بر درش ناله و آهی ز دل پاک کشم

گر دهد دست به دیده ز درش خاک کشم
خویش از دامگه خاک بر افلاک کشم
گشته بر عقل هویٰ چیره بسان ضحاک
تیغ عشق بر سر این نفسِ چو ضحاک کشم
اقتدا بر اثر حیدر کرّار کنم
رختِ خود بر در آن خواجهٔ لولاک کشم
گفته منصور «انا الحق» به فنا نی به بقا
من همان گویم و خود نعرهٔ بیباک کشم
پرِ پرواز برآرم به سما همچو مَلَک
با کف و هلهله فریادِ طربناک کشم
خود زهجران شده است جامهٔ صبرم صد چاک
خلعتِ وصل بر آن جامهٔ صدچاک کشم
چارهٔ درد چو محراب نماز است و شراب
هم به محرابِ نماز ناز من از تاک کشم
قاسما این دل آلوده بشویم با اشک
بر درش ناله و آهی ز دل پاک کشم