شهيد محمد حسين نجابت از نگاه پدر

shahid nejabat
شهید محمد حسین نجابت

شرح‌ حال‌ و زندگاني‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت

از زبان‌ حضرت‌ آيت‌ الله العظمي‌ حاج‌ شيخ‌ حسنعلي‌ نجابت‌(ره)

مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ از هنگامي‌ كه‌ مميّز شد طالب‌ حقيقت‌ و درستكاري‌ بود و با پدر و مادرش‌ بيش‌ از افراد عادي‌ الفت‌ و تواضع‌ داشت‌ و بسيار مهمان‌دوست‌ بالاخص‌ نسبت‌ به‌ ارحام‌ خودش‌ و پس‌ از بلوغ‌، مسلمان‌، با تمام‌ ابعاد تسليم‌ خداوند و خاتم‌ انبياء و احكام‌ قرآن‌ بود و با جان‌ و قلب‌ مذهب‌ جعفري‌ را مي‌شناخت‌ و عمل‌ مي‌نمود. ابتدا تقليد مرحوم‌ آيت‌ الله ميرزا عبدالهادي‌ شيرازي را نمود. پس‌ از وفات‌ ايشان‌ تقليد آقای خوئي‌ را مي‌نمود، لكن‌ دو سال‌ بيشتر مقلّد ايشان‌ نبود و از ايشان‌ عدول‌ به‌ حضرت‌ امام‌ خميني‌ نمود.
شهيد محمّدحسين‌ سه‌ سال‌ آخر عمرش‌ روح‌ اجتهادش‌ از قوّه‌ به‌ فعليّت‌ رسيده‌ بود و درس‌ معالم‌ و لمعه‌ را نزد بنده‌ خواند.
ذهن‌ بسيار نقّاد و روشني‌ پيدا نموده‌ بود. لهذا رغبت‌ فوق‌ العاده‌ پيدا كرده‌ بود كه‌ در احكام‌ اسلام‌ مجتهد شود. لهذا تمام‌ هم‌ درسهاي‌ ايشان‌ از افسردگي‌ به‌ واسطه نقّاديّت‌ ذهن‌ ايشان‌ و خوش‌فهميش‌ و سرعت‌ انتقالش‌ خارج‌ مي‌شدند و ابتهاج‌ علمي‌ براي‌ همه‌ نصيب‌ مي‌شد.
از اوصاف‌ بارز شهيد محمّدحسين‌ الفت‌ و دوستي‌ و وصل‌ و صله‌ رحم‌ و جود و بخشش‌ و ايثار ايشان‌ بود. هرگاه‌ در منزل‌ وارد مي‌شد بزرگ‌ و كوچك‌ مسرور مي‌شدند از ملاقات‌ ايشان‌. در خانه‌ چراغ‌ پر نوري‌ بود و به‌ واسطه‌ الفتي‌ كه‌ با همه‌ داشت‌ تمام‌ افراد نزدش‌ محترم‌ بودند بالاخص‌ اهل‌ علم‌ و سادات‌.
در صله‌ رحم‌ به‌ نحوي‌ بود كه‌ همه‌ ارحام‌ را متوجّه‌ به‌ حضرت‌ امام‌ خميني‌ مي‌نمود. زيرا وجهه‌ پيدا نمودن‌ به‌ امام‌ را افضل‌ تمام‌ قربات‌ مي‌دانست‌. علوم‌ اسلامي‌، صرف‌ و نحو و منطق‌ را به‌ مقدار لازم‌ تمام‌ نمود و به‌ فقه‌ و اصول‌ و تفسير پرداخت‌. با اينكه‌ ايشان‌ معمّم‌ نبود ولي‌ براي‌ تجليل‌ امام‌ خميني‌ عمامه‌ پوشيد. خودش‌ با برادران‌ و دوستانش‌ پانزده‌ روز در تهران‌ با عمامه‌ باقي‌ ماند تا شوكت‌ و عظمت‌ امام‌ خميني‌ در قلوب‌ بيشتر گردد و دو روز پس‌ از ورود امام‌ به‌ شيراز مراجعت‌ نمود. او مي‌گفت‌: هنگامي‌ كه‌ داخل‌ جمعيت‌ بودم‌، براي‌ ديدار امام‌ در فكر بودم‌ كه‌ دستم‌ به‌ امام‌ برسد. هنگامي‌ كه‌ امام‌ را زيارت‌ كردم‌ و چشم‌ شريف‌ ايشان‌ مواجه‌ چشم‌ من‌ شد به‌ قدري‌ سرور و فرح‌ روحاني‌ نصيبم‌ گرديد كه‌ چنين‌ سرور و فرحي‌ در مدّت‌ عمرم‌ سابقه‌ نداشت‌ و معناي‌ «النظر في‌ وجه‌ العالم‌ عبادة‌» را يافتم‌.
با آغاز جنگ‌ تحميلي‌ از دامپزشكي‌ به‌ جهاد سازندگي‌ وارد شد و بوسيلة‌ ورودش‌ در جهاد مشغول‌ سنگر ساختن‌ در خط‌ مقدم‌ جبهه‌ شد. ولي‌ پس‌ از فرمان‌ امام‌ مبني‌ بر شكستن‌ حصار آبادان‌ و مسامحه‌ نمودن‌ رئيس‌ جمهور معزول‌ خائن‌، ايشان‌ و دوستانش‌ همّت‌ گماشتند كه‌ به‌ هر قيمتي‌ است‌ طرح‌ شكستن‌ حصار را ايجاد نمايند و فرمان‌ امام‌ به‌ زمين‌ نخورد. لهذا بواسطه اين‌ همت‌ عالي‌ خداوند حبيب‌ مشرّفش‌ فرمود، به‌ محبّت‌ اهل بيت‌ خاتم‌ انبياء عليه‌ السلام‌ حشرش‌ را با حضرت‌ أبي‌ عبدالله حسين‌ خواهد فرمود بلطفه‌ و كرمه‌ و فضله‌. امّا جود و كرمش‌ طوري‌ بود كه‌ تمام‌ روستا و صحرا نشينان‌ كه‌ از دامپزشكي‌ ايشان‌ بهره‌مند مي‌شدند علاوه‌ بر دلسوزي‌ نسبت‌ به‌ دوابّ‌ و طيور آنها، نسبت‌ به‌ افراد فقير آنها دلجويي‌ مي‌نمود به‌ نحوي‌ كه‌ علاوه‌ بر اصلاح‌ امور آنها پول‌ نقد از جيبش‌ به‌ آنها مي‌پرداخت‌. هرگز فقير و محتاج‌ را محروم‌ نمي‌نمود و حسن‌ خلق‌ ايشان‌ طوري‌ بود كه‌ هرگز صداي‌ خودش‌ را در مقابل‌ رفيقش‌ بلند نمي‌نمود. هرگز با مادر يا پدر يا اهل‌ بيت‌ و برادر و خواهر و ساير ارحام‌ نسبي‌ و سببي‌ خشونت‌ نداشت‌ و هرگز بي‌تحصيل‌ رضايت‌ والدين‌ و اهل‌ بيت‌ از خانه‌ بيرون‌ نمي‌رفت‌ و نيز هرگز براي‌ شخص‌ پولدار تواضع‌ نمي‌نمود. بواسطه حسن‌ خلقش‌ معاصرين‌ وي‌ غبطه حسن‌ خلق‌ او را مي‌ورزيدند. به‌ نماز جماعت‌ رغبت‌ فوق‌ العاده‌ داشت‌ و آن‌ را جزء شعار مسلمين‌ و رونق‌ جمهوري‌ اسلامي‌ مي‌دانست‌. هنگام‌ خداحافظي‌ به‌ بنده‌ فرمود: پدر، به‌ بچه‌هايم‌ رسيدگي‌ نما و معلوم‌ بود صرفاً به‌ طرف‌ قُرب‌ خداوند قدم‌ برداشته‌ و جدّاً لقاء وجه‌ كريم‌ خداوند را بر ديگران‌ ترجيح‌ داده‌. اميد به‌ خداوند دارم‌ كه‌ حشرش‌ با حضرت‌ ابا عبدالله الحسين‌ عليه‌ السلام‌ باشد، زيرا نسبت‌ به‌ عزاء حضرت‌ ابو عبدالله الحسين‌ عليه‌ السلام‌ از بذل‌ مال‌ و وقت‌ و رنج‌ دريغ‌ نمي‌نمود.
اواخر عمر ايشان‌ كاملاً آشكار بود كه‌ جبهه‌ را محترم‌تر از مسجد مي‌داند. مكرّر ايشان‌ اشاره‌ مي‌نمود كه‌ بركات‌ خداوند در جبهه‌ عيان‌ است‌ و حضرات‌ معصومين‌ نظر شريفشان‌ در جبهه‌ فوق‌ العاده‌ است‌.
با اينكه‌ بنده‌ در حقوق‌ پدري‌ ايشان‌ بسيار مقصّر و قاصر بودم‌، ولي‌ نمي‌گذاشت‌ قصور و تقصيراتم‌ ظاهر گردد، هميشه‌ با لطف‌ و مدارا با من‌ معامله‌ مي‌كرد. به‌ همين‌ نسبت‌ بود رفتار وي‌ با مادر و خانواده‌اش‌.
«اللهمّ احشُرْه‌ مع‌ محمّد و آله‌ الطاهرين‌ عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌».

وصيت‌ نامه‌

بسم‌ الله الرحمن‌ الرحيم‌
«و ما هذه‌ الحياة الدُنيا الاّ لَهو و لَعِبٌ و إنّ الدارَ الا´خِرَة لَهي‌ الحَيَوانُ». يا واسعَ المَغْفِرة‌ إغفِر لي‌. سلام‌ و درود فراوان‌ بر رهبر كبير و عزيزمان‌ امام‌ خميني‌ و سلام‌ و درود بر شهيدان‌ اسلام‌ و شهيدان‌ كربلا و شهداي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌ كه‌ با خون‌ خويش‌ اسلام‌ محمّدي‌ را دوباره‌ زنده‌ نمودند و سلام‌ بر پدر بزرگوارم‌ كه‌ از كوچكي‌ درس‌ تقوي‌ و خداشناسي‌، ايثار و بالاخره‌ راه‌ انبياء و ائمّة‌ اطهار و اولياء الله را به‌ من‌ آموخت‌ و سلام‌ بر مادر مهربانم‌ كه‌ با محبّت‌ و آغوش‌ گرم‌ خود مفهوم‌ محبت‌ الهي‌ را به‌ من‌ چشانيد و سرانجام‌ سلام‌ بر همسرم‌ كه‌ تا آخرين‌ لحظه‌ يار و غمخوار و مددكارم‌ بود و اميدوارم‌ كه‌ پس‌ از مرگم‌ مرا فراموش‌ نكند و در تربيت‌ فرزندانم‌ نهايت‌ سعي‌ و كوشش‌ را بنمايد كه‌ همانا خدمتگذار اسلام‌ و ملّت‌ اسلامي‌ باشند.
اكنون‌ كه‌ اين‌ وصيت نامه‌ را مي‌نويسم‌ حالم‌ خوب‌ و از همه‌ چيز قطع‌ اميد كردم‌، جز خداي‌ بزرگ‌ اميد واثق‌ دارم‌ به‌ بركت‌ امام‌ حسين(علیه السلام) كه‌ با همين‌ حال‌ به‌ لقاء الله بشتابم‌. در خاتمه‌ چند نكته‌ قابل‌ يادآوري‌ است‌:
1 ـ هرگز خدا را فراموش‌ نكنيد و جز براي‌ رضاي‌ او كاري‌ انجام‌ ندهيد.
2 ـ قرآن‌ زياد بخوانيد و سعي‌ در يادگيري‌ و تفسير آن‌ بنماييد و هرچه‌ بيشتر درس‌ عربي‌ را دنبال‌ كنيد.
3 ـ كليه اموالم‌ را پس‌ از اينكه‌ شما مهريه‌ خود را برداشتيد در اختيار سادات‌ و بي‌بضاعت‌ قرار دهيد.
4 ـ حدّاقل‌ سالي‌ يكبار بياد من‌ عزاداري‌، جهت‌ امام‌ حسين‌(علیه السلام)‌ يا حضرت‌ زهرا(علیها السلام) بپا داريد تا شايد به‌ شفاعت‌ اين‌ بزرگان‌ راه‌ نجاتي‌ پيدا كنم‌.
«و السلام‌ علي‌ من‌ اتّبع‌ الهُدي‌»

مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت مؤمن‌ كامل‌، عالمِ عامل‌، تشنه‌اي‌ بي‌قرار، طالبي‌ سخت‌ كوش‌، رفيقي‌ همراه‌، مونسي‌ دلنشين‌، مورد احترام‌ و در دل‌ همه‌ جاي‌ داشت‌. از اوان‌ كودكي‌ مورد علاقة‌ خاص‌ پدر بزرگوارش‌ حضرت‌ آيت‌ الله العظمي‌ نجابت(ره) بود و دروس‌ سطح‌ را نزد ايشان‌ خواند، به‌ حدّي‌ كه‌ در ابواب‌ فقه‌ صاحب‌ نظر بود. (شخص‌ اگر توانست‌ خود را از عالم‌ حيوانيت‌ بيرون‌ آورد و به‌ مرتبه‌ انسانيت‌ رساند بدين‌ معنا كه‌ جهت‌ ازاله‌ حيوانيّت‌، خود را تحت‌ احكام‌ الهي‌ و نظر خاص‌ ائمّة‌ طاهرين‌ در آورد يعني‌ بتواند احكام‌ خدا را تا حد مقدور در خود ملكه‌ كند اين‌ شخص‌ ديگر روحاني‌ است‌، حيواني‌ نيست‌.)
مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت تحت‌ نظر خاص‌ حضرت‌ آيت‌ الله العظمي‌ حاج‌ شيخ‌ حسنعلي‌ نجابت‌ شيرازي(ره) والد مكرّم‌ خودشان‌ مراتب‌ سلوك‌ را طي‌ كرده‌ و از عالم‌ حيوانيت‌ خارج‌ و به‌ عالم‌ روحانيت‌ نائل‌ شده‌ بود و أصدق‌ مصاديق‌ اين‌ معني‌، ايجاد انقلاب‌ ايشان‌ در هر مجلسي‌ كه‌ حضور مي‌يافت‌ بود. يعني‌ امكان‌ نداشت‌ در مجلسي‌ ايشان‌ وارد شود و اهل‌ مجلس‌ را متوجّه‌ خدا نكند. اين‌ فقط‌ از ناحيه‌ روح‌ بلند و روحانيت‌ ايشان‌ بود. جذّابيّت‌ و روحانيّت‌ و متانت‌ و صداقت‌ ايشان‌ اثر خودش‌ را مي‌گذاشت‌ و مجلس‌ را منقلب‌ مي‌كرد. اين‌ به‌ خوبي‌ براي‌ دوستان‌ واضح‌ بود.
«الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبي‌’ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ».
خوشا به‌ حال‌ چنين‌ افرادي‌ كه‌ با خداي‌ خود معامله‌ كردند و فاني‌ في‌ الله شدند. چون‌ عمل‌ صالح‌ بجا آوردند. چه‌ عمل‌ صالحي‌ بهتر از اينكه‌ دائم‌ خود و مردم‌ را به‌ خدا متوجه‌ كردن‌ و اين‌ صفت‌ در مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ روشن‌ بود.
مردان‌ خدا جز به‌ خدا دل‌ ندهند. يعني‌ از غير خلاصي‌ پيدا كرده‌اند و تمام‌ ابعاد خود را الهي‌ كرده‌اند و شهيد محمّدحسين‌ در حقيقت‌ شعله‌اي‌ بود از نور كه‌ متّصل‌ به‌ ربّ الارباب‌ مي‌باشد. اين‌ معلوم‌ مي‌باشد كه‌ همان‌ آثار حيات‌ آن‌ بزرگوار بعد از شهادتش‌ هم‌ ظاهر است‌. چنين‌ افرادي‌ هرگز سكون‌ ندارند. يعني‌ دائم‌ در حال‌ سير مي‌باشند و هر شخص‌ طالب‌ معرفت‌ را با خود مي‌برند و راهنما مي‌باشد. مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ در مدّت‌ عمر پربركت‌ خود چنين‌ بود. لذا شهادت‌ او باعث‌ موج‌ جديد براي‌ طالبين‌ حق‌ و حقيقت‌ شد. اوصاف‌ حسنه‌ مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ گوياي‌ اين‌ معني‌ است‌:«لكلّ عملٍ نورٌ» اگر محبت‌ است‌، كرم‌ است‌، رفاقت‌ است‌، صداقت‌ است‌ …، اين‌ از ناحيه‌ عمل‌ ايشان‌ است‌. چون‌ عالم‌ عامل‌ است‌. اين‌ نورانيّت‌ يك‌ ملاك‌ براي‌ مؤمن‌ مي‌باشد و چون‌ مؤمن‌ است‌ نور دارد و با اين‌ نور مردم‌ را به‌ خدا متوجّه‌ مي‌كند. اين‌ چنين‌ شخصي‌ با اين‌ معلومات‌ و عشق‌، با ديد باز، با قلب‌ روشن‌ دعوت‌ حق‌ را لبيك‌ گفت‌ و شربت‌ طهور را نوشيد و به‌ ديگران‌ هم‌ فهماند.
«وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا».

* * *
شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ فرزند حضرت‌ آيت‌ الله العظمي‌ حاج‌ شيخ‌ حسنعلي‌ نجابت‌(ره) در سال‌ 1329 در شيراز متولّد شد. بعد از دريافت‌ ديپلم‌ به‌ دانشگاه‌ رفت‌ و همراه‌ با آن‌ مقدّمات‌ دروس‌ حوزوي‌ را نيز تحت‌ نظر پدر بزرگوارشان‌ فرا مي‌گرفت‌. شهيد محمّدحسين‌ از جمله‌ شهدايي‌ بود كه‌ مورد عنايت‌ خاصّة‌ حضرت‌ حق‌ بود، زيرا علاوه‌ بر بهره‌مند شدن‌ از نعمت‌ عظماي‌ شهادت‌، خداوند كريم‌ اين‌ لطف‌ و مرحمت‌ را به‌ ايشان‌ عطا فرمود و وي‌ را تربيت‌ يافته‌ يكي‌ از اولياء خاصّ خود قرار داد. او كه‌ از اوان‌ كودكي‌ مورد لطف‌ و عنايت‌ پدر بزرگوارش‌ بود، علماً و عملاً آشنا به‌ مباني‌ اعتقادي‌ معظّم‌ له‌ گرديد و نسيم‌ عطر روح‌ بخش‌ توحيد از همان‌ ابتداء زندگي‌ با وجود ايشان‌ در جانش‌ وزيدن‌ نمود. يكي‌ از خصيصه‌هاي‌ منحصر به‌ فرد مرحوم‌ حضرت‌ آيت‌ الله نجابت‌(ره) كه‌ نشأت‌ گرفته‌ از مكتب‌ اهل بيت‌ عصمت‌ و طهارت بود، روح‌ محبّت‌ و دوستي‌ تامّ ايشان‌ با صغير و كبير دوستان‌ خويش‌ بود و مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ به‌ راستي‌ از اين‌ صفت‌ بهره وافر برد تا بدانجا كه‌ تمام‌ اقوام‌ و آشنايان‌ مقهور اخلاق‌ او مي‌گرديدند. در برخورد با دوستان‌ چنان‌ چهره‌ بشّاشي‌ از خود نشان‌ مي‌داد كه‌ دوست‌ و دشمن‌ مجذوب‌ محبّت‌ او مي‌شدند و عملاً مريد باطني‌ او مي‌گرديدند. خصيصه ديگري‌ كه‌ از مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ به‌ عيان‌ مشاهده‌ مي‌شد تعبّد ايشان‌ بود نسبت‌ به‌ اوامر مرحوم‌ پدر بزرگوارش‌. آن‌ زمان‌ كه‌ صحبت‌ از درس‌ خواندن‌ مي‌شد پاي‌ درس‌ حاضر بود. با وجود همه مشكلات‌ و گرفتاري‌ هايي‌ كه‌ داشت‌ و تا آنجا كه‌ بياد داريم‌ علاقه زيادي‌ هم‌ به‌ درس‌ خواندن‌ داشت‌ هم‌ خود پيش‌ پدر بزرگوارش‌ درس‌ مي‌خواند و هم‌ آنچه‌ را خوانده‌ بود تدريس‌ مي‌كرد. (از جمله‌ اين‌ علوم‌ ادبيات‌ عرب‌، منطق‌، اصول‌ فقه‌ و فقه‌ بود كه‌ تا آخرين‌ روزهاي‌ عمر شريفش‌ با شوقي‌ خاص‌ به‌ آموختن‌ اين‌ علوم‌ مخصوصاً كتاب‌ شريف‌ لمعه‌ همّت‌ گماشت‌).
گذشته‌ از اينها ايشان‌ روح‌ نقّادي‌ بسيار قوي‌ داشت‌. بارها مشاهده‌ مي‌كرديم‌ شبها مرحوم‌ آيت‌ الله العظمي‌ نجابت‌(ره) يك‌ درس‌ لمعه‌اي‌ مي‌گفتند و ايشان‌ هم‌ در اين‌ درس‌ شركت‌ مي‌كرد. با تعدادي‌ از دوستان‌ و نوعاً با استاد خود به‌ مباحثه‌ و مذاكره‌ مي‌پرداخت‌ و اشكالهاي‌ فراواني‌ مي‌كرد. روي‌ همين‌ جهت‌ هم‌ مرحوم‌ والد سر درس‌ عنايت‌ خاصي‌ به‌ ايشان‌ داشتند. از آنجا كه‌ مرحوم‌ حضرت‌ آيت‌ الله العظمي‌ نجابت(ره)‌ علاقه‌ بسيار زيادي‌ به‌ مرحوم‌ امام(ره)داشتند و در هر مجلس‌ و محفلي‌ تبليغ‌ ايشان‌ را مي‌كردند و همچنين‌ دوستان‌ و آشنايان‌ خود را موظّف‌ به‌ پيروي‌ و تقليد از ايشان‌ مي‌نمودند مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ هم‌ علاقه خاصّي‌ به‌ حضرت‌ امام(ره) ابراز مي‌نمود و اين‌ محبّت‌ را در عمل‌ نشان‌ مي‌داد در آن‌ زمان‌ كه‌ مرحوم‌ امام‌(ره) بخاطر مسائلي‌ تفسير سوره حمد خويش‌ را ادامه‌ ندادند، مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ از جمله‌ كساني‌ بود كه‌ خواهان‌ ادامه‌ تفسير امام(ره) شدند. به‌ همين‌ منظور پارچه‌اي‌ را آماده‌ كرد و به‌ نماز جمعه‌ كه‌ در آن‌ ايام‌ مرحوم‌ شهيد محراب‌ حضرت‌ آيت‌ الله دستغيب(ره)‌ در حافظيّه‌ اقامه‌ مي‌نمودند برد و در آنجا از مردم‌ امضاء مي‌گرفت‌ و به‌ محضر امام‌ فرستاد. شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ به‌ آداب‌ شرع‌ مقدّس‌ بسيار مقيّد بود. بعد از پيروزي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ وارد تشكيلات‌ جهاد سازندگي‌ شد و خدمات‌ خود را در اين‌ ارگان‌ انقلابي‌ پي‌ گرفت‌. شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ در تمام‌ مدّت‌ خدمتش‌ در جهاد سازندگي‌ در تمام‌ صحنه‌ها حضوري‌ فعّال‌ داشت‌. با آغاز جنگ‌ تحميلي‌ به‌ فرمان‌ حضرت‌ امام(ره) و تشويق‌ و ترغيب‌ پدر گراميشان‌ به‌ جبهه‌هاي‌ نبرد حق‌ عليه‌ باطل‌ مي‌شتافت‌ و در جبهه‌ها خدمات‌ شاياني‌ را در واحدهاي‌ محل‌ خدمتش‌ به‌ انجام‌ مي‌رساند. شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ در اداره‌ دامپزشكي‌ خدمت‌ مي‌كرد و قبل‌ از انقلاب‌ در رسيدگي‌ به‌ طبقات‌ مستضعف‌ روستايي‌ جدّيّت‌ فراواني‌ داشت‌ و بخاطر علاقه‌ و اشتياق‌ زائد الوصفي‌ كه‌ با خامس‌ آل‌ عبا حضرت‌ سيدالشهداء(علیه السلام) داشت‌ در هر جايي‌ كه‌ حضور داشت‌ در ماه‌ محرم‌ و صفر به‌ تعزيت‌ و سوگواري‌ حضرت‌ اباعبدالله الحسين‌(علیه السلام) مي‌پرداخت‌.
در جبهه‌ها نيز در برپايي‌ مراسم‌ تعزيت‌ و سوگواري‌ حضرت‌ سيدالشهداء(علیه السلام) از هيچ‌ كوششي‌ فروگذار نبود. شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ در رسيدگي‌ به‌ خانواده‌هاي‌ شهيدان‌ به‌ ويژه‌ شهيدان‌ مستضعف‌ در روستاها نهايت‌ جدّيّت‌ را مبذول‌ مي‌داشت‌ و همكاري‌ و فعّاليّت‌ وي‌ در اين‌ امر زبانزد خاصّ‌ و عام‌ بود. علاقه‌ و اشتياق‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ به‌ حضور در جبهه‌ها قابل‌ توصيف‌ نبود و به‌ كرّات‌ در جبهه‌ حضور پيدا مي‌كرد، آن‌ هم‌ نه‌ تنها بلكه‌ هرگاه‌ به‌ جبهه‌ مي‌رفت‌ عدّه‌اي‌ از دوستان‌ را هم‌ با خود مي‌برد و به‌ فرمان‌ حضرت‌ امام‌ ـرضوان‌ الله تعالي‌ عليه‌ـ در مورد شكسته‌ شدن‌ حصر آبادان‌ در عمليات‌ «ثامن‌ الائمّه‌» شركت‌ نمود و همچون‌ عمليات‌هاي‌ ديگر با نهايت‌ دلاوري‌ و شجاعت‌ در اين‌ ميدان‌ جهاد كرد و سرانجام‌ در روز اول‌ ارديبهشت‌ سال‌ 1360 در عمليات‌ ثامن‌ الائمّه‌ به‌ فيض‌ شهادت‌ نايل‌ شد و جان‌ خود را در راه‌ اعتلاي‌ كلمه حق‌ تقديم‌ جانان‌ نمود.
شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ از جوانان‌ با تقوي‌ و موحّد و با اخلاص‌ بود كه‌ در همه‌ لحظات‌ به‌ ذكر خداوند قلبش‌ منوّر و زبانش‌ متبرّك‌ بود به‌ اداي‌ فرائض‌ و نوافل‌. به‌ مستحبّات‌ شديداً مقيّد بود و تلاوت‌ قرآن‌ مجيد از اعمال‌ هر روز و هر شبش‌ بود.

شرح‌ حالي‌ ديگر

توصيف‌ شهيد بيان‌ توحيد است‌. حكايت‌ گل‌ تمجيد باغبان‌ است‌. از شهداء حوزه‌ گفتن‌ بيان‌ سيره‌ امام‌ صادق(علیه السلام) است‌. در تعريف‌ شهداي‌ حوزه‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ شخصيت‌ استاد آنان‌ مرحوم‌ حضرت‌ آيت‌ الله العظمي‌ حاج‌ شيخ‌ حسنعلي‌ نجابت(ره)، آيت‌ حق‌، حبل‌ المتين‌ است‌ و اگر نام‌ شهيدي‌ از اين‌ حوزه‌ بدون‌ حضور استاد تصوّر شود باطل‌ است‌. خصوصاً زين‌ الشهداء جناب‌ محمّدحسين‌ نجابت‌ كه‌ نام‌ پاك‌ او زينت‌ بخش‌ حوزه مباركي‌ شد كه‌ به‌ حق‌ سزاوار بود. اگر اين‌ تصوّر شود كه‌ چون‌ فرزند ارشد اولاد ذكور آيت‌ الله نجابت(ره)‌ بود به‌ اين‌ صفت‌ ناميده‌ شد خيالي‌ باطل‌ است‌ كه‌ هر گوهر به‌ قدر تلاش‌ و كوشش‌ و زحمات‌ ارزش‌گزاري‌ مي‌شود كه‌ مرحوم‌ محمّدحسين‌ حامل‌ نتيجه‌ همّت‌ پدر بود. همه‌ مي‌دانيم‌ كه‌ آقا يك‌ پارچه‌ محبّت‌ بود و ديگران‌ را بر فرزند خود مقدّم‌ مي‌داشت‌ و خوب‌ است‌ بدانيم‌ كه‌ در بيان‌ نكات‌ اخلاقي‌ و اندرز و تدبير، فرزند خود را نشانه‌ مي‌گرفت‌. به‌ زبان‌ ساده‌ در تحمّل‌ سختي‌ها خود و خانواده‌ و در عطاي‌ نيكي‌ها دوستان‌ مقدّم‌ بودند. لذا شهيد بزرگوار ما از نكته‌ سنجي‌ و دقّت‌ و سختگيري‌ پدر بيش‌ از ديگران‌ بهره‌ داشت‌. در ترك‌ اولي‌ به‌ شدّت‌ تنبيه‌، در بازي‌ و گذراندن‌ اوقات‌ شديداً محاكمه‌ و در بخشش‌هاي‌ ظاهري‌ آخرين‌ فرد بود كه‌ از اقيانوس‌ محبّت‌ استاد و پير و مراد سيراب‌ مي‌شد.
سالهاي‌ حكومت‌ پهلوي‌ براي‌ نسل‌ جوان‌ آن‌ روز لغزشگاهي‌ خطرناك‌ بود. شهر تهران‌ از اين‌ مناسبت‌ به‌ علّت‌ شيوع‌ فرهنگ‌ مبتذل‌ بهره‌ بيشتر داشت‌. دانشگاه‌ مركز تلاقي‌ تفكّر روشنفكري‌ و دين‌ ستيزي‌ بود. با اين‌ اوضاع‌ شهيد محمّدحسين‌ به‌ سال‌ 1354 بعنوان‌ دانشجوي‌ دامپزشكي‌ وارد دانشگاه‌ تهران‌ شد كه‌ اين‌ زمان‌ بهترين‌ دوره آزمايش‌ الهي‌ بود كه‌ بسيار موفّق‌ و سربلند و خستگي‌ناپذير جلوه‌ نمود. چون‌ با ايشان‌ هم‌اطاق‌ بودم‌ ياد ندارم‌ كه‌ نماز جماعتي‌ از او فوت‌ شده‌ باشد. آمر به‌ معروف‌ و مبارزي‌ حق‌گو و تلاوت‌ كننده‌ قرآن‌ و حامل‌ سرور و زائل‌ كننده‌ غم‌ دوستان‌ بود. در بي‌نظمي‌هاي‌ او نظمي‌ زيبا نهفته‌ بود. صله رحم‌ را بسيار پاس‌ مي‌داشت‌ و از بذله‌ گويي‌ دريغ‌ نداشت‌. در محكوم‌ كردن‌ رژيم‌ ستمشاهي‌ بسيار صريح‌ اللهجه‌ بود. ماه‌هاي‌ اول‌ ورود ايشان‌ به‌ تهران‌ و اسكان‌ در اين‌ خاك‌ پر جاذبه‌، حضرت‌ استاد آيت‌ الله نجابت(ره)‌ به‌ تهران‌ تشريف‌ آوردند. علّت‌ مسافرت‌ معظّم‌ له‌ را بياد ندارم‌، ولي‌ بدون‌ نظر به‌ وضع‌ فرزند هم‌ نبود. زمان‌ ورود به‌ منزل‌ بعد از ملاطفت‌ با اهل‌ منزل‌ از والده‌ (كه‌ از محارم‌ ايشان‌ هستند) سراغ‌ محمّدحسين‌ را گرفتند و از حال‌ او و چگونگي‌ آن‌ سؤال‌ كردند. والده‌ در بيان‌ خود خاطر نشان‌ كرد كه‌ نماز سروقت‌ ايشان‌ ترك‌ نمي‌شود و هم‌ اكنون‌ هم‌ براي‌ اقامه‌ جماعت‌ به‌ مسجد محل‌ رفته‌ است‌ كه‌ مرحوم‌ آقا به‌ محض‌ شنيدن‌ اين‌ كلمات‌ در وسط‌ راهرو بروي‌ زمين‌ به‌ سجده‌ افتادند و خدا را بسيار شكر كرده‌ و فرمودند: «الحمد لله، الحمد لله، خيالم‌ راحت‌ شد».
روزهاي‌ پيروزي‌ انقلاب‌ بود كه‌ در شهر تهران‌ به‌ همراه‌ مردم‌ در فعاليتهاي‌ انقلابي‌ در خدمت‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ بودم‌. جناب‌ آيت‌ الله خميني(ره) قرار بود كه‌ همين‌ روزها به‌ تهران‌ وارد شوند. فرودگاه‌ بسته‌ بود و بختيار لجوج‌ بد عهدي‌ مي‌كرد. روز موعود فرا رسيد و امام‌ در بهشت‌ زهرا حاضر شدند و با مردم‌ ديدار كردند و در مدرسة‌ علوي‌ ساكن‌ شدند. در اولين‌ ديدار عمومي‌ با مردم‌ در خدمت‌ شهيد محمّدحسين‌ چشمم‌ به‌ زيارت‌ امام‌ روشن‌ شد و خبر اين‌ ديدار را در جمع‌ حضرت‌ آيت‌ الله نجابت‌(ره) و آيت‌ الله دستغيب‌(ره) (شهيد محراب‌) به‌ اطلاع‌ آن‌ بزرگواران‌ رسانديم‌. شهيد دستغيب‌ با شور و شوق‌ بسياري‌ سؤال‌ كردند: «خود شما هم‌ موفق‌ به‌ ديدار امام‌ امّت‌ شديد؟»، وقتي‌ جواب‌ مثبت‌ داده‌ شد با لحن‌ بسيار مشتاقانه‌ گفتند: «آيا مي‌شود من‌ هم‌ ايشان‌ را زيارت‌ كنم‌؟» قرار شد عصر به‌ مدرسه‌ علوي‌ رفته‌ و آقاي‌ دستغيب‌ را همراه‌ ببريم‌. اتومبيل‌ ما وانت‌ پيكان‌ بود و جمع‌ مشتاقانِ ديدار بسيار. شهيد دستغيب‌ حاضر نبود در جلو ماشين‌ سوار شود كه‌ ديگران‌ در سرما در عقب‌ وانت‌ باشند. به‌ پيشنهاد شهيد محمّدحسين‌ قرار شد ديگران‌ با وسيله‌ ديگري‌ بروند و شهيد دستغيب‌ در قسمت‌ جلو اتومبيل‌ سوار شوند كه‌ همين‌ كار هم‌ صورت‌ گرفت‌ و در طول‌ راه‌ دوستان‌ يكي‌ يكي‌ در پشت‌ وانت‌ سوار شدند در نيمه‌هاي‌ راه‌ كه‌ شهيد دستغيب‌ از سر و صداي‌ دوستان‌ متوجه‌ حضور آنان‌ در عقب‌ وانت‌ شده‌ بود رو كرد به‌ شهيد محمّدحسين‌ و فرمود قرار نبود كلك‌ بزنيد و ايشان‌ با خنده‌ پاسخ‌ گفت‌. براي‌ آنكه‌ آقاي‌ دستغيب‌ موفق‌ به‌ ديدار شوند بعد از رسيدن‌ به‌ مدرسه‌ بخاطر اينكه‌ شهيد دستغيب‌ از فشار جمعيت‌ مصون‌ باشند دو نفري‌ در كنار حياط‌ مدرسه‌ با دست‌ دور آقا را گرفته‌ و منتظر امام‌ شديم‌. به‌ محض‌ پديدار شدن‌ امام‌ در پنجره‌ و حركت‌ دست‌ ايشان‌ و گرداندن‌ چشم‌ در روي‌ جمعيت‌، وقتي‌ نظر امام‌(ره) به‌ كنار حياط‌ مدرسه‌ افتاد از حركت‌ باز ايستاد و دستها بدون‌ حركت‌ ماند و امام‌ آرام‌ از مقابل‌ پنجره‌ به‌ سمت‌ درب‌ حياط‌ از پله‌ها پائين‌ و وارد جمعيت‌ شدند و از آن‌ طرف‌ هم‌ آقاي‌ شهيد دستغيب(ره)‌ خود را به‌ امام(ره)‌ نزديك‌تر مي‌كرد. در پاي‌ پله‌ها دو بزرگوار به‌ هم‌ رسيدند و آنچنان‌ يكديگر را در آغوش‌ گرفتند كه‌ دوئيت‌ نماند. گوئي‌ دو مرد الهي‌ يكي‌ شده‌اند، همچنان‌ در آغوش‌ امام‌ از پله‌ها بالا رفتند و ما دو نفر شادي‌ ديدار خصوصي‌ را به‌ خود وعده‌ مي‌داديم‌. به‌ محض‌ وارد شدن‌ آن‌ دو به‌ داخل‌ ساختمان‌ در بسته‌ شد و ما در جمعيت‌ حل‌ شديم‌ و ديگر امام‌ به‌ كنار پنجره‌ بازنگشت‌ و ما دست‌ خالي‌ به‌ خانه‌ بر گشتيم‌. شهيد محمّدحسين‌ در جواب‌ سؤال‌ پدر از رها كردن‌ آقاي‌ دستغيب‌ و همراه‌ نياوردن‌ ايشان‌، با لحن‌ جالبي‌ گفت‌: آقا، ايشان‌ رفيق‌ نيمه‌ راه‌ شدند. بگذار ايشان‌ را ببينم‌ خواهم‌ گفت‌ اين‌ بود رسم‌ رفاقت‌ و چنين‌ شد كه‌ به‌ شهيد دستغيب‌ گفت‌ آقا قرار نبود رفيق‌ نيمه‌ راه‌ باشيد كه‌ ما را با خود به‌ داخل‌ منزل‌ نبريد. امّا شهيد دستغيب‌ فرمود: به‌ خدا قسم‌ هيچ‌ اختياري‌ نداشتم‌. به‌ جان‌ آقايت‌ دستم‌ نمي‌رسيد و يك‌ لحظه‌ هم‌ از فكر شما غافل‌ نبودم‌.
يكي‌ از دوستان‌ نقل‌ مي‌كند:
«در خدمت‌ مرحوم‌ حضرت‌ آيت‌ الله العظمي‌ نجابت(ره)‌ با عده‌اي‌ از دوستان‌ به‌ استقبال‌ حضرت‌ امام(ره) رفته‌ بوديم‌ در روز سيزده‌ بهمن‌ 57 با دوستان‌ به‌ مدرسه‌ رفاه‌ رفتيم‌ و حضرت‌ امام(ره) را زيارت‌ كرديم‌. شهيد محمّدحسين‌ صبح‌ موفق‌ به‌ ديدار امام‌ نشد. لهذا بعدازظهر حركت‌ كرد و به‌ مدرسه‌ رفاه‌ رفت‌. شب‌ كه‌ خدمت‌ مرحوم‌ آقا رسيد عرض‌ كرد عصر تا نزديك‌ مغرب‌ در مدرسه‌ رفاه‌ ازدحام‌ بود و نتوانستيم‌ اصلاً جلو برويم‌ و ديگر وقت‌ نماز نزديك‌ مي‌شد. از خدا خواستم‌ كه‌ خدايا تو حاضري‌ و ناظري‌، دلم‌ مي‌خواهد كه‌ ايشان‌ يك‌ نظر به‌ من‌ كنند. يكدفعه‌ در ميان‌ اين‌ همه‌ جمعيت‌ چشمم‌ در چشمان‌ امام‌ افتاد و چشم‌ امام(ره) در چشم‌ من‌ افتاد. ناگهان‌ وضع‌ حالم‌ منقلب‌ شد و مثل‌ اينكه‌ به‌ آسمان‌ سير كردم‌ و داشتم‌ عروج‌ مي‌كردم‌. مرحوم‌ آقا كاملاً تأييد كردند و فرمودند آقاي‌ خميني‌ آن‌قدر متوجّه‌ حاضرين‌ مي‌باشند كه‌ مي‌فهمند چه‌ كسي‌ از حاضرين‌ در جمع‌ با ايشان‌ صحبت‌ دارد. لذا از همين‌ جهت‌ متوجه‌ آقا محمّدحسين‌ شدند».
يكي‌ از دوستان‌ نقل‌ مي‌كند:
«اولين‌ بار كه‌ خواستم‌ دروس‌ حوزوي‌ را شروع‌ كنم‌ حضرت‌ آيت‌ الله نجابت(ره)‌ به‌ مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ فرمودند: به‌ ايشان‌ درس‌ بدهيد. ايشان‌ وقتي‌ براي‌ تدريس‌ حاضر مي‌شد چنان‌ روح‌ پاكي‌ داشت‌ كه‌ لازم‌ نبود درس‌ را براي‌ من‌ بخواند و اشكالات‌ مرا به‌ راحتي‌ رفع‌ مي‌كرد. يك روز با ايشان‌ در جبهه آبادان‌ در حال‌ زدن‌ سنگر بوديم‌. نيمه‌هاي‌ شب‌ بين‌ خطّ ايران‌ و عراق‌ بوديم‌. جاي‌ بسيار خطرناكي‌ بود. مرحوم‌ شهيد مي‌گفت‌: فلاني‌، يك‌ كيلومتر به‌ سنگر عراقي‌ها فاصله‌ داريم‌. چون‌ لدر و بلدوزرها بايد جلوتر از خطّ مقدم‌ مي‌رفتند و سنگر تهيه‌ مي‌كردند، گلوله‌ خمپاره‌ مانند نُقل‌ و نبات‌ بر سر ما مي‌ريخت‌. طوري‌ فاصله‌ گلوله‌ها به‌ ما نزديك‌ بود كه‌ سرخي‌ آن‌ را مي‌ديديم‌. شهيد محمّدحسين‌ گفت‌: فلاني‌، بهشت‌ را مي‌بيني‌؟ گفتم‌: خدا پدرت‌ را بيامرزد، كجا ما را آورده‌اي‌؟ من‌ فقط‌ گلوله‌ مي‌بينم‌. همين‌ الا´ن‌ است‌ كه‌ لَت‌ و پار شويم‌. او گفت‌: خداوند حافظ‌ است‌.
بسيار لطافت‌ روحي‌ داشت‌. بسيار مي‌ديدم‌ اشخاصي‌ را كه‌ نمي‌شناختم‌ يا با آنها همسنگر نبودم‌، همانشب‌ كه‌ مي‌خواست‌ شهيد بشود مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ او را بسيار اكرام‌ مي‌كرد و احترام‌ مي‌گذاشت‌. فردا خبر مي‌دادند كه‌ او هم‌ شهيد شده‌ است‌.
هميشه‌ اواخر هفته‌ با حضرت‌ آقا به‌ دارالرحمه مي‌رفتيم‌. يك‌ روز به‌ آقا گفتم‌: آقا، سر قبر مرحوم‌ محمّدحسين‌ زياد مي‌نشينيد. ايشان‌ فرمودند: زيرا خيلي‌ مرحوم‌ شهيد فعّال‌ است‌، با من‌ حرف‌ مي‌زند. حتّي‌ روز ديگر كه‌ رفتيم‌ به‌ من‌ فرمودند (بدون‌ مقدمه‌): مي‌بيني‌ چطوري‌ با من‌ صحبت‌ مي‌كند؟ خيلي‌ باهوش‌ است‌. هر كس‌ سر قبر او مي‌آيد سريع‌ متوجّه‌ مي‌شود و مي‌فهمد. علّت‌ را پرسيدم‌، فرمودند: آنهايي‌ كه‌ مانند محمّدحسين‌ مؤمن‌ و به‌ يقين‌ رسيده‌ بودند و در زندگي‌ تقوي‌ داشتند بعد از مرگشان‌ همه مطالب‌ كه‌ در زندگي‌ آنها اتّفاق‌ مي‌افتد، مي‌بينند. به‌ زن‌ و بچّه‌ و اقوامشان‌ سر مي‌زنند.
شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ مظهر محبّت‌ و رفاقت‌ همراه‌ با صدق‌ و صفا بود. در مدّت‌ عمر پربركتش‌ جز به‌ خداي‌ عزيز عشق‌ نورزيد. لذا هرجا بود غير سوز بود و چنان‌ جمعيّت‌ حواسي‌ داشت‌ كه‌ به‌ دام‌ احدي‌ نمي‌افتاد، بلكه‌ بر هم‌ زننده‌ دام‌ بود و سعيشان‌ بر اينكه‌ دوستان‌ را از دام‌ غير برهاند. برادري‌ سخت‌ كوش‌ و مجاهدي‌ زيرك‌ و نسبت‌ به‌ والد بزرگوارشان‌ حضرت‌ آيت‌الله العظمي‌ نجابت‌ با تمام‌ وجود مؤدّب‌ و خاضع‌ بود. پدر بزرگوارشان‌ كه‌ به‌ همه‌ دوستان‌ عنايت‌ و الطاف‌ الهي‌ را ظاهر مي‌فرمودند نسبت‌ به‌ اين‌ بزرگوار به‌ انحاء مختلف‌ نظر داشتند. شايد سنّ شهيد بيش‌ از 12 سال‌ نبود، والد بزرگوارشان‌ به‌ زيارت‌ حضرت‌ رضا(علیه السلام) مشرّف‌ شده‌ بودند، نامه‌اي‌ به‌ ايشان‌ نوشته‌ بودند كه‌ در آن‌ تذكري‌ براي‌ همه‌ بود و آن‌ اينكه‌ نماز اوّل‌ وقت‌ «رضوان‌ الله» و آخر وقت‌ «غفران‌ الله» است‌. لذا تا بنده‌ ياد دارم‌ ايشان‌ مقيّد بود بيش‌ از 20 سال‌ چه‌ در سفر و چه‌ در حضر نماز را در اول‌ وقت‌ بخوانند. دائماً با طهارت‌ و قرآن‌ خواندن‌ ايشان‌ چه‌ در سفر و چه‌ در حضر ترك‌ نمي‌شد. عاشقي‌ بي قرار و با سوز و حسن‌ بشاشت‌ همه‌ را شيفته رفاقت‌ و مصاحبت‌ خود مي‌نمود. با بچّه‌ها چنان‌ مهربان‌ بود كه‌ مانند پروانه‌ به‌ دورش‌ حلقه‌ مي‌زدند. در كارگشايي‌ و راحتي‌ رساندن‌ به‌ دل‌ دوستان‌ جدّاً كم‌نظير بود و رحمت‌ و رضوان‌ خداي‌ تعالي‌ بر پدر بزرگوارشان‌ كه‌ از آن‌ عزيز جز خدا و محبّت‌ خدا و اهل‌بيت‌ چيزي‌ شاهد نبوديم‌. شهيد محمّدحسين‌ رحمت الله عليه‌ سِرّ آن‌ پدر باقي‌ بالله بود. او از آغاز نهضت‌ امام‌ در سال‌ 42 به‌ اشاره‌ والد بزرگوارشان‌ براي‌ عزّت‌ اسلام‌ و نصرت‌ امام‌ به‌ سر مي‌دويد و آخر الامر اين‌ سالك‌ بي‌طاقت‌ در حالي‌ كه‌ بيش‌ از يك ماه‌ از تولّد فرزند سومشان‌ نگذشته‌ بود براي‌ چندمين‌ بار در جبهه‌ حضور يافت‌ تا بيني‌ خصم‌ را به‌ خاك‌ مالد و زمينه شكستن‌ حصر آبادان‌ را فراهم‌ نمايند كه‌ ضمن‌ حصول‌ اين‌ هدف‌ به‌ مقصد غايي‌ خود كه‌ لقاء الله بود نائل‌ آمد».
يكي‌ از دوستان‌ نقل‌ مي‌كند:
«در خدمت‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ به‌ امر حضرت‌ آيت‌ الله نجابت‌(ره) براي‌ چاپ‌ اعلاميه‌ به‌ ميدان‌ انقلاب‌ مجاور دانشگاه‌ تهران‌ رفته‌ بوديم‌ كه‌ در شلوغي‌ ميدان‌ شهيد آيت‌ الله دستغيب‌(ره) را در اتومبيل‌ پيكاني‌ مشاهده‌ كرديم‌. روزهاي‌ اوج‌ انقلاب‌ و مصادف‌ با آزاد شدن‌ شهيد محراب‌ از زندان‌ رژيم‌ بود. پس‌ از سلام‌ با حضرت‌ آقاي‌ دستغيب‌ و احوالپرسي‌ متعارف‌، شهيد محمّدحسين‌ از آقا دعوت‌ كرد كه‌ مهمان‌ ما باشيد. آقا امتناع‌ كردند. اصرار كرديم‌، بهانه‌ آوردند و فرمودند: حال‌ كه‌ در خدمت‌ سرهنگ‌ دستغيب‌ و در منزل‌ ايشان‌ مهمانم‌ مرا معاف‌ داريد. هرچه‌ آقا انكار مي‌كرد مرحوم‌ محمّدحسين‌ بر اصرار خود مي‌افزود و جناب‌ شهيد در يك‌ حالت‌ خوف‌ و رجا در مقابل‌ شهيد محمّدحسين‌ وسط‌ خيابان‌ در شلوغي‌ ميدان‌ 24 اسفند در صحنه‌اي‌ جالب‌ قرار گرفته‌ بود كه‌ بالاخره‌ آقا حرف‌ دلش‌ را زد: دلم‌ مي‌خواهد با شما بيايم‌، امّا چه‌ كنم‌ كه‌ برايم‌ مأمور گمارده‌اند و منزل‌ سرهنگ‌ بعلّت‌ نسبت‌ با ما شناخته‌ شده‌ است‌. امّا خوش‌ ندارم‌ كه‌ دوستان‌ ديگر در تهران‌ شناسايي‌ شوند. ايشان‌ خاطر نشان‌ كردند كه‌ ساواك‌ مرا با آن‌ سيّد در يك‌ بند قرار داده‌ با همديگر هم‌ آزاد كرده‌اند. سيّد مرا رها نخواهد كرد (اين‌ سيّد يكي‌ از روحانيون‌ شيراز بود). خلاصه‌ در كمال‌ يأس‌ از همراه‌ بردن‌ شهيد، در حالي‌ كه‌ ايشان‌ سوار اتومبيل‌ شده‌ بودند مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ آخرين‌ تير تركش‌ محبّت‌ را پرتاب‌ كرد و با صداي‌ آرام‌ خود به‌ شهيد محراب‌ گفت‌: «آقا هم‌ هستند». آن‌ روزها حضرت‌ آيت‌ الله نجابت(ره)‌ جهت‌ استقبال‌ از امام‌ خميني(ره)‌ در تهران‌ تشريف‌ داشتند. جناب‌ شهيد دستغيب(ره)‌ به‌ محض‌ شنيدن‌ خبر حضور آقا در تهران‌ سر از پا نشناخته‌، از اتومبيلي‌ كه‌ سوار بودند پياده‌ شده‌ و در وسط‌ خيابان‌ با لحن‌ بسيار مشتاق‌ مي‌فرمود: كو؟ كجا؟ كو، كجاست‌؟ و انگار نه‌ انگار كه‌ همراه‌ كسي‌ بوده‌اند و آن‌ همه‌ انكارها هم‌ كه‌ همگي‌ فراموش‌ شده‌ بود از شوق‌ ديدار آيت‌ الله نجابت(ره)‌ سر از پا نشناختند. گفتم‌: آقا دنبال‌ چه‌ مي‌گرديد؟ ايشان‌ فرمود: «ماشين‌ كجاست‌ تا برويم‌؟» و لحظه‌ ورود شهيد دستغيب‌ در منزل‌ ابوي‌ و نحوه‌ ديدار آقا با شهيد بسيار ديدني‌ و به‌ ياد ماندني‌ بود و من‌ و محمّدحسين‌ مسرور از غنيمتي‌ كه‌ به‌ همراه‌ داشتيم‌ دو دوست‌ را در كنار يكديگر با لذّت‌ تماشا مي‌كرديم‌. هر دوي‌ ما از نعمت‌ محبّت‌ دو مرد خدا بوسيله اين‌ ديدار متنعّم‌».
اگر بپذيريم‌ كه‌ فرزند صالح‌ نعمت‌ است‌ و باقيات‌ صالحات‌، در باره‌ فرزندي‌ كه‌ هم‌ صالح‌ باشد و هم‌ باهوش‌ و كاردان‌، فعّال‌ و خدمتگذار براي‌ دوستان‌ و خانواده‌ و با ادب‌ و با محبّت‌ براي‌ همه‌ چه‌ بايد گفت‌؟ چه‌ لفظي‌ را بايد بكار ببريم‌ تا بتوانيم‌ او را چنانكه‌ هست‌ توصيف‌ كنيم‌ و مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ رحمت‌ الله عليه‌ چنين‌ بود. جواني‌ زيبا، دوست‌ داشتني‌، شجاع‌، با نشاط‌، خرّم‌ و خندان‌، با سعه‌ صدر، با سخاوت‌، خوش‌ بيان‌، مجلس‌ آرا، در هر محفلي‌ كه‌ حضور مي‌يافت‌ اگر چه‌ زمستان‌ بود آنجا را چون‌ بهار خرّم‌ و باطراوت‌ مي‌كرد. به‌ تناسب‌ پرورش‌ جسمي‌ در تحت‌ توجّهات‌ پدر بزرگوارش‌ حضرت‌ آيت‌ الله نجابت(ره)‌ كه‌ در تهذيب‌ و تزكيه‌ نفوس‌ مثل‌ و مانندي‌ نداشت‌ پرورش‌ روحاني‌ مي‌يافت‌ و پدر را مراد خود مي‌دانست‌ و بهره‌ وافي‌ و كافي‌ از پدر بزرگوارش‌ مي‌برد و از محضر روحاني‌ و ملكوتي‌ ايشان‌ استفاده‌ها مي‌كرد. متقابلاً توجّه‌ حضرت‌ آقا نسبت‌ به‌ ايشان‌ مثال‌ زدني‌ بود. از همان‌ دوران‌ صباوت‌ توجّه‌ به‌ نماز اوّل‌ وقت‌ و قرائت‌ قرآن‌ كريم‌ و بي‌اعتنايي‌ به‌ ثروت‌ دنيا و گرايش‌ به‌ راه‌ مستقيم‌ و استغاثه‌ و مناجات‌ به‌ درگاه‌ پروردگار ملكه او بود. از سال‌ 1356 كه‌ تقريباً انقلاب‌ ايران‌ شدّت‌ گرفت‌ مرحوم‌ شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ در صف‌ مقدّم‌ بود. در تمام‌ تظاهرات‌ها شركت‌ فعال‌ داشت‌. اعلاميه‌هاي‌ امام‌ را چاپ‌ مي‌كرد و مرتب‌ به‌ كازرون‌ مي‌آورد و از آنجا به‌ ساير شهرها مانند برازجان‌، بوشهر و گناوه‌ فرستاده‌ مي‌شد. در ماجراي‌ مسجد حبيب‌ شيراز حضور داشت‌.
او همچنانكه‌ قبل‌ از انقلاب‌ در صف‌ مقدّم‌ نهضت‌ قرار داشت‌ بعد از انقلاب‌ نيز با شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌ وارد جهاد سازندگي‌ شد و به‌ جبهه‌ رفت‌ و مشكلترين‌ مسؤوليت‌ها را بعهده‌ گرفت‌ و دائماً در جبهه‌ حضور داشت‌ و مدّت‌ كمي‌ به‌ شيراز مي‌آمد. امّا در اين‌ مدّت‌ كم‌ عجيب‌ فعال‌ بود و بر سر درس‌ حاضر مي‌شد و چون‌ احاطه‌ كامل‌ به‌ درس‌ داشت‌ اشكالات‌ و ايرادات‌ صحيح‌ مي‌گرفت‌ و واقعاً باعث‌ انبساط‌ و آرامش‌ خاطر و تسلاّي‌ قلب‌ حضرت‌ آقا بود. اين‌ اواخر هر چه‌ مي‌گذشت‌ احترام‌ و ادب‌ شهيد محمّدحسين‌ به‌ پدر بزرگوارش‌ بيشتر مي‌شد. مانند عاشقي‌ كه‌ تازه‌ به‌ معشوق‌ خود رسيده‌ باشد هميشه‌ زمان‌ خداحافظي‌ و جدايي‌ كه‌ فرا مي‌رسيد در حالي‌ كه‌ تمام‌ وجودش‌ محو و مجذوب‌ و شيفته‌ پدر بزرگوار خود شده‌ بود با نهايت‌ تواضع‌ و خشوع‌ خم‌ مي‌شد و دست‌ پدر بزرگوارش‌ را مي‌بوسيد و حضرت‌ آقا با بوسه‌اي‌ پدرانه‌ محبّت‌ او را پاسخ‌ مي‌دادند. در اين‌ مدّت‌ كمي‌ كه‌ به‌ مرخصي‌ مي‌آمد سعي‌ مي‌كرد تمام‌ دوستان‌ و آشنايان‌ خود را ببيند و از آنها دلجويي‌ كند و در حدّ امكان‌ در رفع‌ گرفتاري‌ آنها بكوشد.
يك‌ روز طرف‌ عصر بود كه‌ حضرت‌ آقا بواسطه كاري‌ كه‌ داشتند از منزل‌ خارج‌ شدند. همه‌ رفته‌ بودند و من‌ تنها مشغول‌ تلاوت‌ قرآن‌ مجيد شدم‌ تا اينكه‌ هنگام‌ نماز مغرب‌ و عشا فرا رسيد براي‌ تجديد وضو برخاستم‌، برق‌ رفته‌ بود. چشمم‌ درست‌ جايي‌ را نمي‌ديد. آهسته‌ آهسته‌ حركت‌ كردم‌ تا در آشپزخانه‌ مشغول‌ گرفتن‌ وضو شوم‌. ناگهان‌ حس‌ كردم‌ (بدون‌ اينكه‌ برق‌ آمده‌ باشد) فضاي‌ خانه‌ منوّر شد. متحيّر و حيران‌ شدم‌ كه‌ سبب‌ آن‌ چه‌ بود. در آن‌ تاريكي‌ دستي‌ به‌ شانه‌ام‌ خورد. برگشتم‌، شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ بود و با هم‌ مصافحه‌ كرديم‌. شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ در جبهه‌ها اقدامات‌ بايسته‌ و شايسته‌اي‌ را به‌ انجام‌ رسانيد. از جمله‌ ايجاد خاكريز، براي‌ اينكه‌ برادران‌ رزمنده‌ در پناه‌ آن‌ از آتش‌ تيربار و خمپاره‌هاي‌ دشمن‌ در امان‌ باشند. دل‌ شير داشت‌ كه‌ نيمه‌هاي‌ شب‌ در حالي‌ كه‌ با سربازان‌ عراقي‌ بيش‌ از 150 متر فاصله‌ نداشت‌ و هر لحظه‌ بيم‌ آن‌ مي‌رفت‌ كه‌ مورد اصابت‌ آتشبار عراقي‌ها قرار گيرد و بدنش‌ قطعه‌ قطعه‌ شود با جدّيت‌ و تلاش‌ براي‌ رزمندگان‌ اسلام‌ پناهگاه‌ ايجاد مي‌كرد. در اين‌ اواخر بعضي‌ اوقات‌ اگر راننده‌اي‌ نبود كه‌ بولدوزر را براند او خودش‌ اين‌ كار را انجام‌ مي‌داد و با نهايت‌ بي‌باكي‌ و شهامت‌ خاكريز ايجاد مي‌كرد تا اينكه‌ در شمار «عند ربّهم‌ يرزقون‌» قرار گرفت‌ و شهيد شد. در هنگام‌ شهادتش‌ روزه‌ بود. آرام‌ و مطمئن‌، بدون‌ اينكه‌ جراحتي‌ داشته‌ باشد و خمپاره‌ فقط‌ به‌ اندازه‌ يك‌ نخود پشت‌ گوش‌ او را شكافته‌ بود. شايد هم‌ تشبيه‌ درستي‌ نباشد، امّا هر زمان‌ كه‌ به‌ ياد او مي‌افتم‌ بي‌اختيار ياد حضرت‌ علي‌اكبر در خاطرم‌ زنده‌ مي‌شود.
يكي‌ از دوستان‌ نقل‌ مي‌كند:
«شهيد محمّدحسين‌ نجابت‌ با ما درس‌ معالم‌ مي‌خواند. با وجوديكه‌ هر روز «خَفر» (محل‌ كارش‌ اداره‌ دامپزشكي‌) مي‌رفت‌ و شب‌ برمي‌گشت‌ و با وجوديكه‌ پيش‌ مطالعه‌ نداشت‌ همينكه‌ سر درس‌ معالم‌ كه‌ شبها در منزل‌ آقا برگزار مي‌شد، «اِنْ قلت‌»هايي‌ را كه‌ صاحب‌ معالم‌ بعداً مطرح‌ مي‌كرد، از قبل‌ در ذهن‌ ايشان‌ مي‌آمد و در وسط‌ درس‌ مطرح‌ مي‌كرد و مكرّر اين‌ جريان‌ پيش‌ مي‌آمد كه‌ مرحوم‌ آقا مي‌فرمودند اين‌ اشكال‌ شما را صاحب‌ معالم‌ خودش‌ بعداً مي‌گويد و توضيح‌ مي‌دهد. در درس‌ لمعه‌ هم‌ چنين‌ بود».

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاهتان را بنویسید