بشوی اوراق اگر همدرس مایی

خوش آمد عشق و زان خوشتر نباشد

به سوی حق چنو رهبر نباشد

 

سلیمانی ندای عشق سر داد

که غیر از حق ورا دلبر نباشد

 

حسینت گفت : «ای فرزند آدم!

چو مرگ احمرت زیور نباشد»

 

چنین زیور سلیمانی گرفته‌است

بسانش هیچ سرلشکر نباشد

 

بسی خون داده‌ایم اما چو خونش

سیاوش‌گونه در کشور نباشد

 

علی خوانده سپاهش: «شبه مردان»

چو قاسم یاور حیدر نباشد

 

ز بوی باده‌ات قاسم چه مستیم!

شراب تو بجز کوثر نباشد

 

شفاعت می‌کنی گرچه جز احمد

شفیع خلق در محشر نباش

د

تو را دشمن شَریر آمد چو نمرود

غلط گفتم که چون او شر نباشد

 

تنت را کرده خاکستر به زعمش

شده اکسیر و خاکستر نباشد

 

زدی آتش به جان و زنده کردی

که کبریتی چنین احمر نباشد

 

چو از خود خالی و پر از خدایی

چو نفست پربها گوهر نباشد

 

بداده درس عشقم حاج قاسم

که درسِ مَدرس دیگر نباشد:

 

«بشوی اوراق اگر هم‌درس مایی

که علم عشق در دفتر نباشد»

 

کند قاسم دمادم یاد قاسم

چو یادش ذکرِ جان‌پرور نباشد

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاهتان را بنویسید