بکندیم از پرتقال پوست را
پس از آن که از گردشِ روزگار
به شعر و به فوتبال فتادم کار
زخجلت دمیچند پنهان شدم
ز شعر و ز فوتبال گریزان شدم
شبی پند داد نازنینی مرا
که پندش نمودم به چشم توتیا
بگفتا که: «فرزانه ای اوستاد!
که یاد دادی ما را تفلسف زیاد
درست است که خود یاد دادی بهما
ز پیغمبرِ خاتم این جمله را:
“زگهواره تا گور دانش بجوی”
کمی هم ز اوضاعِ مردم بگوی
چو رونق سفر کرد از اقتصاد
چو خود مهربانی برفته است ز یاد
چو آسیب دید وحدت و اتحاد
بجای سلام بشنویم “مردهباد”
چو شادی به فوتبال خلاصه شود
و ناگاه لایّی حماسه شود!
وفا کن کنون عهدِ پیشین خود
تو از سر بگیر شعرِ شیرینِ خود
مباش خائف از جایگه وآبروی
تو در شادکردن بهانه مجوی»
چو دیدم که حق گفت آن نازنین
و مانده است کاری ز من بر زمین
کمی بعدِ بازیِّ با پرتغال
که افتاد در خلق ما شور و حال
سرودم به اخلاص این شعر را
نگهدار ز لغزش مرا ای خدا:
چو وعده بدادم در شعرِ قبل
که فتح و ظفر را بکوبم به طبل
کنون چون به آخر رسید کارِ ما
نمایم بدان وعده اکنون وفا:
سرانجام در بازیِ فوتبال
مواجه بگشتیم با پرتغال
رونالدو با جمله یارانِ او
بگشتند با تیم ما روبرو
همانان که شیرِ اروپا بُدند
به پیکار ما موشِ صحرا بُدند
رونالدو بکلی برفت در محاق
چو احسانِ ما طاقتش کرد طاق
به بازیِّ ما او ستاره نبود
و وی را بجز فُوْل چاره نبود!
سه گُل او همی زد به اسپانیا
ولی خوابِ گل دید به بازیِّ ما!
«چطوری کریس؟» گفت بیرانوند
تمامِ توانش بکرد در کمند
پنالتی چنانش بکردی مهار
که افسانه گشتی بدین روزگار
پنالتیِّ ما را چو داور ندید!
بهناگاه تبعیض گشتی پدید
چو ناداوری شد پدید در نبرد
کریس کارت دادند نه قرمز که زرد
چهگویم که لوله شدی پرتغال
چو داور نمیزد به ما ضِدِّ
حال!
چو کندیم از پرتقال پوست را!
بکردیم ماتْ دشمن و دوست را
چنانش بدادیم ما مُشتومال
که تبدیل گشتی به آبْپرتقال!
چه میشد خدایا اگر طارمی
زدی ضربه را آنطرفتر کمی
خروشی فراوان به پا میشدی
مقام نخست زآنِ ما میشدی
به دورِ دگر رهسپر میشدیم
و از گاوبازان سر میشدیم
به هرحال، آن مهدیِ نازنین
چه جانانه بازی نمود در زمین
تمامیِّ اعضای این تیمِ ما
نبودند هریک ز دیگر جدا
همه تیمْ اعضایِ یک پیکرند
که ایران صدف، اینان گوهرند
بگشتند ظاهر همه فوقِ خوب
جوانان ما از شمال و جنوب
همه، خواه داخل وَ یا لِژْیونِر
همه خواه نادار وَ یا ملیونر
همه گرچه این سان و آن سان بُدَند
به یک کلمه فرزند ایران بُدَند
همه از لُر و فارس و کُرد و عرب
چه زیباسرود داشتندی به لب:
که مهر سرزده است باز از خاوران
همان نورِ چشمانِ حقباوران
همانجا که پیچیده فریادشان
شهیدانِ جاوید به گوشِ زمان:
«چو ایران نباشد تنِ من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد»
خدایا به حقِّ شهیدانِ پاک
مصون دار از زشتی این آب و خاک
چو دادی به ما لذّتِ فوتبالی
چِشان لذّتِ وحدت و همدلی
چو گشتیم در بازیِ فوتبال
سرافراز و خشنود و خوش وقت و حال
«خدایا چنان کن سرانجامِ کار
تو خشنود باشی و ما رستگار»