کس را چه زور و زهره که وصف علی کند

سخنرانی دکتر قاسم کاکایی در روز بیست و یکم رمضان1397 در شیراز
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین
قال اللّه تعالی فی کتابه المبین:
«مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلا﴾ (احزاب، 23)
خداوند انشاءاللّه تعالی دلهای ما را به نور قرآن منور گرداند؛ ما را شیعۀ امیرالمؤمنین علی علیهالسلام قرار دهد؛ در دنیا شیعۀ علی باشیم و در آخرت دستمان از دامان علی کوتاه نباشد.
دقایقی خدمتتان هستیم و ذکر علی میگوییم و انشاءاللّه خود آقا امیرالمؤمنین دست همۀ ما را بگیرد و همه را از زمین بلند کند که
به ذره گر نظر لطف بوترات کند
به آسمان رود و کار آفتار کند
هرچه ما بخواهیم از علی علیهالسلام بگوییم، مصداق همان است که
مادح خورشید مداح خودست
که دو چشمم روشن و نامرمدست
اگر میگویم علی علیهالسلام را میفهمم، به این معناست که این دو چشمم بیناست، میبینم و عیبی در آنها نیست، امّا ما کجا و علی کجا که بتوانیم وصف امیرالمؤمنین کنیم!
در مناقب و فضایلِ علی علیهالسلام کتابهای بسیار زیادی نوشتهاند و همه دست آخر به اینجا رسیدهاند که
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که سرانگشت تر کنیم و صفحه بشماریم
امّا چیزی که در علی علیهالسلام اهمیت خاص دارد، تمام آرزوهای بشری در انسان کامل است. تمام اسطورههای همۀ ملل و نحل همه در وجود مبارک علی علیهالسلام جمع شدند. داستان و قصه و افسانه نبود، حقیقت بود، امّا آنچه همه در داستانها و قصهها و افسانهها میجستند، در وجود مبارک علی علیهالسلام جلوهگر شد.
به چند روش میشود امیرالمؤمنین علیهالسلام، این انسان کامل را شناخت؛ یکی بهحسبِ تاریخ. تاریخ را نگاه کنیم و تورق کنیم، ببنیم علی که بود و چه کرد. وقایع حیات ۶۳ سالۀ علی علیهالسلام را ببینیم؛ این یک راه است که گفتهاند و شنیدهایم و باز هم خواهیم شنید. یک راه دیگر این است که ببینیم دوستان و دشمنانش چگونه او را وصف کردند! دوستِ اصلی علی علیهالسلام و سرمنشأ اصلی انسان کامل شدنِ علی علیهالسلام رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله است. در اذان و اقامه میگویید: علی ولی اللّه است. در قرآن کریم بیش از ۱۱۰ آیه در مدح و وصف علی علیهالسلام گفته شده که یک آیه، آن بود که تلاوت شد. اگر بیشتر خواستید، در کتاب شریف بصائر، با ترجمه و شرح مرحوم حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت انشاءاللّه ببینید.
پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله چقدر در مدح و فضیلت علی علیهالسلام گفتند! آن انسان بزرگ فرمود: «انا مدینة العلم و علی بابها». فرمود: «اگر همۀ مردم جمع شودند، همۀ درختها قلم شوند، همۀ دریاها مرکب شوند و بخواهند فضایل علی را بنویسند، نمیشود و نخواهند توانست فضایل علی علیهالسلام را بنویسند». پس یک راه هم این است که ببینیم دوستان علی در مدح او چه گفتند که دوست علی، پیامبر است و خدا، چنانکه علی دوست خدا و پیامبر است.
راه سوم این است که نه علی چه کرد، که تاریخ است، بلکه ببینیم علی چه گفت. با کلام علی، علی را بشناسیم. وقتی جناب حجةالاسلام و المسلمین حاج آقای ترابیان گفتند حضرت آقا روزها نهجالبلاغه میگویند، خیلی غبطه خوردم که توفیق ندارم بنشینم کلام علی را از زبان حضرت استاد بشنوم.
اگر کلام علی علیهالسلام را در نهجالبلاغه دنبال کنیم که شخصیت هرکسی در کلامش متجلی است. شخصیت خدا -اگر کلمه شخصیت برای خدا درست باشد- انّ اللّه تجلیٰ فی کتابه. خدا در کتابش تجلی پیدا کرده، شخصیت امیرالمؤمنین علیهالسلام هم در نهجالبلاغه تجلی فرموده. اینکه سعدی گفت «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد» شخصیت علی علیهالسلام در نهجالبلاغه جوشان است.
علاوهبر این، دوستان بزرگ امیرالمؤمنین را ببینیم. نگاه کنیم حواریون علی علیهالسلام نسبت به او چگونه بودند. میثم تمار چگونه بود که سرِ دار هم علی را فریاد میکرد. رُشَید هَجری همینطور. نه فقط در زمان خود علی علیهالسلام، ببینید علی علیهالسلام چقدر اینها را شیفته کرده بود؛ ابن سکیت اهوازی، اهل علم نحو و صرف و ادبیات است. مرد بسیار دانشمندی بود. متوکل از او خواست به دو فرزندش درس بدهد. بعضی گفتند او شیعۀ امیرالمؤمنین است، امّا متوکل بهخاطرِ مقام علمی و قصۀ بچههایش، مقداری در این قضیه مسامحه کرد تا زمانی که درس میگفت و بچههایش هم چیزهایی در صرف و نحو فهمیدند. روزی متوکل سر ذوق آمد و برای اینکه هم امتحانش کند و هم دلش را بهدست آورد، از او پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا حسن و حسین علیهماالسلام فرزندان علی علیهالسلام.
ابن سکیت با خود گفت ببین این مردک چقدر جسور شده! من این عنایت را به فرزندانش داشتم و او اینطور پررو شده که این سؤال را میکند، گفت: والله قسم! قنبر غلام علی بر هردو فرزند تو و بر خودت صد شرف دارد.
متوکل همانجا دستور داد زبانش را از پشت گردنش بیرون بکشند.
علی علیهالسلام این فداییان را دارد که او را شناختند. ما کجاییم!
از بزرگی و عظمت علی علیهالسلام زیاد گفتند که به کعبه ولادت، به مسجد شهادت. این بزرگی و عظمت علی علیهالسلام است، ولی پیشِ شخصیتِ علی علیهالسلام این خیلی کم است که در کعبه بهدنیا آمده و در مسجد شهید شده. شجاعت علی علیهالسلام را گفتند که ۲۳ سال چگونه حمایت کرد از اسلام و پیامبر و جنگ بدر و اُحد و حُنین و خندق که در یک جنگ بدر اگر مسلمانان حدود هفتادویکیدو نفر را کشتند، ۳۶ نفر را به روایت همۀ تاریخ امیرالمؤمنین به درک واصل کرد. در اُحد آنجا که همه فرار کردند، آنکه حیدر بود و غیر فرّار بود و کرّار بود و اطراف پیامبر میچرخید، علی علیهالسلام بود. در خندق آنچنان شجاعت بهخرج داد که فرمود: «ضربة على يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين» شمشیرش آنقدر آسمانی شد که از آسمان صدا آمد «لا فتیٰ الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار» شجاعت در حد اعلیٰ.
در سخاوت و جود علی علیهالسلام بسیار شنیدید و میخواهیم رد شویم، ولی تذکری است برای خودمان. سخاوت و جود علی علیهالسلام در تاریخ بینظیر است. حاتم طایی به بخشندگی و سخاوت مشهور است. رضوان خدا به مرحوم حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت نقل میکردند که در حضور امیرالمؤمنین صحبت از حاتم بود که آنقدر بخشنده بود که خانهاش هفت در داشت. اگر یک فقیر از یک در میآمد و در میزد و چیزی میخواست، حاتم به او میداد، اگر دوباره از درِ دوم میآمد و میخواست، حاتم میدید همان است، ولی به او میداد و سوم و چهارم و… خسته نمیشد که بگوید از آن در گرفتی، چرا از این در آمد؟
امیرالمؤمنین فرمودند: اگر حاتم بخشنده بود، از همان درِ اول آنقدر به او میداد که دیگر سراغ درِ دوم نیاید. اینکه شنیدید مجتبی حسن علیهالسلام هرچه در خانه بود، میداد یا امیرالمؤمنین هرچه در خانه بود، میداد، این سخاوت و بخشندگی است. پاکباز بودند.
در عشق و وفاداری؛ اگر یک وقتی بحث عشق را باز کنید که عاشق چه میخواهد؟ اصلاً خودش را نمیبیند عاشق.
جمله معشوق است و عاشق پردهای
زنده معشوق است و عاشق مردهای
عشق امیرالمؤمنین به حضرت ختمی مرتبت صلّیاللّهعلیهوآله اگر عشقِ عفیف بهمعنای عشق میخواهید؛ پاکبازی به تمام معنا میخواهید، امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است. در بستر پیامبر بخوابد و همهجا از پیامبر دفاع کند. مظهر عشق است. اگر قرار شد روزی از عشق صحبت شود، خصوصیات عشق را اگر میشمردید، در وجود و وفاداری علی علیهالسلام میدیدید.
زهد علی علیهالسلام که زبانزد خاص و عام است. همه شنیدید. در حکومتش کفشش را میدوخت؛ پینهدوزی میکرد کفشش را که فرمود آنقدر وصله به آن زدم که خودم از کفش شرمندهام. جهتش را هم عرض خواهم کرد.
علم امیرالمؤمنین که فرمود: «انا مدینة العلم و علی بابها» من شهر علم هستم و علی درِ آن است. هر علمی در زمان علی علیهالسلام بگویید، نهتنها علی عالم به آن است، بلکه مؤسس آن است؛ از علوم نقلی مثل نحو و کتابت قرآن بگیرید تا علوم عقلی که عقل عرب آن زمان به آن نمیرسید، عقل یونان آن زمان هم به آن نمیرسید. امیرالمؤمنین معلم آن علم بود؛ در فلسفه، در کلام، در عرفان.
رحمت خدا به علامه طباطبایی! یک کتاب خوب نوشته، بهنام «علی و فلسفۀ الهی» آن را به جوانان توصیه میکنم. چگونه امیرالمؤمنین فلسفه و کلام و حکمت را در نهجالبلاغه به زیبایی بیان فرموده است، و علوم دیگر. فرمود: به راههای آسمان آشناترم تا به راههای زمین.
علوم غریبه، علوم رسمی، علوم غیر رسمی، هر علمی که بگویید، علی بابش است. از علی باید وارد آن علم شد. حتی در عرفان هم همۀ اهل تصوف باب معرفت را علی علیهالسلام میدانند، ولو مشهور باشند به تسنّن. رابطه تصوف و تشیع سرجای خود، که باید مشخص شود، امّا همه باب علم را علی علیهالسلام میدانند و معرفت و عرفان را از علی علیهالسلام میگیرند. گفتهاند فقط یک فرقه از تصوف (نقشبندیه) که آنها به علی نرساندند، به محمّد بن ابوبکر رساندند و میگویند محمّد پسر ابوبکر است، درحالی که خود محمّد میگفت: من محمّد بن علی هستم. چقدر آرزو داشت. او هم در دامان علی علیهالسلام پرورده شد. رضوان خدا به حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت هرچه علم در تمام فرقهها و نحلههای عرفانیست، از علیست.
هنرمندی علی علیهالسلام و فصاحت و بلاغت علی علیهالسلام در نهجالبلاغه مواج و خروشان است. معاویه علیهالهاویه اعتراف کرد که افصح از علی نیست در هنرمندی بیان عرب. خیلی جلوۀ هنریست. حتماً آقا بحثهای علمی و معرفتی و حکمی نهجالبلاغه را میگویند که در نهجالبلاغه علاوهبر فلسفه و کلام و عرفان، حکمت و اخلاق در حکمتهای نهجالبلاغه نهفته، امّا آن زیباییهای هنری نهجالبلاغه هم خیلی کسان را کشانده، ولو سنّی باشند؛ مثل شیخ محمّد عبده، مفتی مصر که شرح هم دارد. مثل جرجی زیدان، جرج جُرداق، طه حسین. همۀ اینها پیش این هنر علی علیهالسلام زانو زدند و درسآموزی کردند.
جنبهها و ابعاد مختلف. اگر بخواهیم همه را جمع کنیم، تنها چیزی که میتوانیم راجعبه علی علیهالسلام بگوییم، همان است که خودش فرمود «قرآن ناطق». اگر قرآن ناطق را بخواهی ببینی، اگر بخواهی اسلام را بهشکل مجسم ببینی، اگر بزرگترین معجزۀ پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله را بخواهی ببینی که پیامبر چه کرد، اگر پیامبر قرآن هم نداشت، همینکه علی را معرفی کرد به دنیا، همین معجزه برای پیامبر کافی بود، برای آنها که میفهمیدند.
در وصف علی علیهالسلام پیامبر زیاد فرمود. اصبغ بن نباته مثل همین روزها، قبلاز شهادت علی علیهالسلام به دیدار ایشان رفت. هرچه امام حسن فرمود همه بروند، این دل نمیکند که برود، نشسته بود. سؤال میکند راجعبه علی علیهالسلام و آدم، علی علیهالسلام و موسی، علی علیهالسلام و عیسی. آقا امیرالمؤمنین فرمود چون سؤال کردی یکییکی میگویم. ربط و نسبتِ شما و آدم چیست؛ شما و عیسی، شما و موسی؟ بعد سؤال کرد شما و پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله؟ فرمود: «انا عبدٌ من عبید محمّد صلّیاللّهعلیهوآله».
چنین علیای داریم و نمیشناسیم، و ای کاش میشناختیم؛ و ای کاش خدا بشناسد علی را به ما؛ این اسلام مجسم و انسان کامل را!
همۀ اینها را که عرض کردم، در تاریخ کسانی پیدا میشدند که شجاع باشند، ولی نه به شجاعت علی علیهالسلام؛ هنرمند باشند، ولی نه به هنر علی علیهالسلام؛ سخاوتمند باشند، ولی نه به سخاوت علی علیهالسلام. تکتک پیدا میشدند، ولی جمع اینها؛ یک اهل شمشیری مثل علی که نظیر ندارد، یک اهل قلمی باشد که آن هم نظیر ندارد. این بود که گفتند «جُمِعَت فی صفاتکَ الاضداد» اضداد در صفات علی علیهالسلام جمع شده.
در آن لیلةالهریر آنقدر شمشیر میزند که شمشیر خم میشود، برسرِ شمشیر فریاد میزند که چه اجازه داشتی خم شوی؟ آن مظهر غضب الهی که در عین حال به مالک اشتر میگوید: اگر تو میزنی و شجاعی، من هرکدام را که میزدم، نگاه میکردم اگر در نسلش یک آدم درست هم بود، نمیزدم. یک چنین علی، نهجالبلاغه را ببینید که از علی است! نداریم ما. «جُمِعَت فی صفاتک الاضداد» یکجا آنجا خشم میآورد، یکجا شبها نگاه میکنی، علی آنطور اشک میریزد و عبادت میکند. دعای کمیلش را که نگاه میکنی، شاید باورت نشود این همان شمشیر بهدست است. یا علی!
اینکه جمع اضداد شده در وجود علی، هم مظهر منتقم است و هم مظهر رحیم؛ هم مظهر ودود است و هم مظهر غفور. مظهر همۀ اسماء الهی است. انسان کامل است، چون خود خدای تعالی جمع اضداد است. ابوسعید خراز گفت: «عرفتُ اللّهَ بجمعه بین الاضداد». من خدا را شناختم که خدا جمع اضداد کرده؛ هم رحیم است و هم منتقم؛ هم هادی و هم مُضلّ؛ «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ». مُضلّ است چون عدهای در برابرش جبهه میگیرند و به ضلالت میافتند، نمیتوانند ببینند و گمراه میشوند؛ مثل خود قرآن که «هادی بعضی و بعضی را مضل آنچنان را آنچنانتر میکند».
«في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ» (بقره، 10)
آنها قابلیت داشتند، گمراه شدند. جمع اضداد در خودِ خداست و در علی علیهالسلام جلوهگر شد. اینکه گفتند «ها علی بشر کیف بشر» علی بشر است، امّا چگونه بشری؟
ها علی بشر کیف بشر
ربه فیه تجلیٰ و ظهر
خدا در او ظاهر شده؛خدا در او تجلی کرده. چقدر هم زیبا گفت شهریار راجعبه علی علیهالسلام:
نه خدا توانمش گفت نه بشر توانمش خواند
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
این دیگر شهریار نبوده. شنیدید حکایت را؛ از مرحوم آیتاللّه مرعشی نجفی نقل شد که گفتند شبی خواب دیدم آقا امیرالمؤمنین مهمانی داده، شاعران اهلبیت را دعوت کرده، میگوید بیایید. شاعران عرب آمدند، بعد گفتند شاعران فارسی زبان بیایند. آیتاللّه مرعشی میگوید محتشم را دیدم و شناختم و بعد دیگران و دیگران، بعد علی علیهالسلام فرمود شهریارِ ما کو؟
شهریار نامی را آوردند و علی علیهالسلام فرمودند بخوان! و این شعر را خواند:
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
ز علی شناختم من به خدا قسم خدا را
و آن شعر بلند شهریار. گفتند بیدار شدم و سؤال کردم، ندیده بودم و نشنیده بود. گفتم شهریار کیست؟ گفتند شاعری است در تبریز، ترک است. گفتم میخواهم ایشان را ببینم. بعد شهریار را آوردند و دیدند و گفتند این شعر را که «علی ای همای رحمت…» مال شماست؟ شهریار تعجب کرده بود، گفت من تابهحال این را منتشر نکردم و جایی نگفتم.
بالاخره این شعرِ بلندِ شهریار یکجایی الهام داشته، کمک داشته. یا علی!
نه فقط شهریار، در تاریخِ ادبیاتِ ما یکی از زیباترین اوصاف امیرالمؤمنین را مولانا در مثنوی دارد. هیچکس به این زیبایی علی را وصف نکرده و مولانا هیچکس را به زیبایی علی وصف نکرده. دیگران را هم گفته و شما میبینید، امّا آنچه دربارۀ علی علیهالسلام میگوید، چیز دیگری است:
ای علی که جمله عقل و دیدهای
شمّهای واگو از آنچه دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار اوست
زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
علی فقط با شمشیر نمیکشد. «زانکه بی شمشیر کشتن…» در آن داستانِ «از علی آموز اخلاص عمل… در غزا بر پهلوانی دست یافت…» شیفته میکند. هرکس شیفتۀ علی شد، کشتۀ علی شد.
باز گو ای بازِ عرشِ خوششکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران بر دوخته
راز بگشا ای علی مرتضی
ای پسِ سؤالقضا حسنالقضا
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست
یا بگویم آنچ برمن تافتست
از تو بر من تافت چون داری نهان
میفشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه
شبروان را زودتر آرد به راه
علی اگر حرف هم نزند، هادی است، ولی اگر نهجالبلاغه بنویسد چه!
ماه بی گفتن چو باشد رهنما
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
این نهجالبلاغه نورٌ علیٰ نور است.
چون تو بابی آن مدینهٔ علم را
چون شعاعی آفتاب حلم را
شهرِ علم و آفتابِ حلم پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله است و بابِ آن شهر و شعاعِ آن آفتاب، علی علیهالسلام است.
باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
بگو یا علی تا همه حال بیایند. بگو «تا رسد از تو قشور» این قشرها «اندر لباب» مغزشان باز شود.
باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفوا احد
خیلی بالاست. بارگاه خداست علی.
سعدی که گفتند اهل سنّت است. دیگران را گفته، ولی آنجا که مدح علی را میکند، میگوید:
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند
جبار در مناقب او گفته هل أتیٰ
در منقبت کدامیک از آن سه نفر، خداوندِ جبار چیزی گفته بود؟
زورآزمای قلعه خیبر که بند او
در یکدگر شکست به بازوی لافتی
شیر خدا و صفدر میدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز در وقیٰ
کسیکه شمشیر میزند در جبهه، اینطور در نمازش جانبخش است، آخر هم در نماز شهید میشود.
دیباچۀ مروت و سلطان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا
همه گفتند علی شمشیر میزند و در جنگ و جبهه است، ولی اینجا میگوید «دیباچه». در لشکر، دیباچه لشکر و مقدمه لشکر و سردار لشکر داریم، امّا علی:
دیباچه مروت و سلطان معرفت
لشکرکشِ فتوت و سردار اتقیا
و این بیت سعدی که اهل علم نظر بدهند:
فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست
ماییم و دست و دامنِ معصومِ مرتضی
هیچ سنّیای اینطور نمیگوید. شفاعت را اینطور بیان نمیکند، دامنِ معصومِ مرتضی را نمیگوید «فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی»
دو وجه از وجوه صفات امیرالمؤمنین را در حد بضاعتم خلاصه میگویم:
یکی بحث عرفان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است؛ عرفانِ نظری داریم و عرفانِ عملی. در عرفان نظری ببینید امیرالمؤمنین علیهالسلام چه میگوید. اوج عرفان که ابن عربی، مولانا و دیگران بیان میکنند، وحدتِ وجود است و وحدتِ شهود. علی علیهالسلام فرمود: «ما رأیت شیاً الّا و رأیت اللّه قبله و بعده و معه» هیچچیز ندیدم مگر اینکه خدا را قبل و بعد و همراهش دیدم؛ وحدتِ شهود.
فرمود: «هو داخلٌ فی الأشیاء لا بِمُمازَجه و خارجٌ عنها لا بِمُزایَله» در نهجالبلاغه فرمود: «لَيْسَ فِي الْأَشْيَاءِ بِوَالِجٍ وَ لَا عَنْهَا بِخَارِج» نه در شیء است، نه بیرون است؛ یعنی درون و برون و همه اوست؛
ندیم و ساقی و مطرب همه اوست
خیال آب و گِل در ره بهانه
چگونه میشود «هو داخلٌ فی الأشیاء لا بِمُمازَجه و خارجٌ عنها لا بِمُزایَله»؟ «لَيْسَ فِي الْأَشْيَاءِ بِوَالِجٍ وَ لَا عَنْهَا بِخَارِج»؟ اگر خواستید وحدت وجود را بفهمید، این است. بهقول یکی از بزرگان، طلبههای ما دوازده سال وقت میگذارند که «لا تَنقُضِ یَقینَک بالشک» را بفهمند (استصحاب). چقدر باید عمر گذاشت تا فهمید «هو داخلٌ فی الأشیاء لا بِمُمازَجه و خارجٌ عنها لا بِمُزایَله»؟ یک عمر میخواهد که این را بفهمی.
اینکه در دعای کمیل فرمود: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِ شَيْءٍ» خدایا به اسمائت که ارکان همهچیز را پر کرده است. کیست که این را بفهمد؟
اگر گفت:
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم
مگر غیر از این است که «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِ شَيْءٍ»؟ این عرفان را میگوییم «عرفان معرفت».
عرفان را به سه روش سلوک میکنند؛ سه طریق است که دوتا از آنها محصولِ یکی است؛ یکی معرفت است، در عرفان نظری که وحدت را بفهمی؛ خدا را به وحدانیت بشناسی؛ به هر سو بنگری او را ببینی؛ «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَ وَجْهُ اللَّه» را بفهمی. آنچه امیرالمؤمنین گفت، این معرفت است.
کسیکه به جلالِ خدا معرفت پیدا کرد، میشود «مخافه». عرفانی که از راه مخافة است. این خوف و خشیت، نه ترس از چیز مجهول یا ترسناک است؛ این جلال خداست. «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» علما هستند که وقتی به جلال خدا معرفت پیدا کردند، خشیت پیدا میکنند.
خطبۀ متقین را که امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود و توصیفشان کرد -بزرگان گفتهاند این خطبه باید وصف شیعه باشد، نه یکی از شیعیان- در این خطبه بحث خوف است؛ شب بیدار میشوند و آنچنان میگریند و زار میزنند به درگاه خدا.
امّا کسیکه به جمالِ خدا معرفت پیدا کند، میشود عرفان «محبّت» که اوجش را در امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میبینید.
ابن سینا در مقامات العارفین، فرق بین عابد و زاهد و عارف را میگوید. عابد کسیت؛ زاهد کدام است و عارف چگونه است. عارف هردو را دارد؛ هم زهد دارد و هم عبادت. امیرالمؤمنین بسیار زیبا اینها را فرمود، آنجا که عبادت کنندگان را تصویر کرد که سه دسته هستند؛
یک دسته خدا را از ترس جهنّم عبادت میکنند؛ این «عبادة العبید» است؛ یعنی همانطور که عبد از مولایش میترسد که اگر اطاعتش نکند، بیشتر به او فشار میآورد؛ کتکش میزند. اگر در سربازخانه باشد، اضافه خدمت به او میدهد. هرچه سرگروهبان گفت، میگوید چشم! خدا اینطور است؟ بعضی اینطورند. این عبادة العبید است. هرچه خدا گفت عبادت میکنند.
یک دسته برای بهشت عبادت میکنند. فرمود این «عبادة التجار» است. اینجا نمیخوریم و کم میخوریم تا انشاءاللّه آنجا خیلی بچریم. اینهم خوب است. اگر در طویلۀ بهشت هم بتوانیم بچریم، زهی سعادت! امّا امیرالمؤمنین این را نمیگویند.
یک دسته فقط چون تویی؛ چون دوستداشتنی هستی، تو را عبادت میکنند؛ این «عباة الأحرار» است.
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
همه تعلق دارند، غیر از سرو که آزاد است؛ حُرّ است؛ این عبادت الأحرار است. خطبۀ متقین را وقتی امیرالمؤمنین ترسیم میکند که البته علاوهبر عرفان نظری، عرفان عملی هم در آن هست؛ که شب چگونه هستند؛ اینها چه فهمیدند؟ مردم نگاهشان میکنند و میگویند حالش خوب نیست؛ مریض است.
مادر یکی از دوستان آمده بود، میگفت فرزندم دیوانه شده، شبها همینطور بیجهت بلند میشود و گریه میکند. یک نفر به او گفته بود آیا کسی را کشتی؟ چه گناهی کردی که اینطور ضجه میزنی؟ نمیفهمند، میگویند مریض است. «فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ» اینها مریض نیستند؛ آگاه شدند. بهقول مولوی:
هرکه او بیدارتر پر دردتر
هرکه او آگاهتر رخ زردتر
مردم میگویند: وَ يَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا. «خولطوا» باب مفاعله است؛ یعنی قاطی کردند، امّا امیرالمؤمنین میفرماید «وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِيم» امر بزرگی را فهمیدند که با جانش تعلق گرفته، دیگر شب خوابش نمیبرد؛ این عرفان مخافة است. اگر عرفان محبّت هم باشد، شب خوابش نمیبرد.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوسکنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
رضوان خدا به حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت این شعر را زیاد میگفتند. یکی از رفقا این بیت را پیدا نکرد، اخیراً خودم پیدایش کردم:
گر کسان قدر می بدانندی
شب نخفتند و رَز نشانندی
این مستی شب را اگر قدر میدانستند «شب نخفتند و رز نشانندی». این نمازها، رز نشاندن است. رز درخت انگور است. در حافظ تصحیح غنی و قزوینی نبود، در حافظ تصحیح قدسی هست.
امیرالمؤمنین در دعای کمیلش میگوید: اگر در جهنّم هم مرا بفرستی و در آتشم بسوزانی و بین من و دوستانم جدایی بیندازی «إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِك» فراقت را چگونه تحمل کنم؟ این عرفان محبّت است. بگذریم.
یک چیز هم داریم بهنام تجربۀ عرفانی، مکاشفه. خیلی زیبا در نهجالبلاغه گفتند: «وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْق». اینکه
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دلافگار چه کرد
امیرالمؤمنین میفرمایند اینها اهل این هستند که یک برق میزند و تمام وجودشان آن برق را تجربه میکند. آن وقت دیگر «من کیام لیلی و ولیلی کیست من»
این آقا امیرالمؤمنین است؛ مرد آن شبها که باز هم شهریار زیبا گفت:
شب علی دید و به نزدیکی دید
گرچه او نیز به تاریکی دید
شب شنیدست مناجات علی
جوشش چشمۀ عشق ازلی
بعد میگوید:
فجر تا سینۀ آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت
تأسی کنید به کسانی که این مسائل را یادتان دادند. از خدا بخواهید که این مسائل را بچشاند.
امّا کسیکه غرق محبّت الهی است، در مسائل اجتماعی چه میکند؟ کسیکه آن شبها را دارد، وقتی وارد مسائل اجتماعی میشود، ۲۳ سال آنطور برای پیامبر مبارزه میکند؛ سر از پا نمیشناسد؛ «لا فتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار». امّا بعد، ۲۵ سال (ربع قرن) سکوت میکند؛ این دریای خروشان، این بازوی حیدر ساکت میشود و صبر میکند. فرمود: «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجا». میدانید چطور صبر کردم؟ مثل کسیکه خار در چشم و استخوان در گلویش باشد، صبر کرد. فاطمهاش را بزنند و صبر کند؛ هیچ نگوید. اگر هم چیزی روی منبر بگوید، مثل خطبۀ شقشقیه، میشود «شقشقةٌ هَدَرت». از زبانش چیزهایی جاری شود و دیگر تمام. خیلی صبر میخواهد! و بعد ۵ سال حکومت دستش میافتد «لو لا حضور الحاضر» که در نهجالبلاغه میگوید.
وظیفه علی علیهالسلام اینجا میشود ۵ سال حکومت، امّا حکومت کند که چه شود؟ فرمود: این حکومت از این کفشی که اینقدر وصلها ش زدم، کمارزشتر است. از آب بینی بز کمارزشتر است. حکومت را نگرفتم، مگر حقی را احقاق کنم؛ مگر فقر را ریشهکن کنم؛ مگر تبعیض را از بین ببرم؛ مگر عدالت را ایجاد کنم. حکومت میخواهد چکار علی؟
گفت میخواهم فقر را از بین ببرم. منسوب است به علی علیهالسلام «لو تَمثّل لِي الفقر رجلاً لَقَتلتُهُ» اگر فقر بهصورت یک مرد درمیآمد، آن میکشتم. اگر هم از علی نباشد، عمل علی آن نشان میداد. کشاورزی میکند و نخل میکارد، در مدینه آن زمان تا آباد کند و کنار هر نخل دو رکعت نماز میخواند که فقر را ریشهکن کند.
میفرماید «و نظرت إلى كل ما يذل العزيز و يكسره فلم أر شيئا أذل له و لا أكسر من الفاقة». در دولت علی علیهالسلام کرامت و عزّت انسان حرف اول است. خدا انسان را آفریده، دین آمده تا عزیزش کند و کرامتش بدهد. علی علیهالسلام میگوید: «نظر کردم به هرچیزی که عزیز را ذلیل میکند و او را میشکند، چیزی ندیدم که انسانِ عزیز را ذلیل کند و او را بشکند که بیشتر از فقر و نداری باشد». علی آمده این فقر را بکشد و ریشهکن کند.
گفت: اگر بیتالمال قباله زنشان هم شده، بازمیگردانم تا تبعیض را ازبین ببرد. علی میبیند این مسأله را که خیلی ضربه زننده است.
فرمود «مَنِ ابْتُلِيَ بِالْفَقْرِ فَقَدِ ابْتُلِيَ بِأَرْبَعِ خِصَالٍ بِالضَّعْفِ فِي يَقِينِهِ وَ النُّقْصَانِ فِي عَقْلِهِ وَ الدِّقَّةِ فِي دِينِهِ وَ قِلَّةِ الْحَيَاءِ فِي وَجْهِهِ فَنَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفَقْر»
کسیکه مبتلا به فقر شود، به چهار خصلت مبتلا میشود، اگر خدا و ولی خدا کمک نکند؛ «بِالضَّعْفِ فِي يَقِينِهِ» یقینش ضعیف میشود. «وَ النُّقْصَانِ فِي عَقْلِهِ» عقل و معرفتش کم میشود. «وَ الدِّقَّةِ فِي دِينِهِ» دینش مثل مو باریک میشود. میگوید «به یک موبند است». «وَ قِلَّةِ الْحَيَاءِ فِي وَجْهِهِ» و حیا ازبین میرود. علی چه میگوید و ما چه میبینیم! ببین زیر پوست شهر چه خبر است! بیشترینش از فقر است «وَ قِلَّةِ الْحَيَاءِ فِي وَجْهِهِ». بعد هم از فقر به خدا پناه میبرد؛ «فَنَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفَقْر».
علی علیهالسلام فرمود «أَهْلَكَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ» دو چیز مردم را هلاک کرد. دوروبر خودتان را نگاه کنید! یکی فقر مردم را نابود میکند و یکی هم اینکه عدهای میخواهند مفاخره کنند؛ دنبال فخر هستند. باید بمیریم که یک عده اصلاً راه انداختند که مانور فخر بدهند. از این بچه پولدارها ماشینشان را بیاورند، به رخ فقرا بکشند و در خیابانها رژه بروند. این دوتاست که اهلک الناس.
حاکم کشور اسلامی است. نامهاش به مالک اشتر، کِی؟ ۱۴۰۰ سال قبل. کجا؟ در عرب بیابانگرد. نامهای که علی علیهالسلام مینویسد به مالک اشتر، بندبندش بایستی پیش چشم همۀ باشد، در جمهوری اسلامی هم. بحث حقوق بشر ۱۴۰۰ سال قبل در عرب بیابانگرد فرمود: «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ». مردم یا برادر دینیات هستند؛ مسلمان و شیعهاند یا نه، اصلاً مسلمان نیستند؛ یهودی و مسیحی هستند؛ هرچهاند مثل تو مخلوق خدایند. هوای هردو را باید داشته باشی؛ حقوق هر دو را باید رعایت کنی؛ هم برادرت که دیندار است و هم او که مثل تو بشر است! اینکه فرمود والله جا دارد علی بن ابیطالب بمیرد که در مملکتش خلخال (زینت پا) از دختر یهودی کشیدند. چه حقوق بشری!
رُژه گاردی، یک متفکر فرانسوی متاخر است. در سوربون تدریس میکرد، شیفته علی بود. دانشجویی از او پرسید: این شیفتگی شما چیست؛ کجاست؛ بهخاطرِ چیست؟
گفت: حاکم کشور اسلامی بود؛ قدرت آنچنانی داشت؛ به نامردی ضربه زدند و فرقش را شکافتند؛ در بسترش انداختند، امّا ببین وصیتش چیست؟ میگوید حسنم مبادا به قاتل من سخت بگیری؛ مبادا آب و غذا به ا وندهید! هرغذایی به من میدهید، به او هم بدهید؛ از هر چه میآشامم، بیاشامیدش. اگر زنده ماندم که خودم میدانم و میبخشمش؛ اگر هم شهید شدم، یک ضربه زده، بیشاز یک ضربه به او نزنید. نکند بریزند مثله کنند؛ ضربات متعدد بزنند؛ آزارش بدهند! رُژه گاردی گفت من عاشق این هستم.
حال نگاه کنید که بهجای علی علیهالسلام داعش را بهعنوان اسلام در دنیا معرفی میکنند. بهجای حقوق بشرِ علی، یک چیز نشناخته و ندانسته مثل کورش را معرفی میکنند! ما یک عمر اینجا زندگی میکردیم، کسی به مقبره کورش نگاه نمیکرد. تخت جمشید را شاید میرفتند، ولی آنطرف کسی نمیرفت. چه کردیم و چه شد که این فضایلِ ساختگی ساخته شد و معضل شد؛ روز کورش! علی را که باید معرفی کنیم که این حقوق بشرش است؛ این نامه به مالک اشترش است؛ این گریبان چاک کردنش در زمان حکومتش برای دختر یهودی است، رفتیم داعش را معرفی میکنیم برای عدهای و کورش را معرفی میکنیم برای عدهای دیگر.
در صفین خطبه میخواند میفرماید:
«فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ» من ولیّ امر شما هستم و خدا برایم حقی قرار داده، امّا یک حق من گردن شما دارم. مردم سالاری علی را ببین! فرمود: «وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ» همانطور که من گردنِ شما حق دارم، شما هم گردنِ من حق دارید. حقوق شما مهم است. «فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ» وقتی میخواهی حق را وصف کنی، دایرهاش خیلی وسیع است، ولی وقتی میخواهی عمل کنی، خیلی سخت است. «تناصُف» یعنی انصاف بهخرج دهی. «لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ» حق هیچوقت یکطرفه نیست. هرگز اینطور نیست که حق به سوی یکی باشد و علیهاش نباشد؛ متقابل است. «وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ» اگر یک نفر در این عالم باشد که حق گردن همه داشته باشد و کسی گردنش حق نداشته باشد «لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ» فقط خداست که اینطور است و نه هیچکس دیگر.
حکومت علی علیهالسلام؛ در خطبهاش فرمود: «وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ» مبادا در خاطرتان جولان کند؛ خطور کند که من چاپلوسی را میپسندم که بیایید تعریفم کنید! مبادا فکر کنید «أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ» نه! «فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاء» ثنای جمیل برای من نگویید. کجا؟ در عربِ آن زمان، آن حکومتهای استبدادی که هرکس دستش میرسید «الحق لمن غلب» بود.
فرمود: «فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ» آنطور که با دیکتاتورها و مستبدها سخن گفته شده، با من سخن نگویید. «وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَة» از من پنهان نکنید چیزهایی که پنهان میکنند از کسانی که خشم میکنند که اگر بگوییم، اوقاتش تلخ میشود؛ ناراحت و عصبانی میشود و با ما برخورد میکند. این طور نکنید.
بعد فرمود: «وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي» فکر نکنید اگر حق گفتید، بر من سنگین است. وقتی میخواهید مقابل من سخن بگویید، لکنت زبان نداشته باشید. «فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ» پس خودداری نکنید از گفتن حق در حضور من. «أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ» یا به عدالت به من مشورت بدهید.
بر این فقره آقایان اهل علم تأمل کنید؛ کار کنید و جواب بدهید. فرمود «فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي» من خودم را بالاتر از این نمیبینم که خطا نکنم. من هم خطا میکنم. علیِ معصوم در مردمسالاری میگوید من خطا میکنم، به من مشورت بدهید و حق را بگویید. من خودم را بالاتر از این نمیدانم که بگویم خطا نمیکنم. ایمن از این نیستم. اینکه گفتم حل کنید، عصمت علی را با این گفته او را.
«فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُه» من و شما همه بنده یک خداییم که غیر او خدایی نیست. مردمسالاری و حکومتِ خدا چطور جمع میشود؟ خیلی زیباست. خیلی زیباست هنرمندی علی علیهالسلام. همه بنده خداییم. علی ولیّ خداست، سرجای خود. ارزش بدهم به شما که بگویید؛ با من اینطور صحبت نکنید.
یک استاندارش جناب مالک اشتر بود، یک نامه هم نوشت به عثمان بن حُنیف که استاندارش در بصره بود، وقتی رفته بود در مجلسی که پولدارها دعوتش کرده بودند. رفته بود و نشسته بود. گناه هم نکرده بود، ولی استاندار بود، رفته بود آنجا.
نامه نوشت فرمود:
«وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ [وَجْهِهِ] وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْرا»
«وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوّ» ای عثمان بن حنیف فکر نمیکردم در مجلسی که فقرا و بیچیزهاشان در آن نیستند و پولدارهاشان جمعاند شرکت کنی. توبیخش میکند.
فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِه» هرکسی یک الگویی دارد؛ یک امام و پیشوا دارد که به او اقتدا میکند؛ از نور علمش نور میگیرد و ظاهراً من امام شمایم که استاندار من هستی. الگوی تو من هستم مثلاً. بعد قسم خورد که میبییند پیش چشم همه است که «أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ» من از این دنیای شما به دو قرص نان اکتفا کردم، آن هم نان جویی که جویدنش هم سخت بود و دو پارچۀ کرباس که یکی را میشویم و یکی را میپوشم. این همۀ دارایی من است. یک وجب زمین هم ندارم. در همین نامه است. علی علیهالسلام اینها را برای چه میخواهد؟ اگر یک وجب زمین هم داشته باشم که قبری هم باشد که از اندازه هیکل من بزرگتر باشد، این قبر، با گل و سنگ پرش میکنند که بشود همان اندازه. علی چه میخواهد؟
یکی از مسائلی که میخواستم بگویم، بحث مرگاندیشی است. «موتوا قبل انْ تموتوا» بمیرید قبل از آنکه بمیرید. علی در وجود خودش این را جلوهگر کرده بود. یاد مرگ در تمام نهجالبلاغه پیش چشم علی است و یاد ما میدهد. البته «موتوا قبل انْ تموتوا» قبل از این مرگ هم علی یک مرگِ اختیاری دارد که آن هم لوازمی دارد. اینکه فرمود «لو کشف الغطاء ما زددت یقیناً». در مرگ دوم (تموتوا) اگر پردهها کنار رود، به یقین من اضافه نمیشود. همۀ ما وقتی میمیریم، خدا میفرماید: «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ» پرده را از جلوی چشمت برداشتم «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ» امّا علی علیهالسلام میفرماید اگر پرده هم کنار برود، به یقین من اضافه نمیشود؛ یعنی پیشاز آن پرده کنار رفته. «موتوا قبل انْ تموتوا» این علیست. میفرماید اینطور است و این زندگی من است. دو قرص نان.
شاید کسی بگوید چگونه علی علیهالسلام این غذا را میخورد و بعد درِ قلعۀ خیبر میشکند و در جنگ آنطور میایستد و مقاومت میکند؟ چطور میشود قوت داشته باشد؟
خود علی علیهالسلام یک مثال میزند که این شدنی است: فرمود آن گیاهی که کنار جوی میروید، خیلی آسان کنده میشود؛ چون تر و شکننده است، وقتی میکشیدش، درمیآید، امّا خاری که در بیابان است و کمتر آب میخورد، چقدر سفت و سخت میشود و بهسادگی کنده نمیشود. «ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی»
فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا» بهخدا قسم اگر همین الآن که در زمان حکومتش است و سن از ۶۰ گذشته -وفاداریاش به پیامبر یکی هم این بود که بیشتر از پیامبر عمر نفرمود، ۶۳ سال- در سن پیری میفرماید همین الآن اگر همۀ عرب در مقابلم دست به دست هم بدهند و پشت به پشت هم بدهند، پشت نمیکنم، ولی همین علی علیهالسلام «ناشناسی که به تاریکی شب میبرد شام یتیمان عرب». وقتی یتیم میبیند، پایش میلرزد. آن قصه را شنیدید که رفت نزدیک تنور و نان میپخت برای یتیمی که پدرش در جنگ همراه علی علیهالسلام شهید شده بود. گفت: علی چطور میخواهی جوابگو باشی؟ مقابل همۀ آنها پایش نمیلرزد، امّا یتیم که میبیند، پایش میلرزد.
در ادامه نامه به عثمان بن حنیف فرمود: «أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ» حالا ما فقط به همین یکی میچسبیم. به همین هم بچسبیم خیلی خوب است. به خودم میگویم؛ به بعضی رفقا؛ آقایان طلاب! به همین هم بچسبیم خوب است. آن را که نمیتوانم «أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ» یاریام کنید به این چهار خصلت. اگر شیعۀ علی هستی علی را به این چهار خصلت یاری کن؛ پرهیزکاری و کوشش و پاکدامنی و راستی. هرکه راست نیست، علی را یاری نکرده. هرکه خویشتندار نیست، علی را یاری نکرده. نمیتوانید با دو قرص نان بسازید، امّا این را که میتوانید تلاش کنید «أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ» اینطور مرا یاری کنید.
علی علیهالسلام تنها بود، نکند ما هم علی را تنها بگذاریم و یاریاش نکنیم! شیعه باید اینطور علی علیهالسلام را یاری کند. شیعه باید زینت علی علیهالسلام باشد. اینکه گاهی از تنهایی سر در چاه میکرد و دردش را با چاه میگفت، چون تنها بود؛ چون کسی نبود اینطور یاریاش کند.
روایتی درایم منسوب به امیرالمؤمنین علیهالسلام که فرمود «ابتسم و لو القلبُ یَقطِرِ دَما» لبخند بزن ولو از قلبت خون میچکد. اگر این از علی نباشد، این یکی حتماً از علی علیهالسلام است که فرمود: «الْمُؤْمِنُ بُشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِه» شادی مؤمن در چهرهاش است و اندوهش در قلبش.
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
علی را میدیدی که شاد است، ولی نمیفهمیدی در قلبش چه میگذرد که سر در چاه میکند و «حُزنُه فی قلبه» آنجا میگوید. یا علی!
بنده خودم را عرض میکنم، چه خصوصیتی از این خصوصیاتی که داشتی، در وجود ما ذرهای هست؟ چطور میتوانم یاریات کنم به ورع و اجتهاد و عفت و سداد؟ همه میگوییم کاش بودیم و الآن دور امیرالمؤمنین بودیم. ببین رو داریم برویم؟ نکند علی را تنها بگذاریم! لذا از خود امیرالمؤمنین میخواهیم که دردت را به ما بچشان! گفت «دردم از یار است و درمان نیز هم».
خطبه ۶۹ آخرین خطبهای است که امیرالمؤمنین فرمود:
و قال علیهالسلام فی سُحرَةِ الیوم الذی ضرب فیه: «مَلَكَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الْأَوَدِ وَ اللَّدَدِ فَقَالَ ادْعُ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ أَبْدَلَنِي اللَّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي»
سحر همان روزی که ضربه خورد، فرمود: «مَلَكَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ» خلصهای چشم من را گرفت و نشسته بودم. در بستر نبود که خواب باشد. خلصهای مرا گرفت «فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صلّیاللّهعلیهوآله» حضرت ختمی مرتبت در مقابلم ظاهر شدند. قربان تنهاییات یا علی! «فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الْأَوَدِ وَ اللَّدَدِ» به پیامبر شکایت کرد که چه سختیها، چه اعوجاجها، چه خشونتها، چه کجرفتاریها دیدم از این قوم! «فَقَالَ ادْعُ عَلَيْهِمْ» رسول اللّه فرمود نفرینشان کن! چه نفرینی کرد علی؟ «فَقُلْتُ أَبْدَلَنِي اللَّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي» خدایا از اینها بهتر را برای من قرار بده. از اینها بهتر کیست؟ رسول اللّه صلّیاللّهعلیهوآله. بهجای اینکه همنشین اینها باشم. «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِر» یک عمر انتظار کشیدم، خدایا دیگر بس است. خدایا من با رسول اللّه همنشین باشم؛ با کسانی که همراهشان بودم همنشین باشم؛ با شهدایی که رفتند. «و مِنهُم مَنْ یَنتَظِر» این را از خدا میخواهم که از اینها بهتری را نصیب من کند.
اینکه گفت «فُزْتُ و ربِّ الکعبه». وقتی شمشیر بر فرقش آمد، گفت رستگار شدم. از همّوغمّ این دنیا، از «أوَد و لَدَد» که فرمود از این کجرفتاریها و کجاندیشیها راحت شدم «فُزْتُ و ربِّ الکعبه». اینکه یک عمر انتظار میکشید «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ» فرزند ابوطالب اُنسش با مرگ بیشتر از اُنس بچۀ شیرخواره به سینۀ مادرش است. «فُزْتُ و ربِّ الکعبه» گفت و خدا هم شنید چیزی را که علی گفت.
خداوندا نشود که علی دوست نداشته باشد با ما باشد! نشود که بگوید بوی عفاف و سداد و اجتهاد و ورع از شما نمیشنوم؛ کجا شیعه منی؟ نشود که علی خودش را از ما کنار بکشد! یا علی.
آن دم صبح قیامت تأثیر
حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر
شعر است، ولی هیچ بعید نیست. مرغابیّها آمدند و نگذاشتند علی برود. ما که هستیم که بگذاریم علی برود؟ به ما پشت کند که علی بگذر و از ما مگذر!
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
از علی گفتید، از حسین هم بگویید:
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
خدایا تو را به علی و به حسن بن علی و به حسین بن علی و به اهلبیت علیهمالسلام قسم ما را شیعۀ خوب علی علیهالسلام قرار بده!
خدایا حقداران گردن ما را که در رأس آنها پیامبر و علی علیهماالسلام هستند و همۀ بزرگانی که حق داشتند؛ حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت، آیتاللّه قاضی، آیتاللّه انصاری، شهید آیتاللّه دستغیب، حضرت امام که این روزها متعلق به اوست را از ما راضی و خشنود بگردان!
بین ما و دوستانمان که در رأس آنها پیامبر و علی علیهماالسلام هستند و همۀ شهدایی که میبینید، خدایا بین و ما و اینها جدایی نینداز!
خدایا از علی یاد گرفتیم در وسط آتش جهنّم فریاد بزنیم: اگر ما را دوست نداشتی و از دوستانت جدا کردی؛ فاصله انداختی -در دعای ابوحمزه هم هست- آنجا در میان اهل نار صدا میزنیم خدایا واقعاً دوستت میداشتیم. زورمان به خودمان نمیرسید. نفسمان؛ این نفس اماره نمیگذاشت، ولی دوستی تو و دوستی علی در دلمان بود. «یا ربّ تو ببخش ما را به علی».
لا حول و لا قوة الّا باللّه العلیّ العظیم