عرفان امام عرفانی کاملا شیعی است

 

عرفان امام عرفانی کاملا شیعی است
عرفان امام عرفانی کاملا شیعی است

نشریه حریم امام- شماره ۳۵۴ – مصاحبه با دکتر قاسم کاکایی- حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی رییس دانشکده الهیات دانشگاه شیراز، ریاست انجمن عرفان اسلامی ایران، مولف و پژوهشگر عرفان اسلامی در این مصاحبه به چیستی عرفان و شاخصه‌های عرفان و سلوک عرفانی امام خمینی اشاره کرد

 

موضوع عرفان چیست و اساساً به چه کسی عارف می‎گویند؟

موضوع عرفان، معرفت الله است؛ یعنی شناخت خداوند باری‌تعالی. این شناخت از دو طریق ممکن است: طریق اول حصولی است و طریق دوم حضوری. در طریق اول به تعبیر ابن عربی فرد ناظر است. در این نوع شناخت خدا موضوع تحقیق است؛ یعنی یک پدیده بیرونی است و فرد باید از آن شناختی حاصل کند. یعنی همان‌طور که نسبت به موجودات دیگر در عالم خارج شناخت حاصل می‌کنیم، در باب خداوند هم که موجودی بی‌نهایت است، می‌توانیم شناخت حاصل کنیم. معمولاً فلاسفه و متکلمین از همین طریق برای شناخت خداوند تلاش می‌کنند. طریق دوم که همان شناخت اصولی است، به تعبیر برخی از عرفای معاصر از طریق تحقق صفات خداوند است. همان‌طور که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله می‌فرماید: «تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللّه»؛ یعنی متخلق به اخلاق خدا بشوید.

یعنی کسی این معرفت را دارد که نه تنها دانا به خدا و صفاتش بشود، بلکه دارای آن صفات هم گردد و دانایی او عین دارایی او باشد؛ یعنی هم اسما و صفات خداوند را می‎شناسد و هم به آن صفات متحقق بشود؛ آن هم به معنای عرفانی و نه به معنای اخلاقی صرف. چنین کسی که به تعبیر ابن عربی جزو متحققین است، یعنی به وجود الله متحد شده و دارای برخی از صفات الهی است، به او عارف می‌گویند. این نوع دانایی را که عین دارایی است، عرفان نام دارد. تفاوت معرفت فلسفی و کلامی با معرفت عرفانی در همین دارا بودن است که از مرحله علم الیقین بالاتر می‌رود و به عین‌ الیقین می‌رسد. در واقع عارف به مرحله‌ای می‌رسد که می‌بیند. مرحله بالاتر از آن حق الیقین است که آن صفات را دارا می‌شود.

چه شاخصه‌ای در عرفان حضرت امام‌ خمینی‌(ره) وجود دارد که ایشان را از سایر عرفا متمایز می‌کند؟

به نظر من یکی از شاخصه‌های مهم عرفان حضرت امام این است که کاملاً شیعی است؛ یعنی کاملاً با قرآن و احادیث شیعه سر و کار دارد. این شاخص را می‌توانیم در آثار ایشان مشاهده کنیم.  برای مثال در کتاب شرح دعای سحر و کتاب چهل حدیث و مصباح الهدایه و… که عرفان خود را از مشکات نبوت و ولایت می‌گیرد. در کتاب مصباح الهدایه مسئله ولایت را مطرح می‌کند که بُعد عرفانی اسلام می‌باشد و در شیعه تجلی پیدا کرده است. لذا حضرت امام به شدت بر مسئله ولایت اهل‌بیت علیهم‌السلام و اینکه ما باید عرفان را از مشکات نبوت و معصومین علیهم‌السلام برگیریم، تأکید می‌کند. از این نظر عرفان حضرت امام از برخی عرفان‎هایی که بعضاً به صوفیه منسوب هستند، متفاوت می‎شود و رنگ و بوی کاملاً شیعی به خود می‎گیرد. حضرت امام بر ادعیه شیعه، مثل دعای کمیل، دعای شعبانیه، دعای سحر و… تأکید داشت و این دعاها را قرآن صاعد نام نهاده است. تأکید ایشان بر ادعیه وجوه مختلفی دارد که می‎توانیم از آن‎ها بهره‎مند بشویم.

وجه متمایز و شاید منحصر به فرد دیگر امام با سایر عرفا در این است که ایشان حکومتی اسلامی تأسیس کرد. هدف امام از تأسیس حکومت اسلامی این بود که از این طریق مردم را به سوی خداوند باری‌تعالی سوق بدهد. کما اینکه در دعای الافتتاح می‎خوانیم: «اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فى دَوْلَهٍ کَریمَهٍ: تُعِزُّ بِهَا الاِْسْلامَ وَاَهْلَهُ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَاَهْلَهُ، وَتَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاهِ اِلى طاعَتِکَ، وَالْقادَهِ اِلى سَبیلِکَ» از این دعا مستفاد می‎شود که ما دولتی را می‎خواهیم که بتوانیم از طریق آن دعوت به خدا کنیم. اوج این حکومت در زمان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. حضرت امام خمینی رحمه الله علیه هم به‌عنوان نایب حضرت مهدی علیه‎السلام این موفقیت را به دست آورد و چنین حکومتی را تأسیس کرد. هدف امام از حکومت همین است که مردم را به سوی خداوند دعوت کند و به تعبیر ایشان، عرفان را گسترش بدهد. یعنی انسان‎سازی داشته باشیم به این معنا که این حکومت راه و زمینه را برای رشد و تعالی مردم به سمت خدا فراهم کند. نشانه بارز این دیدگاه، تفسیر سوره حمد حضرت امام خمینی رضوان‌الله تعالی علیه است که در اوایل انقلاب در یک برنامه تلویزیونی پخش می‎شد. البته بیشتر از پنج جلسه دوام نیاورد! دلیلی که امام از تشکیل حکومت و جمهوری اسلامی در ذهن داشت، در ضمن تفسیر سوره حمد بیان فرمود. تعبیر ایشان این بود که ما حکومت را برای انسان‎سازی می‎خواهیم. به نظرم همه ما باید هر از گاهی به این تفسیر مراجعه کنیم؛ چون به نوعی مانیفست عرفانی برای حکومت است. همین امر هم وجه تمایز حضرت امام از سایر عرفا می‎باشد و توفیقی که نصیب ایشان شده، در همین است.

شناخت عرفان حضرت امام در مقام ثبوت کار هر کسی نیست. حضرت آیت‎الله نجابت رضوان الله تعالی علیه دو مطلب را درباره عرفان حضرت امام بیان می‎فرمود: یک مطلب درباره شخص امام است. ایشان فرمود: «من دو کرامت از حضرت امام مشاهده کردم: یکی در نجف و دیگری در کربلا. معتقدم این کرامات از کسی سر نمی‎زند؛ مگر اینکه در مقام عرفان بالایی باشد.» البته ایشان این دو کرامت را بیان نکرد و گویا رازی بود بین خودش و خدا. در ادامه فرمود: «آنچه برای ما غیرعارفان می‎تواند در مقام اثبات باشد تا ما را به مقام ثبوت برساند، توجه دائم به خداوند متعالی است. امام از ابتدای انقلاب تا زمان رحلتشان، در تمام اعلامیه‎ها و سخنرانی‎ها توجه مؤکدی به خدای متعالی داشت. قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ، یعنی بگو خدا و بقیه را رها کن! ما این توجه و تذکر دائم به خدای متعالی از زبان امام را تا پایان عمرشان مشاهده می‎کردیم. در هیچ سخنرانی و در هیچ اعلامیه‎ای این تذکر ترک نشد. کسی که بتواند دائماً مذکر باشد، یقیناً از سرچشمه عرفان ناشی می‎شود. توکل حضرت امام هم مطلب دیگری است که ایشان به غیر از خدای متعالی به کسی تکیه نداشت. در هیچ برهه‌ای از زمان، به غیر از خدا تکیه نکرد. چه در آنجا که تنها و در تبعید بود و چه در آنجا که با اقبال مردم مواجهه شد، فقط بر خدای متعالی تکیه داشت. این دو امر نشانه عرفان والای حضرت امام است.» کسی که اهل عرفان باشد، عارف را هم می‎شناسد. آیت‎الله نجابت هم یقیناً یکی از مردان خدا بود که عارفی همچون حضرت امام را با این اوصاف شناخت و برای ما توصیف فرمود.

همان‎طور که عرض کردیم معرفت و عرفان، یعنی شناخت خداوند متعال. این نوع شناخت خدا دو پیامد دارد: یکی مخافت و دوم محبت. کسی که از روی شناخت بر جلال خداوند واقف باشد، مخافت در او حاصل می‎شود. خود خداوند متعالی در قرآن می‎فرماید: «وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی» همچنین کسی که از روی شناخت بر جمال خداوند واقف باشد، محبت در او حاصل می‎شود. این مخافت و محبت در تمام طول حیات حضرت امام با زندگی ایشان آغشته و آمیخته بود و حاکی از آن معرفت الله اعظم است که امام داشت.

در جریان انقلاب هم این مخافت و محبت را در یک امت جاری کرد؛ ایشان در طول جریان انقلاب هیچ امکانات و تشکیلاتی نداشت؛ فقط خودش بود و مردم. مردم به امام عشق ورزیدند؛ چون در فطرتشان خدا دوست هستند و هر کجا که جریان خدایی ببینند، بی‎اختیار عاشق او می‎شوند. کما اینکه خدا در قرآن می‎فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا» یعنی کسی که ایمان آورد و عمل صالح انجام بدهد، (اوج این عمل صالح و ایمان آوردن، همان عرفان است) خداوند ود و محبت آن‎ها را در دل مردم قرار می‎دهد. ما دیدیدم که قبل و بعد از انقلاب و در جریان جنگ، واقعاً امام در قلوب مردم جا داشت و همین امر نشانه عرفان ایشان است. مردم در فطرتشان خدا دوست هستند و لذا حضرت امام را که عارف حقیقی بود، دوست داشتند.

خصوصیات فردی امام در سلوک عرفانی را برای ما تشریح بفرمایید.

اگر بخواهیم در مقام عمل، سیر حرکتی امام و سلوک ایشان را ارزیابی کنیم، می‎بینیم سیر آثار وی از اصول دین آغاز شده و سپس به اخلاق رسید و در اوج جریان سلوکی کتابی در زمینه فقه، می‎نویسد. در واقع ابتدا از حقیقت آغاز می‎کند و سپس به اخلاق که همان طریقت است و سپس به تعبیر عرفان به شریعت می‎رسد. این حقیقت و طریقت و شریعت که اصطلاح عرفا است را در طول زندگی امام مشاهده می‎کنیم. فقه امام آمیخته با آن دو بعد عرفان و متخلق بودن خود ایشان است که کارساز شد. در خصوصیات فردی امام که نگاه می‎کنیم، علاوه بر هیبت، تواضع را به تمام معنا در ایشان می‎بینیم. این خصوصیات عارف بالله است که هم هیبت دارد و هم تواضع. مرحوم شهید دستغیب می‎فرمود: «من وقتی خدمت امام می‎رسم، آن‌قدر هیبت ایشان مرا می‎گیرد که هر چه در ذهن دارم فراموش می‎کنم.» در عین حال امام آن‌قدر متواضع است که همواره سر به زیر است. با چشم خود پایین را نگاه می‎کند. مگر در موارد نادر که سر را بلند می‎کند و در چشم کسی در حال تکلم چشم می‎دوخت. این‎ها حاکی از فروتنی و تواضع امام در سراسر زندگی‎شان بود. این خصوصیات تصنعی نیست؛ اگر تصنع باشد، از این جلسه به آن جلسه ممکن است متفاوت باشد؛ اما این خصوصیات، یعنی هیبت و تواضع واقعاً با جان امام آمیخته بود.

در رفتار امام با اهل‌بیت خود که نگاه می‎کنیم، می‎بینیم عرفان ایشان در همان‌جا هم چقدر تأثیر دارد. من علمای بزرگی را دیدم. اینکه بیرونی و اندرونی مثل هم باشد، نشان دهنده الهی بودن آنان است. چون هم در اندرون خانه است و هم در بیرون از خانه؛ یعنی ویژگی هم مخافت و هم محبت که در بیرون است، در خانه هم حضور دارد. در این صورت است که تمامی اعضای خانواده عاشق آن عالم و آن عارف می‎شوند. لذا فرزندان امام واقعاً به معنای واقعی کلمه به ایشان عشق می‎ورزیدند؛ چون صداقت را در خانه می‎دیدند. اخلاص ایشان با فرزندان و همسرشان و نامه‎هایی که به فرزند و همسرشان می‎نوشت، نشانه محبت فوق‎العاده و الهی است. اگر کسی محبت الهی در درونش زیاد باشد، خانواده دوست هم می‎شود. مثل امام حسین علیه‎السلام که آن تعابیر بلند را در روز عاشورا به فرزندش علی‌اکبر فرمود و سپس او را راهی میدان جنگ کرد. جدایی حضرت از فرزندش بسیار سخت بود. مشابه همین مسئله را در رابطه با امام و حاج‌آقا مصطفی و حاج احمد آقا می‎بینیم. در جریان فوت مشکوک حاج‌آقا مصطفی، امام جمله مشهوری فرمود و آن اینکه: «رحلت مصطفی از الطاف خفیه الهی بود.» کسی که با خدا معامله داشته باشد، در مرگ فرزندی که این‌قدر برایش عزیز است، می‎تواند استوار بایستد و این جمله را بر زبان بیاورد.

وقتی امام را به کویت راه ندادند، جمله‎ای بیان فرمود که قابل تأمل است و آن اینکه من هر کجا که بروم، دین خدا را تبلیغ می‎کنم که در واقع حکایت از این آیه شریفه دارد: «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا» یکی از مسائل جالب و ماندگار برای من این است که وقتی امام از پاریس به ایران بازمی‎گشت، در هواپیما خبرنگار خارجی از ایشان سؤال کرد: «الان که پس از پانزده سال تبعید به ایران باز می‎گردید و همه مردم ایران در انتظار شما هستند، چه احساسی دارید؟» امام با لبخند ملیحی در پاسخ به آن خبرنگار فرمود: «هیچ» خیلی‎ها این را درک نمی‎کنند. هر کسی جای امام بود، از همان فرصت استفاده می‎کرد و در باب استقبال مردم مطالبی می‎گفت؛ اما چون نظر ایشان به خداوند است و حرکت خود را تکلیف الهی می‎دانست، احساسی غیر از رضایت خداوند متعال نداشت. هم در زمانی که در تبعید به سر می‎برد و از مردم دور بود و چه در زمانی که با اقبال عظیم مردم در ایران مواجهه شد، هیچ احساسی غیر از رضای الهی نداشت. کسی که برای خدا گام برمی‎دارد، فرقی برایش ندارد که همه مردم علیه او شعار بدهند یا برای استقبالش شعار سر بدهند. این درسی است که خیلی‎ها نمی‎توانند آن را درک کنند.

از خصوصیات دیگر امام این بود که علم خود را به رخ این و آن نمی‎کشید. این‎گونه نبود که آیات و روایات را با زبان ثقیل عربی به مردم بیان کند، بلکه بالعکس با زبان ساده و روان معارف الهی را برای مردم می‎گفت. به جرئت می‎گویم که همه سخنرانی‎های امام الهام گرفته شده از آیات و روایات است. آنچه با جان ایشان آمیخته بود، تحویل مردم می‎داد و مردم از آن بیانات بهره می‎گرفتند.

ایشان به هیچ وجه به دنبال ریاست‎طلبی نبود و یکی از نشانه‎های اخلاص همین است. آخرین چیزی که از قلب مخلصین خارج می‎شود، حب جاه است. امام قبل از انقلاب به هیچ وجه به دنبال انتشار رساله توضیح المسائل خود نبود تا مردم را به تقلید از خود وا دارد. همان زمان خیلی‎ها هزینه می‎کردند و حتی مشهور است که عده‎ای خانه خودشان را می‎فروختند تا رساله‎شان را چاپ و منتشر کنند؛ اما حضرت امام به دنبال این قبیل مسائل نبود. پس از انقلاب هم عده‎ای در مدح ایشان مطالبی می‎گفتند که شائبه چاپلوسی داشت و می‎دیدیم که امام به شدت با آن‎ها برخورد می‎کرد. برای مثال مرحوم فخرالدین حجازی قبل از سخنرانی امام جملاتی در مدح و توصیف ایشان بیان کرد، وقتی امام سخنرانی خود را شروع کرد، فرمود که من اصلاً از آقای فخرالدین حجازی انتظار نداشتم که این‎طور بگوید. البته ناگفته نماند که مرحوم حجازی از روی اخلاصش آن مطالب را بیان کرده بود.

مکتب عرفانی حضرت امام متأثر از کدام یک از عرفا بوده است؟

به‎طور مشخص مرحوم آیت‎الله شاه‎آبادی استاد عرفان امام بود. همچنین از میرزا جواد ملکی تبریزی استفاده کرده بود. با این حال به نظرم استاد بزرگِ عرفای حقیقی خود خداوند است؛ کما اینکه مرحوم آیت‎الله نجابت همیشه این آیه شریفه را یادآور می‎شد: «إِن تَتَّقُوا اللَّهَ یَجعَل لَکُم فُرقانًا». همیشه لازم نیست که ما دنبال سلسله اساتید باشیم. خدا این توان را دارد که اگر کسی تقوا پیشه کرده باشد و خود را برای خدا خالص کند، وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ؛ یعنی خداوند هدایت‎هایی را نصیب او می‎کند. از این نظر می‎توان گفت که استاد اصلی عرفا، از جمله حضرت امام، خود خدا بود.

با این حال در آثار عرفانی ایشان، به‎خصوص وقتی مسائل فطرت را مطرح می‎کند، ظاهراً از مرحوم آیت‎الله شاه‎آبادی تأثیر پذیرفته است. در مسائل سر الصلاه و مسائل ولایت، از مرحوم میرزا ملکی تبریزی تأثیر پذیرفته است. البته به صورت حضوری شاید از محضر میرزا ملکی تبریزی استفاده نکرده باشد، اما از آثار ایشان بهره برده است.

بُعد عرفانی شخصیت حضرت امام چه تأثیری در دوران دفاع مقدس و همچنین پذیرش قطعنامه ۵۹۸ داشت؟ این تعبیر که فرمودند: «جام زهر را نوشیدم» با کدام یک از ابعاد شخصیتِ ایشان تناسب دارد؟

تمام گفتار و کردار امام برای رضای خدا بود. برای مثال یک بار ایشان فرمود که جنگ چیز خوبی است. شاید کسی این جمله را بشنود با خود می‎گوید که ایشان جنگ طلب است؛ اما حضرت امام بر اساس این آیه قرآن این جمله را بیان فرموده است: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ؛ جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالی که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است؛ و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید.» آنجایی که امام تشخیص الهی بدهد، می‎فرماید که اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد، ما همچنان ایستاده‎ایم. در سال ۱۳۶۷ که قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت، فرمود که من جام زهر را نوشیدم و مسئولیت پایان جنگ را خود ایشان بر عهده می‎گیرد و نمی‎گذارد که بر دوش دیگر مسئولین بیفتد؛ چون برخی می‎گفتند که بگذارید ما برویم و پایان جنگ را اعلام کنیم. امام این مسئولیت را بر عهده گرفت و فرمود که جام زهر را به تلخی نوشیدم! از برخی بزرگان، مانند مرحوم آیت‎الله موسوی اردبیلی نقل شد که امام فرمود اینکه می‎گویند حرف مرد یکی است، اشتباه است. گاهی حرف مرد دوتا می‎شود؛ یعنی اگر تشخیص بدهد که جایی از موضع خودش برگردد، باید برگردد. مسئله اعلام پایان جنگ هم بسیار مهم و دشوار بود. چون به هر حال موضوع خانواده شهدا مطرح بود که انتظار داشتند پس از هشت سال جنگ، نتیجه‎ای از آن حاصل بشود. البته جنگ هشت ساله برای ما خیلی پُر نتیجه بود که باید در جای خودش گفته بشود؛ اما حضرت امام وقتی این تشخیص را داد، همه شخصیت خود را در طبق اخلاص گذاشت و قطعنامه ۵۹۸ را با جمله «من جام زهر را به تلخی نوشیدم» پذیرفت. اتفاقاً برای اینکه این دیدگاه به وجود نیاید که امام از دعوت به اسلام و دعوت خلق به سوی خدا پشیمان شده است، سه پیام منتشر می‎کند که هر سه می‎تواند وجه عرفانی ایشان را به خوبی نشان بدهد:

یکی پیامی است که درباره حکم ارتداد سلمان رشدی داد. نشان می‎داد این‎گونه نیست که امام از سر ترس و یکسری ملاحظات دیگری پذیرفته که قطعنامه را بپذیرد. در واقع ایشان از مواضع دینی خود به هیچ وجه عقب ننشست. لذا وقتی کل اروپا پشت سر سلمان رشدی صف کشیدند، امام حکم ارتداد او را اعلام کرد.

دوم نامه به گورباچف است که بسیار مهم و عرفانی بود. همین امر هم نشان می‎دهد که امام بعد از پذیرش قطعنامه از دعوت خلق به سوی خدا عقب ننشسته است. بلکه علاوه بر آن نامه‎ای به ابرقدرت‎ها می‎نویسد. شخصیتی را برای ارسال نامه انتخاب می‎کند که وجهه عرفانی و معرفتی دارد؛ یعنی آیت‎الله جوادی آملی؛ و این هم مسئله بسیار مهمی است. سومین نامه منشور روحانیت است که در آن مسائل عرفانی را بیان فرمود و به طلاب جوان تذکر داد مراقب باشند، عَلَم دعوت عرفانی به اسلام به زمین نیفتد. این تعبیر را به کار می‎برد: «خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختی‌های دیگران نخورده است» مطالبی در آن نامه بیان فرمود تا حرکت روحانیت که به وسیله انقلاب شروع شده، مبادا با جریان پذیرش قطعنامه از حرکت وا بماند.

مهم‎ترین آثار عرفانی امام را نام ببرید و ارزیابی خودتان را از آن‎ها بیان بفرمایید.

به نظرم اربعین حدیث امام کتاب بسیار مهم عرفانی است و می‎توان از آن بهره‎های زیادی برد.

به نظر شما در مکتب حضرت امام خمینی(ره) جنبه فقهی پُررنگ‎تر است یا جنبه عرفانی؟

این‎طور نبود که امام فقط حکمت یا فقه یا عرفان را برگزیند و یکی را پررنگ‎تر از دیگری قلمداد کند. اصل و اساس دین که بحث محبت الله است، ایجاب می‎کند که فرد به سوی معارف الهی برود. اساس عرفان بر پایه محبت خداوند است. خود خداوند در قرآن کریم می‎فرماید: «إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ» اگر به دنبال حب و محبت خداوند هستید، از پیامبر تبعیت کنید تا حُب و محبت الهی نصیب شما بشود؛ یعنی هم خدا شما را دوست بدارد و هم شما خدا را دوست بدارید و این ممکن نیست مگر با تبعیت از حضرت پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله. حضرت امام خمینی(ره) هم واقعاً هدف شریعت را رسیدن به حب و محبت الهی که همان عرفان است، می‎دید. لذا هیچ عارفی از این مسئله عقب‎نشینی نمی‎کند؛ چون دین بدون حُب، معنا ندارد و قالبی بی‌روح است. امام معتقد بود پیامبر آمده است تا ما را با تبعیت از خود، احیا کند و این احیا کردن همان ایجاد حُب و محبت در دل‎هایمان به خداوند است. به اعتقاد ایشان عرفان اسلامی و عرفان شیعی همان حیاتی است که در قالب تبعیت از حضرت پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله است و شریعت ایشان آمده تا ما را به آن مرحله برساند. اگر آن حیات و روح را بگیریم، این قالب بی‎روح و مرده می‎شود.

به‎عنوان سؤال پایانی بفرمایید که تفاوت عرفان حقیقی با عرفان‎های نوظهور و کاذب در چه چیزی چیست؟ شاخصه و ملاک تشخیص عرفان حقیقی از عرفان‎های کاذب و نوظهور چیست؟

در عرفان‎های نوظهور یا بهتر است بگوییم معنویت‎های نوظهور این مطرح است که انسان‎ها چه کاری انجام بدهند تا حال معنوی‎شان خوب بشود. حال معنوی آن‎ها این است که آرامش و امنیت داشته باشند. در برخی از کشورهای اروپایی هم این مسائل دنبال می‎شود و بیشتر جنبه روان‎درمانی دارد تا عرفان حقیقی که در پی معرفت الله است. پیروان این قبیل مکاتب بیش از آنکه موضوعشان خداوند باشد، موضوعشان حال خوب خودشان است تا بیشتر از زندگی‎شان لذت ببرند؛ لذتی توأم با امنیت و آرامش. در واقع غایت نهایی این قبیل عرفان‎های نوظهور همین است. یکسری دستورالعملی هم دارند برای به دست آوردن آن حال خوش و خوب.

آن چیزی که شاخصه عرفان حقیقی، از جمله عرفان حضرت امام می‎باشد، معرفت است. آن حال‎های خوش به دست آوردن و مسائل روان‎شناختی، فروع دست چندم عرفان حقیقی هستند. در عرفان‎های نوظهور روی معرفت تأکید چندانی صورت نمی‎گیرد و به نوعی در این شکل از عرفان پراگماتیسمی عمل می‎شود. پیروان این قبیل عرفان‎ها کاری ندارند که خداوند واقعاً باشد یا نباشد یا این صفات خدا به‌طور واقعی و حقیقی وجود داشته باشند یا وجود نداشته باشند. آن‎ها در مرحله عمل می‎خواهند آن آرامش را به دست بیاورند.

 

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاهتان را بنویسید