجابت۸ بودند. از آن مجاز به این حقیقت رسیدند و مشروب شدند، سیراب شدند از آن جرعه‌هایی که حضرت استاد، آیت‌اللّه نجابت، به ایشان چشانده بود.

خودشان در این کتاب لطف حق  می‌گویند که – البته به تعبیر من – همان شیوه‌ای که حضرت آیت‌اللّه نجابت نسبت به حضرت آیت‌اللّه انصاری۸، داشتند مبنی بر اینکه شاگردان مستعدّ را می‌فرستادند و معرّفی می‌کردند تا حضرت آیت‌اللّه انصاری۸ هم آنها را بببیند، جناب کریم محمود حقیقی هم شاگردانی را که داشتند، آن گلچین‌هایش را خدمت مرحوم آیت‌اللّه نجابت می‌آوردند.

به هر حال، آن عشق که ابتدا در دل استاد حقیقی به شکل مجازی بود به حقیقت مبدّل می‌شود؛ در وجود ایشان شعله می‌کشد و هدایت می‌شود توسط حضرت آیت‌اللّه نجابت۸٫ جناب استاد حقیقی خودشان چند جا این عشق را بیان می‌کنند:

 

«دخترم نظم و پسر نثر و پدر مستی بود

 خلق دانند که جز عشق نبُد مادر من»

 

من ندارم جز سر دیدار دوست
همچو بلبل در فراق گلعذار

گر غمی دارم، فراق و وصل اوست
بی‌قرارم بی‌قرارم بی‌قرار

این بی‌قراری که همان طلب بود و همان عشق بود، بالاخره دست ایشان را گرفت و در دست استاد گذاشت که

 

 

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دل غم‌زده‌ای سوخته بود[۱۷]

و سخن حضرت استاد آیت‌اللّه نجابت به استاد حقیقی همان پند حافظ بود که:

 

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن‌که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یا رب این قلب‌شناسی زکه آموخته بود[۱۸]

به این شکل در مدت سی و پنج – شش سال انفاس حضرت آیت‌اللّه نجابت از استاد، حقیقی عارف وارسته‌ای می‌سازد لذا اذن کار دستگیری و ذکر دادن هم به ایشان می‌دهند حضرت آیت‌اللّه نجابتالبته استاد حقیقی حتی همان شاگردان را هم می‌فرستادند خدمت مرحوم آیت‌اللّه نجابت۸٫ در همین کتاب لطف حق اشاره می‌کنند که، ایشان می‌گویند که من به استاد گفتم که جلساتی داریم، شاگردانی که دبیرستانی هستند کلاس مثلاً نهم دبیرستان، می‌آیند جلسات ما در خانه، شرکت می‌کنند، شما هم اگر تشریف بیاورید ببینید چه‌جور است جلسه خیلی خوب است. حضرت استاد آیت‌اللّه نجابت۸ فرموده بودند: به شرطی که من مستمع باشم. و آمده بودند. در جلسه که رفته بودند، دانش‌آموزان جلسه پانزده نفر بودند. مثلاً حضرت آیت‌اللِه نجابت گفته بودند که دو نفرشان خوب هستند. با رنگ پیراهن، آنها را معرفی می‌کنند. و به این شکل خدمات استاد حقیقی، به اینجا رسید که طی عمر شریفش که نود و چند سال عمر کردند، حدود ۷۵ سال از این عمر را ایشان گذراندند در تربیت شاگرد، تدریس، خدمت فرهنگی، واقعاً فوق‌العاده بودند، رضوان خدا به ایشان.

و نکته مهم، که باز هم تکرار کنم برای جوان‌هایی که می‌گویند که ما دنبال استاد می‌گردیم، این است که اگر رزقتان استاد است، استاد خودش می‌آید سراغ شما، پیدایتان می‌کند «آب کم جو تشنگی آور بدست[۱۹]» نمی‌شود که ما پا را روی پا بیندازیم بگوییم آقا یک استاد معرفی کنید، ما برویم دنبالش؛ درد باید بیاید که دوا و درمان و طبیب بیاید، و استاد حقیقی خودشان در شاگردی و  شاگرد پروری این‌جوری بودند. نکتۀ مهم دیگر این است که اگر بخواهی تشخیص بدهی راه را درست آمدی یا نه، ببین استاد آیا به نفْس خودش دعوت می‌کند یا به خدا؟! اگر به نفْس خودش دعوت می‌کند، دکّان است؛ او راهزن است؛ راهبر نیست. نباید به نفس خودش دعوت بکند. در همین کتاب لطف حق، مرحوم استاد کریم محمود حقیقی فرمودند، خود بنده هم و دیگر دوستان هم این تجربه را داریم که در کتاب حدیث سرو عرض کردم، هر روز که ما در خیال خودمان به حضرت استاد خیلی توجه می‌کردیم و به اصطلاح به ایشان و به نفسْ ایشان می‌چسبیدیم، آن روز استاد سخت به ما برخورد می‌کردند و به تعبیری کتک معنوی می‌زدند تا ما را سوق بدهند به طرف خدا. ولی هر روز که راحت بودیم و سپرده بودیم خودمان را به خدا، دنبال صید نبودیم، دنبال صیادی نبودیم، هر چه خدا بخواهد برای ما، راحت می‌نشستیم، آن لبخند شیرین استاد را حس می‌کردیم. ایشان در کتاب لطف حق همین گفته‌اند.

شاهد دیگری که نه استاد حقیقی آن نفس را داشتند که آن شاگرد را به نفس خودشان دعوت کنند، نه حضرت آیت‌اللّه نجابت، اینکه دنبال مریدپروری نبودند. جناب استاد کریم محمودحقیقی اگر شاگردی را خوب تشخیص می‌دادند، فوری از آن قلمستان به خدمت استاد، حضرت آیت‌اللّه نجابت، می‌فرستادند، و حضرت آیت‌اللّه نجابتهم مریدپروری نمی‌کردند، اگر کسانی را صاحب استعداد می‌دانستند، آنها را خدمت حضرت آیت‌الله ‌انصاری می‌فرستادند.

خدا رحمت کند جناب استاد حقیقی را، خدا ان‌شاءاللّه تعالی با حضرت اباعبداللّهمحشورشان کند، حق زیادی گردن تعداد بسیار زیادی دارند. در این ۷۵ سال شما فکر می‌کنید چند تا شاگرد مستقیم داشتند، چه در دبیرستان و چه در خانه‌شان! چند تا شاگرد در جلسات عمومی داشتند! چقدر شاگرد از طریق کتاب‌هایشان پرورش دادند! توفیقی که ایشان داشتند این بود که هم اهل قَدم بودند و هم اهل‌قلم. در میان عرفا کمتر داریم که، کسانی خدا این توفیق را به آنها بدهد که هم اهل قدم باشند، بروند و دستگیری کنند، هم اهل‌قلم باشند و بنویسند. خیلی توفیقات زیادی ایشان داشتند در این سی و پنج سال که خدمت حضرت آیت‌اللّه نجابت۸ بودند. مدتی از صداوسیما افاضه می‌کردند، واقعاً حق فراوانی گردن این مجموعۀ کل کشور دارند و به‌خصوص فارس و به ویژه شیراز.

ایشان – من با این جمله تمام می‌کنم که می‌گویند: «من جلساتی داشتم، این جلسات، قلمستانی بود برای بوستان اشجار طیّبه حضرت آقا، یعنی آیت‌اللّه نجابت، که در هر کار کوتاه ماندم، بحمداللّه در این بُعد توفیقاتی دست داد. انتظار است که زنده و یا مرده، مرا از دعای خیر فراموش نفرمایند.»

خدایا خداوندا، این مرد بزرگ، این مرد باهمّت، این مرد با خلوص، این مرد باصفا را همین‌الان سر سفرۀ اباعبداللّه? که نشسته است، مقامش را بالاتر بفرما! خدایا خداوندا، او را با اولیاءش، حضرت آیت‌اللّه نجابت، حضرت آیت‌اللّه انصاری۸، محشور بفرما! ما را هم بدار که در این طلب، صادق باشیم که:

 

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید[۲۰]

 

و صلّی‌اللّه علی محمّد و آل محمّد

[۱]. کهف / ۱۱۰٫
[۲] . مریم / ۹۶٫
[۳] . بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۳۰، باب ۹۴٫
[۴] . حافظ شیرازی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارۀ ۲۷۰
[۵] . مولوی، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۱۵۱٫
[۶] . مفاتیح الجنان، دعای جوشن کبیر، فراز ۳۱٫
[۷] . اشاره به آیۀ ۲۲ سورۀ ذاریات: «وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون‏».
[۸] . سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارۀ ۳۷۴٫
[۹] . حافظ شیرازی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارۀ ۴۳۵٫
[۱۰] . حافظ شیرازی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارۀ ۷٫
[۱۱] . مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش ۲۰٫
[۱۲] . حافظ شیرازی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارۀ ۴۵۲٫
[۱۳] . نهج البلاغه، خطبۀ۱۰۷٫
[۱۴] . دیوان حافظ، غزل شمارۀ۱۸۷٫
[۱۵] . اشاره به آیۀ۲۲ سورۀ الذاریات: « وَ فِی اَلسَّمٰاءِ رِزْقُکُمْ وَ مٰا تُوعَدُونَ».
[۱۶] . طلاق، ۲و۳٫
[۱۷] . دیوان حافظ، غزل شمارۀ۲۱۱٫
[۱۸] . دیوان حافظ، غزل شمارۀ۲۱۱
[۱۹] . مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش۱۵۱: بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه باستدعاء حاجت آفرید خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد کی امن یجیب المضطر اذا دعاه اضطرار گواه استحقاقست.
[۲۰] . دیوان حافظ، غزل شمارۀ۲۳۳٫

 

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاهتان را بنویسید