در سال ۱۳۵۲ حضرت آیت الله نجابت در رد منکران ثواب گریه بر امام حسین صلوات الله علیه،کتابی نوشتند تحت عنوان کلمۀ طیبه و عصارۀ آن را در قالب قصیده ای سرودند با این مطلع:
«مزن تیشه بر ریشۀخویشتن
مکن کجروی و مشو راهزن»
با اقتباس از این قصیده و تضمین ابیاتی از آن، قصیدۀ زیر بر زبان جاری گشت:
فدایت شوم شاه گلگونکفن
که نامت به حب و به غم مقترَن
فدای سرِ رفته بر نوک نی
و آن خاکْآلوده خونین بدن
همان رأسِ پنهانشده در تنور
و آن جسمِ مسلوب از او پیرهن
فدای سلیمانِ کزو خاتمش
به همراه انگشت برد اهرمن
و آن با وفا جمله یاران او
که محکم چو کُه بودی اندر فِتَن
فدای شهیدان دشت بلا
فدای اسیران دور از وطن
و عباسِ سقا که از بهر آب
بداده دو دستش بجای ثمن
و اکبر که ترسش نبودی ز مرگ
همان حیدرِ ثانیِ صفشکن
و آن که بُدش مرگ همچون عسل
یلِ کربلا قاسم ابن الحسن
و آن خشکلب شیرخواره که تیر
به حلقش نشسته بجای لبن
و آن شیرزن دردمندِ صبور
همان زینِ اب زینبِ ممتحن
و آن دختر خردسالی که گشت
کبودش ز سیلی رخِ یاسمن
——————-
بُدی درس عرفان همی در خفا
بکردی حسینش به صحرا علن
حسین است که توحید را از کتاب
کشانده به صحرا و دشت و دمن
دوصد همچو حر بندهٔ درگهش
معلم بُد احرار را هر زَمن
حبیب از وی آموختی حب یار
چگونه فناگشتن از خویشتن
به عباس درس رهایی بداد
رها گشتن از «من» همه «او» شدن
بیاموخت افروختن را به شمع
به پروانه هم بال و پر سوختن
—————–
شنیدم ز مادر همی یا حسین
به ذکر همو یاد دادم سخن
به عشق همو بُرد در مسجدم
همی داد با مهر اویم لبن
برفتم به هرجا که بُد نام او
به مسجد، به هیئت و یا انجمن
هدایت نمودم سرانجام حق
به درگاه پرفیضِ استاد فن
که خُلقش حَسن بود و ذکرش علی
حسینش بُدی شور و عشق کهن
محمدحسین شهیدش بُدی
همان اکبرش بهر حق باختن
نگاهش مرا همچو دریای عشق
و بیتش بسان بهشتِ عدن
همان بیت پرشور و خندان او
شدی در محرّم چو بیتالحزن
بگفتا: «نداری چو حب حسین
تو از عشق و از معرفت دم مزن
چو عشق حسینت نباشد، یقین
شود درسخواندن تو را راهزن
فنا کسب بنما تو از کربلا
همی پیلهٔ فضل بر خود مَتَن»
سرودی قصیده به وصف حسین
که آتش زدی قلب هر مرد و زن
بگفت ای که بر گریهٔ بر حسین
بسی نقد داریّ و هم سوء ظن:
«چه آگاهی از گریهٔ بر حسین
ز ثارالله و حضرت ذوالمنن»
به ماه محرم بکردی به پا
حسینی عزا با تمامی سنن
بُدی ذاکر آنجا همه اهل علم
به نقل روایت همه مؤتمن
بیامیختی شعر و روضه به هم
به شور و محبت چو مرغ چمن
بُدی جاری از قلب آن اوستاد
چو سیل اشک بر چهرهٔ پرشکن
«خوشا جویباری که از عشق او
فرو ریزد از چهره و از ذقن»
اَوَل درسش این بُد به راه حسین
چگونه سر و جان و تن باختن
خوداو بود دریای عشق حسین
خسِ اوفتاده به غرقابْ من
«خوشا خاک و فرش مصیبتگهاش
بوَد دلگشا همچو مشک ختن»
ز انفاس قدسیِّ آن مرد حق
شدم کربلایی و فریادزن:
«حسینا به عشق تو ما زندهایم
فدای رهت باد این جان و تن»