شط جلیل ابراهیمِ خلیل، خلیل از درون، پیشوا در برون

عید قربان - اثر استاد فرشچیان
عید قربان – اثر استاد فرشچیان

نشریه کرگدن، شماره ۱۱۶، پیوست روزنامه اعتماد-محسن آزموده-مصاحبه با دکتر قاسم کاکایی به مناسبت عید قربان

داستان زندگی ابراهیم(ع) نه فقط از شیرین‎ترین قصص انبیا است، بلکه از جنبه‎های مختلف مورد تامل فلسفی نیز واقع شده. این تنها سورن کرکگور متفکر شوریده‎سر دانمارکی قرن نوزدهمی نبود که در کتاب مشهور «ترس و لرز» به قصه ابراهیم و فرزندش پرداخت، بلکه در سده بیستم نیز متفکرانی نه چندان دینی چون ژان پل سارتر و ژاک دریدا، زندگی ابراهیم(ع) را مورد مداقه فلسفی قرار دادند و به ستایش از او پرداختند. از این حیث می‎توان ابراهیم(ع) را محبوب‎ترین پیامبران خواند، نه فقط از این جهت که پدر سه دین بزرگ سامی یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام است، بلکه به این دلیل که در میان غیرمومنان نیز مورد احترام و ستایش است. ابراهیم(ع) انسانی خردورز و اهل استدلال و محاجه و در عین حال ایمان‎گرایی سرسپرده معشوق است که وقتی حدس می‎زند که محبوب از او عزیزترین چیزش یعنی فرزندش را طلب کرده، شک نمی‎کند و تیغ بر گردن دردانه‎اش می‎نهد. به علاوه ابراهیم(ع) در زندگی روزمره انسانی شجاع و نترس است که کسر اصنام می‎کند، بر پدر بت‌پرستش می‌شورد و در مقابل حاکم مستبد زمانه سر خم نمی‎کند و آتش را بر سرفرود آوردن در برابر ظلم و دروغ بر می‎گزیند. در کنار همه اینها ابراهیم(ع) یک موسس است، سازنده خانه کعبه و بانی خاندانی که یقینا موثرترین خانواده در طول تاریخ حیات بشری است. در گفتگوی حاضر با دکتر قاسم کاکایی، استاد فلسفه و عرفان دانشگاه شیراز، از او درباره چهره ابراهیم(ع) در قرآن پرسیدیم و وجوهی از شخصیت او را از منظر اندیشه اسلامی واکاوی کردیم:

***

نخست درباره چهره و جایگاه حضرت ابراهیم(ع) در قرآن و نزد مسلمانان بفرمایید.

قرآن شریف بزرگترین منبع وحی تحریف ناشده است و به تعبیر خود قرآن، مهیمن و حافظ و نگهدارنده کتابهای مقدس قبلی مثل تورات و انجیل است. چهره حضرت ابراهیم(ع) در قرآن به صورت یک موحد تام و تمام تصویر می شود.قا ویژگی اصلی حضرت ابراهیم(ع) همان توحید ایشان است. ادیان سه گانه یهودیت، مسیحیت و اسلام هر سه به شکلی شاخه ها و شعبه هایی از دین حنیف ابراهیم(ع) هستند. به همین علت این سه دین را «ادیان ابراهیمی» نامگذاری می کنیم. یعنی جد و پدر بزرگ این سه گرایش شریعتی، یک معنای اعتقادی توحید است. برای نمونه خدای عزوجل در آیه ۱۶۱ سوره انعام پیامبر اکرم(ص) را خطاب قرار می دهد و می فرماید: «قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۱۶۱﴾» یعنی «بگو آرى پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده است دینى پایدار آیین ابراهیم حق‏گراى و او از مشرکان نبود (۱۶۱)». دین راه و روش است و شریعت نهر آبی است که جاری است. در آیه بعد خداوند به پیامبر(ص) می فرماید که بگو این دین چه ویژگی هایی دارد: «قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۶۲﴾» یعنی : «بگو در حقیقت نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانیان است (۱۶۲)» یعنی این شیوه ابراهیم(ع) است، یک زندگی موحدانه که نشست و برخاست و حرکت و گفت و شنود همه برای خدای تبارک و تعالی و منشاء اصلی هستی است. بنابراین ابراهیم(ع) کسی است که همه چیزش را برای خدا داده و در زندگی خودش را به عنوان منی که جدای از معشوق باشد، رها کرده است. دیگر ابراهیمی در کار نیست و هر چه هست خدای تعالی است.

این رابطه عاشقانه ابراهیم(ع) با خدا به چه صورت است؟

روایت مشهوری به این مضمون هست که «من کان لله کان الله له» یعنی «کسی که از برای خدا باشد، خدا از برای اوست». کسی که از برای دیگری باشد، عاشق اوست. عاشق از برای معشوق است نه از برای خودش. یعنی تمام هستی اش را برای معشوق می دهد. اگر فردی چنین عاشق خدا باشد، خدا نیز همه چیزش را به او می دهد. یعنی فرد حالت خدایی پیدا می کند و جلوه و تجلی خدا می شود. مولانا جلال الدین در مثنوی معنوی این حدیث را چنین روایت می کند: «چون شدی من کان لله از وله/ حق تو را باشد که کان الله» یعنی اگر کسی واله خدا شد، دیگر خودش از میان بر می خیزد.

برخی چون سورن کرکگور فیلسوف دانمارکی این ویژگی ابراهیم(ع) را ایمان عقل گریز در او خوانده اند.

این که به ابراهیم(ع) ایمان عقل گریزانه نسبت داده شده، شاید به این علت است که تقابل بین عقل و عشق را می دیده اند و به نظرشان می رسیده که ایمان از مقوله عشق است و با عقل سازگار نیست. درمقوله عشق، چرا وجود ندارد، یعنی هیچ گاه عاشق از معشوق نمی پرسد که چرا! عشق جواب اصلی همه سوال هاست. عاشقانه عبادت کردن و زیست کردن یعنی هر چه معشوق می خواهد همان باید باشد و چرا هم ندارد. امیرالمومنین علی(ع) سه نوع عبادت را از یکدیگر متمایز کردند: ۱٫ عبادت عبید یعنی عبادت بندگان، ۲٫ عبادت تجار و کاسبان ۳٫ عبادت الاحرار. یعنی سه نوع عبادت هست، عده ای به دلیل ترس از جهنم عبادت می کنند، گروهی به طمع بهشت عبادت می کنند و دسته ای نیز عبادت شان چرا ندارد و فقط خود خدا و معشوق را می پرستند. امام علی(ع) این قسم اخیر را عبادت آزادگان و احرار می خواند. به تعبیر حافظ زیر بارند درختان که تعلق دارند/ ای خوشا سرو که از بند غم آزادند. یعنی این گروه سروگونه هستند و مانند سرو قد می کشند و بالا می روند و رو به سوی معشوق می گذارند. ابراهیم(ع) نیز خدا را چنین می پرستد و عبادت می کند.

نشانه های این ویژگی در ابراهیم(ع) چیست؟

از همان ابتدای خلقتش رد پای توحید و این ویژگی « إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ » را در زندگی ابراهیم(ع) می بینیم. دائما شاهدیم که ابراهیم(ع) بین لا و الا در حرکت است و مصداق لااله الا الله است. یک جا بت شکن است، جایی روبروی نمرود هست و بت او را می شکند و با او محاجه و استدلال ورزی می کند. جایی دیگر در آتش است و از هیچ کس کمک نمی خواهد و خودش را به دامان خدای تعالی رها کرده است. به همین علت هم آتش بر او گلستان می شود. به همین علت اسم ابراهیم(ع) خلیل به معنای دوست است. خلیل کسی است که دوست یعنی خدا در خلال وجودش فرورفته است. به تعبیر مولانا «پوشیده چون جان می روی اندر درون جان من» یعنی درون ابراهیم(ع) خدایی شده است.

ابراهیم(ع) چطور به این مقام دوستی خدا رسیده است؟

او آزمون ها و امتحان های فراوانی را از سر گذرانده است. قرآن در این زمینه می فرماید: « وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ ﴿سوره بقره، آیه ۱۲۴﴾ » یعنی « و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود و وى آن همه را به انجام رسانید [خدا به او] فرمود من تو را پیشواى مردم قرار دادم [ابراهیم] پرسید از دودمانم [چطور] فرمود پیمان من به بیدادگران نمى ‏رسد (۱۲۴) » یعنی خدا ابراهیم(ع) را به صورت های مختلف امتحان می کند و وقتی ابراهیم(ع) از این آزمونها سربلند بیرون آمد، به مقام اخلاص و دوستی می رسد. درونش که از خدا پر شد و دیگر نفس نداشت، آن گاه امام و پیشوا می شود. یعنی برونش به عنوان پیشوای مردم جلوه می کند. مقام امامت و پیشوایی مردم از مقام نبوت بالاتر است. البته ابراهیم(ع) و حضرت ختمی مرتبت(ص) هم نبی هستند و هم امام هستند. امامت بالاتر از نبوت و خبر آوردن است بلکه به معنای رهبری و پیشوایی مردم است و این در صورتی اتفاق می افتد که انسان خلیل خدا شده باشد، یعنی محبت خدایی در وجودش منیت را بسوزاند. بنابراین ابراهیم(ع) خلیل از درون و پیشوا از برون است.

در داستان زندگی ابراهیم(ع) شاهدیم که او در موارد فراوان به استدلال و محاجه با دیگران و حتی با خدا می پردازد. چطور می شود ایمان ابراهیمی را عقل گریزانه تفسیر کرد؟

خیر، ایمان ابراهیم(ع) عقل گریز نیست. در روایت زندگی ابراهیم(ع) می بینیم که او مبداء را با هم با استدلال بالا و هم با معرفت شهودی که بالاتر از معرفت استدلالی است، اثبات می کند. معرفت استدلالی یعنی مطلوب را از پس پرده ببینیم در حالی که معرفت شهودی یعنی مطلوب را به رای العین ببینیم. ابراهیم(ع) در داستان توحید و مبداء به دنبال شهود است، او ماه و خورشید را می بیند و می گوید «هذا ربی» و وقتی می بیند که این ها افول می کنند، می فرماید «انی لااحب الافلین» یعنی من چیزهایی را که افول می کنند، نمی خواهند. ماه خورشید و خود خدا در درون ابراهیم ظهور می کنند و معرفت آفرینی می کنند. محبت بدون معرفت امکان پذیر نیست. یعنی انسان نمی تواند چیزی را که نمی شناسد، دوست داشته باشد. عکس این هم صادق است، اگر انسان به چیزی که بسیار زیباست، شناخت پیدا کند، نمی تواند به او محبت نکند. لذا معرفت و محبت به هم آمیخته است. ایمان در عین آن که حاکی از محبت و عشق است، از معرفت خالی نیست. ابراهیم(ع) این معرفت و محبت را با هم در می آمیزد. این در نسبت با مبداء است. اما نسبت به معاد هم چنین است. جایی که می فرماید: «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى(سوره بقره آیه ۲۶۰)» یعنی خدایا به من نشان بده که چگونه مرده را زنده می کنی؟ خدا از او می پرسد: «قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ» یعنی آیا ایمان نداری؟ ابراهیم(ع) پاسخ می دهد: « بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» یعنی ابراهیم می گوید بله، ایمان دارم، اما می خواهم یک طمانینه قلبی پیدا کنم، یعنی شناخت شهودی بیابم. اینجاست که خدا به او می گوید: « قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿سوره بقره، ۲۶۰﴾» یعنی «فرمود: (پس‏، چهار پرنده برگیر، و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان‏؛ سپس بر هر کوهى پاره‏ اى از آنها را قرار ده‏؛ آنگاه آنها را فرا خوان‏، شتابان به سوى تو مى ‏آیند، و بدان که خداوند توانا و حکیم است‏.(۲۶۰)». بنابراین ایمان ابراهیم(ع) بدون معرفت نیست اما در عین حال که با معرفت است، سرشار از محبت و عشق نیز هست.

امتحان قربانی کردن فرزند ابراهیم(ع) برای چیست؟

خدا می خواهد محبت هر چیزی غیر از عشق خودش را از دل او بزداید. به همین خاطر است که می بینیم ابراهیم(ع) فرزنددار نمی شود، تا زمانی که به سن پیری می رسد. وقتی از این حیث ناامیدی است، خدا شرایطی ایجاد می کند که بچه دار شود. نخست از هاجر صاحب اسماعیل(ع) و سپس از ساره صاحب اسحاق(ع) می شود. اما تا ابراهیم(ع) به این فرزندش دل می بندد، مسائلی مثل حسادت های زنانه و مشکلات بین دو همسر ابراهیم(ع) پدید می آید. البته این اختلافات علت معده است و علت اصلی همان خواست خداست. بنابراین خدا از ابراهیم(ع) می خواهد اسماعیل و مادرش را از اینجا به سرزمینی بی آب و علف ببر. بنابراین ابراهیم(ع) از بیت المقدس به سرزمین حجاز می آید و اسماعیل و هاجر را با توکل به خدا رها می کند. او اصلا سوال نمی کند، زیرا معشوق او خدا، یک حکیم علی الاطلاق است، لذا ابراهیم(ع) بی چون و چرا به فرمان الهی تن می دهد. بعد از مدتی که اسماعیل رشد می کند و جوان می شود و ابراهیم(ع) بعد از مدتی سر می زند و او را پیدا می کند، تا دوباره به فرزندش دل می بندد، خواب می بیند و رویایش را با فرزندش در میان می گذارد که «قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ. فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى» یعنی این فرزندم، من خواب دیده ام که تو را ذبح می کنم، نظرت چیست؟ اسماعیل(ع) هم تسلیم است: «قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ»(سوره صافات، ۳۷)، یعنی «گفت: «اى پدر من! آنچه را مأمورى بکن! ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهى یافت.» سپس قرآن می فرماید: «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ » یعنی وقتی هر دو تسلیم شدند و گونه اسماعیل(ع) بر زمین نهاده شد، دیگر خدا نمی فرماید که چه شد. اینجا مفسرین گفته اند، جواب «لما» را نداده است زیرا این که ابراهیم(ع) بعد از این همه عشق و علاقه، حالا او را بر زمین نهاده، دیگر قابل پاسخ گفتن نیست. یعنی این جریان از بس سنگین است که نمی توان سخنی گفت. البته بعد از آن قرآن می فرماید که: «وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ ﴿۱۰۴﴾ » یعنی ندا دادیم ای ابراهیم، «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۰۵﴾ » یعنی «رؤیا[ى خود] را حقیقت بخشیدى ما نیکوکاران را چنین پاداش مى‏ دهیم (۱۰۵) ». ابراهیم(ع) در خواب دیده بود که دارد اسماعیل(ع) را ذبح می کند، نه این که او را ذبح کرده است. یعنی فعل را دیده است. خدا نیز می خواست از درون ابراهیم(ع) این تعلق پاره شود. همین را که دیده بود، به تصویر کشید. بنابراین ابراهیم(ع) بعد از این امتحان ها خلیل خدا می شود.

داستان بنا کردن خانه خدا چیست؟

پس از این که ابراهیم(ع) خلیل خدا و امام بشر شد، خدا به او و پسرش دستور داد که خانه خدا را بسازید: «وعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ ﴿سوره بقره، ۱۲۵﴾» یعنی خدا از ابراهیم(ع) خواست که یک خانه مطهر و پاک برای کسانی که اهل رکوع و سجود و عبادت هستند، بسازند. همچنین خدا به ابراهیم(ع) می فرماید که صدا بزن تا از اقصی نقاط عالم به این خانه بیایند و به این بهانه خانه را تطهیر کنند که همانا قلب است. یعنی مومنان با چرخیدن اطراف این خانه قلب خودشان را پاک می کنند. ابراهیم(ع) قهرمان توحید و معرفت و محبت این خانه را بنا می کند. خدا که جا و زمان و مکان مشخص ندارد، از ابراهیم(ع) می خواهد تا از مومنان دعوت کند در مکان و زمان مشخص حضور یابند و به این بهانه قلب خود را تطهیر کنند. مناسک حج در واقع درس زندگی است و همه عبادات را شامل است. مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی همه در حج تعبیه شده است و یک نمایش بسیار بزرگ، زیبا و توام با معرفت و توحید است که از ابراهیم(ع) یادگار مانده است.

شما اشاره کردید که ابراهیم(ع) هم به دنبال معرفت استدلالی است و هم در جستجوی معرفت شهودی. اما در ماجرای قربانی می بینیم که او به یک رویا بسنده می کند. چرا چنین است؟

یقین مراتبی دارد: علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین. برای مثال وقتی فردی می خواهد به آتش پی ببرد، از پشت کوه دودی می بیند و آن را واسطه ای برای وجود آتش می بیند و حدس می زند که آتش است. اینجا آتش فرد را گرم نمی کند یا راه او را روشن نمی کند، اما فقط از دود به وجود آن حدس می زند. بنابراین علم الیقین از ورای حجاب است. اما زمانی عین الیقین است، مثل زمانی که فرد مشخصا آتش را می بیند و این آتش راه او را روشن می کند. هر چه فرد به آتش نزدیک تر شود، به همان میزان که نزدیک تر می شود، ضمن روشنایی بیشتر، گرم تر هم می شود. بنابراین عین الیقین اثری دارد که علم الیقین ندارد، ولو که علم الیقین توام با استدلال بود. مرحله بالاتر حق الیقین است. یعنی زمانی که فرد آن قدر به آتش نزدیک می شود و قرب می یابد که اندر دل آتش می رود و دیگر خودی در کار نیست و هر چه هست آتش است و خود فرد نیز تبدیل به آتش می شود، یعنی کار آتش را می کند، یعنی خود فرد می سوزد و دیگران را گرم می کند و چراغ راه ایشان است. این مقام ولایت و امامت است. یقین ابراهیم(ع) هم در پایین ترین سطح استدلالی است، اما بالاتر به عین الیقین و حق الیقین می رسد. ضمن آن که در عشق چرایی نیست. البته توجه کنید که اینجا عشق، در بلندمرتبه ترین حالت آن مورد نظر است. در عشق حقیقی، عاشق آرزو دارد که معشوق از او چیزی بخواهد: از تو به یک اشاره/ از ما به سر دویدن. البته این که می گویند الحب شیئ یعمی و یصم، یعنی عشق به چیزی انسان را کر و کور می کند، به معنای این نیست که معرفتی نیست، بلکه در عشق چرایی وجود ندارد.

بین روایتی که از زندگی ابراهیم(ع) در قرآن و منابع اسلامی هست با آنچه در میان اهل کتاب مشهور است، تفاوت هایی هست. این اختلاف از کجا ناشی می شود؟

این به یک بحث کلی تری مقایسه قرآن کریم با عهدین که اعم از تورات و انجیل است، باز می گردد. نه فقط در داستان ابراهیم(ع) این تفاوت ها هست، بلکه در بسیاری مسائل دیگر نیز این تفاوت ها هست. این تفاوت ها تا جایی که به مسائل تشریعی باز می گردد، ناشی از زمان و زمانه است. برخی از این تفاوت ها نیز ناشی از تحریف آن دو کتاب(عهدین) است. قرآن برای خودش تعبیر «مهیمن» را به کار می برد. یعنی اگر قرآن نبود، دلیلی بر صحت تورات و انجیل نداشتیم. می دانیم که تورات و انجیل ادعای اعجاز ندارند. از کجا می دانیم که این سخنانی که در آنهاست، گفته های پیامبر و خداست. اما دلیل و حجت قرآن خودش است، یعنی با توجه به معجزه بودنش، حجیت خودش را هم دارد. پس از اثبات حجیت قرآن، حجیت کتاب های تورات و انجیل نیز مشخص می شود. لذا اگر جایی تعارض پیش بیاید، بین آن که حجت است که قرآن باشد و آن که حجیتش را از قرآن می گیرد، تفاوت هایی خواهد بود و ما بایستی با قرآن مسئله آن دو کتاب را حل کند. اما به طور خاص در مورد اختلاف نظر در مورد قربانی بودن اسماعیل(ع) یا اسحاق(ع) باید تا حدودی بحث غرور بنی اسرائیل را نیز در نظر گرفت. می دانیم که بنی اسرائیل خودشان را یک قوم بسته و برگزیده می دانند و محال می دانند که کسی برگزیده باشد و از این حلقه بسته بنی اسرائیل بیرون باشد. لذا اختلاف نظر تا حدودی از اینجا ناشی می شود. ضمن آن که در برخی روایات اهل سنت نیز مطرح می شود که این اسحاق(ع) است که به عنوان قربانی برگزیده شده است. اما این ادعا هم با شواهد تاریخی سازگار نیست و هم با روایت زندگی اسحاق(ع) و فرزندش یعقوب(ع) و … . هم این که روایات دیگری از اهل سنت هست که فرزندی که برای قربانی انتخاب شده را اسماعیل(ع) می دانند. مولانا جلال الدین هم در بیشتر موارد در مثنوی از اسماعیل(ع) سخن می گوید، اما یک جا در دیوان شمس به ضرورت شعری می گوید: «اسحاق و قربان تو ام». اما در اصل قضیه تفاوتی ایجاد نمی شود، زیرا اصل قضیه قطع کردن تعلقات از وجود ابراهیم(ع) است.

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاهتان را بنویسید