

به مناسبت حلول ماه محرم الحرام بخشی از کتاب گلبانگ سربلندی تألیف دکتر کاکایی را در ابنجا می آوریم. این بخش به پیوند بین خون و شهادت با مکتب امام حسین (ع) می پردازد.
«خون» در فرهنگ عاشورا جايگاه خاصي دارد. قصهي كربلا، قصهي خوني است كه به ناحق بر زمين ريخته شده است. خوني كه به قول عطار تا قيامت در حال جوشيدن است:
بسي خون كردهاند اهل ملامت
ولي اين خون نخوابد تا قيامت
داستانِ پرچم خونين و سرخرنگي است كه همواره در اهتزاز است كه:
نهضت خونين حسين كربلاست
پرچم او تا به قيامت بپاست
پرچمي كه به نشانهي اعتراض برافراشته شده و منتظرِ منتقم است.
اين الطالب بدم المقتول بكربلا.
اين خون، اگر چه مظلومانه بر زمين ريخته شده، به نحوي كه زمين و زمان را به قول محتشم به سوگ نشانده است:
گر چشم روزگار بر او فاش ميگريست
خون ميگذشت از سر ايوان كربلا
ولي خوني است كه بر شمشير پيروز است. خوني است كه آزادانه و آگاهانه بر زمين ريخته شده است. خوني است كه از سر غيرت و حميت جوشيده و كاخ ظلم را ويران كرده است كه:
خون حسيني كه در آن صحنه ريخت
ريشهي بيداد و ستم را گسيخت
و مجموع همهي اينها يعني «شهادت». يعني بالاترين درجهي ايثار و والاترين نشاني كه بر دوش يك «مجاهد» مي زنند. نقطهي اوج عروج انسان:
«فوق كل ذي بر برٌ حتي يقتل في سبيل الله فاذا قتل في سبيل الله فليس فوقه بر».
اين بود كه امام سجاد(ع)، وارث خون حسين(ع)، چنين به شهادت ميبالد كه: «القتل لنا عادة و كرامتنا الشهادة» (كشته شدن، عادت ما و شهادت، كرامت ماست).
حال بايد ديد كه اين شهادت كه اوج كرامت انسان است چيست و چه چيزي اين جايگاه را بدان بخشيده است. شهادت مرگ اختياري و حاكي از شجاعتِ مواجه شدن با مرگ است. ولي نبايد شجاعت را با بيباكي و تهور اشتباه گرفت. چه بسيار كساني كه بر سر مسائل پست دنيوي جان ميدهند. گاهي نيز اين تهور و بيباكي در پذيرش مرگ، نشان از حماقت و عدم معرفت دارد. سالها پيش در روزنامه ميخواندم كه دو جوان با هم مسابقه گذاشته بودند كه ببينند مقاومتِ كداميك بيشتر است. رفته بودند داخل يك اتومبيل. شيشههاي اتومبيل را بالا كشيده بودند. قرار گذاشته بودند كه فضاي اتومبيل را پر از دود نمايند. هر كدام كه زودتر شيشهي اتومبيل را پايين كشيد و يا درِ اتومبيل را باز كرد، بازنده است و هر كدام که بيشتر مقاومت نمود، برنده. شروع كرده بودند به دود كردن سيگار. هر كدام چند پاكت سيگار دود كردند. فضا پر از دود شده بود ولي هر دو مقاومت كردند. هيچ كدام بازنده نشدند؛ یعنی هر دو، خفه شدند! آيا اين تهور و بيباكي در برابر مرگ، ستودني است؟ اگر چنين است همهي آناني را كه جرأت خودكشي دارند بايد ستود.
چندين سال است كه گروههاي تندرو اهل سنت، دست به عمليات انتحاري ميزنند، اسم اين عمليات را هم «استشهاد» يعني طلب شهادت ميگذارند. بمب به خود ميبندند و جمع كثيري را همراه با خود به كام مرگ ميكشانند. كودك و پير و جوان و زن و مرد نيز براي آنها فرق نميكند. انفجارهايي كه اخيراً در كربلا، نجف، سامرا و كاظمين شاهد آن هستيم از همين دست است. شنيدم كه در الجزاير، برخي از اين گروههاي استشهادي در جمعبندي خود به اين نتيجه رسيده بودند كه منبرهاي زمان پيامبر(ص)، دو پله بيشتر نداشته است. پس ساختن منبرهايي كه چندين پله دارند و نصب آنها در مساجد، بدعت است. براي مبارزه با اين بدعت، به خود بمب بسته بودند به سراغ اين منبرها رفته بودند و خود و منبر را منفجر ساخته بودند. اسم اين مرگها را نميتوان «مرگ سرخ» گذاشت و گفت كه: «آنان كه جرأت و جسارت آن را ندارند كه مرگ سرخ را انتخاب كنند، مرگ سياه آنها را انتخاب خواهد كرد».
آنچه خون شهيد را قداست ميبخشد، ارزشها و آرماني است كه اين خون به پاي آن ريخته شده است. معمولاً اين ارزش را ناشي از ايثار ميدانند. ايثاري كه در آن، شهيدْ نفع ديگران و نفع جامعه را بر منفعت خويش مقدم ميدارد و عزيزترين دارايي خويش يعني جان خود را در اين راه ميدهد. يعني شهادت را محصول يك جهاد ميدانند كه طي آن، يا دشمن را از بين ميبري و يا خود كشته ميشوي. لذا گفتهاند كه: «شهادت دعوتي است به همهي عصرها و به همهي نسلها كه اگر ميتواني، بميران و اگر نميتواني، بمير». يعني بيشتر جنبهي اجتماعي شهادت را ديدهاند و در جنبهي فردي و انساني، حداكثر، عزت و ذلت ناپذيري را مدنظر قرار دادهاند. ولي اين يك وجه از معناي شهادت است. اين را هر مبارزي با هر مرامي، ميتواند بگويد. ماركسيستِ بيخدا هم ميتواند از كشته شدن در راه آرمانِ خود چنين تعبيري داشته باشد. ولي «شهيد بودن» و «شاهد بودن» بسيار بالاتر از اين است.
آن چه در اسلام، شهادت را معني ميكند دو چيز است: 1- از خود رستن، 2- به خدا پيوستن. در عرفان، از این دو، به «فناء في الله» و «بقاء بالله» ياد ميشود. در اسلام، همهي ارزشها از خدا نشأت ميگيرد و به عبارت بهتر، تنها يك ارزش وجود دارد و آن، «خدا» است: معشوق ازلي و ابدي انسان. بدون اين دو بُعد، كساني كه در «جهاد» به دست دشمن كشته ميشوند با كشتگانِ هر مبارزه و هر نبرد ديگر و تحت هر نام ديگر، فرقی ندارند.
از خود رستن و ترك خودخواهي يكي از بزرگترين ارزشهاي اخلاقي است كه روح را زيبا ميكند. جهاد با نفس آن قدر اهميت و مقام والايي دارد كه پيامبر(ص) در مقايسه با جهاد با دشمن، جهاد با نفس را «جهاد اكبر» خواندند. هم سختتر است و هم پر اهميتتر. كسي كه قرار است پرچم «لا اله الا الله» را بر فراز جامعه برافرازد، هدفش این است که بگويد كه تنها ارزشي كه بايد بر جامعه حكومت كند، خداست. چنين شخصي بايد پيش از هر چيز، در درون خويش، معني «لا اله الا الله» را متجلي كرده باشد. يعني هر چه را غير خدايي است از درون خويش بيرون رانده و تنها خدا را در قلب خويش باقي گذاشته باشد. اين، يعني «جهاد اكبر» و كسي كه بدين مقام رسيده باشد «شهيد» است. چنان كه محمد گل اندام، شاگرد حافظ كه ديوان وي را جمعآوري كرده است، در مقدمهي خويش از حافظ به «الشهيد السعيد» ياد ميكند؛ يعني شهيد عشق.
پس، شهادت انتخاب «مرگ» نيست چرا كه مرگ يك امر عدمي است. آنچه شهيد انتخاب ميكند «ترك تعلق» و در نتيجه «حريت» و آزادي از خويش و در نهايت، «وصال خدا» است كه «الشهيد ينظر الي وجه الله» (شهيد نظر ميكند به وجه خدا).
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم
در واقع، شهيد قبل از آن كه كشتهي دشمن باشد، كشتهي دوست است كه:
به شمشيرم زد و با كس نگفتم
كه راز دوست از دشمن نهان به
اين شمشيرِ دوست است كه انسان را از خود و خودپرستي آزاد ميكند، غل و زنجير را از دست و پايِ دلِ وي ميگسلد، چشم او را به آنچه ناديدني است باز مينمايد، نغمهي فرشتگان را در گوش او مينشاند و روح او را به «ترقص» وا ميدارد كه:
زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت
كان كه شد كشتهي او نيك سرانجام افتاد
اين شهادت، عبور از خود، آزادي و ترقص را مولانا چه زيبا تصوير ميكند:
رقص آنجا كن كه خود را بشكني
پنبه را از ريش شهوت بركني
رقص و جولان بر سرِ ميـدان كننــد
رقص، اندر خون خود مـــردان كنند
چون رهند از دستِ خود، دستي زنند
چون جهند از نقصِ خود، رقصي كنند
مطربانشان از درون، دف مــيزننـــد
بحرهــــا در شورشان كف مـــيزننـد
تــــو نبيني، ليـــك بهــرِ گـوششان
بــــرگها بر شاخهــــا هـم، كف زنان
تــــو نبيني بــــرگهــا را كـف زدن
گـــوش دل بايد، نه اين گـــوشِ بدن
گــوش سر بـــر بَنــد از هزل و دروغ
تـــــا ببيني شهرِ جـــان را پر فــروغ
وقتي كه بچهها در جبهه، بوي شهادت را ميشنيدند، در واقع بوي خدا را استشمام ميكردند. اين كه جبهه دوست داشتني بود براي آن بود كه در آنجا از دنيا ميرستي، به برزخ پا ميگذاشتي بلكه بالاتر، وارد آخرت ميشدي كه تماماً حيات است و شور و نشاط كه «انّ دارالآخرة لهي الحيوان». همين امر بود كه پيوندِ تير، خمپاره، آر پي جي و توپ را با حافظ و مولوي، معني ميبخشيد. از همين رو، ديوان حافظ از دست برخي از رزمندگان جدا نميشد و نيز ميتوانستي يك دوره مثنوي را در آنجا بخواني. اينهاست كه «شهادت» را از آن معناي كليشهاي «انتخاب مرگ» متمايز ميسازد و «موتوا قبل ان تموتوا» را تفسير ميكند.
مرگ، به تعبير قرآن، حائل شدن چيزي بين انسان و خواستهاي اوست «و حيل بينهم و بين ما يشتهون». يعني بين ما و آنچه به آن، تعلقِ شهواني داريم، جدايي بيفتد. حال اگر كسي خواستهايش دنيوي باشد، مرگ براي او جان كندن است چرا که تمام جانش به دنيا بسته است. ولي گاهي انسان به حكم «موتوا قبل ان تموتوا» در همين عالم، از دنيا دل ميكند، ترك تعلق ميكند و خواستهايش اخروي ميشود. در اين صورت، مرگ برايش عين پروازِ كبوتري ميشود كه تاكنون پايش را بسته بودند. لذا مرگ آينهاي ميشود كه ما درونِ خود را در آن ميبينيم. اگر درون ما پَست، حيواني و مشمئز كننده باشد، از آن ميگريزيم. اما اگر درونمان گلستان، اخروي و رحماني باشد، از مرگ استقبال ميكنيم.
مرگ هر يك اي پسر همرنگ اوست
پيش دشمن، دشمن و، بر دوست، دوست
هر كه يوسف ديد، جان كردش فـِدا
هـــر كه گُرگش ديد، برگشت از هــــدي
پيشِ تُرك، آيينه را خوش رنگي است
پيشِ زنگي، آينـــــه هم زنــــــگي است
آن كه ميترسي ز مرگ انـــــدر فرار
آن ز خود تــــرساني اي جان، هـــوش دار
اين كه چرا اميرالمؤمنين علي(ع) فرمود: «والله لابن ابيطالب، آنس الي الموت من الطفل الي ثدي امه» (به خدا كه انس علي بن ابيطالب به مرگ، از علاقهي كودك به سينهي مادر بيشتر است)، رازش در همينجا نهفته است. يعني درون علي اخروي شده است، مرگ نيز وسيلهاي است كه او را به آخرت ميرساند، پس محبوب و عزيز است. و اين سخن پيامبر(ص) كه: «كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون» (همانطور كه زندگي ميكنيد، ميميريد و همانگونه كه ميميريد، برانگيخته ميشويد)، نيز در اينجا معنا و تفسيري خاص مييابد.
بنابراين، شهادتي كه حسين(ع) در كربلا تصوير مينمايد بسيار عميقتر از كشته شدن در راه اهداف اجتماعي است. اگر هم هدف اجتماعي براي شهادت حسين(ع) قائل باشيم، همان است كه امام صادق(ع) در زيارت اربعين بيان فرمودند كه: «اللهم اني اشهد انه … بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة» (خداوندا من گواهي ميدهم كه حسين(ع) خون و جانش را در راه تو نثار كرد تا بندگان تو را از ناداني و سرگردانيِ گمراهي برهاند). يعني جان فشانياش براي تو بود اما اين جانفشاني سود عظيمي براي خلق داشت و باعث شد كه حسين(ع) چراغِ هدايتِ آنها و كشتي نجات ايشان باشد كه «ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة». ميبينيد كه شهادت حسين(ع)، با آنچه اخيراً عمليات انتحاري و يا استشهادي لقب گرفته و شايع شده است، چقدر متفاوت است.
همچنين مشخص ميشود كه حسين(ع) قبل از آن كه صفْ شكنِ جهاد اصغر باشد، شير ميدان جهاد اكبر است.
شير آن نبود كه صفها بشكند
شير آن باشد كه خود را بشكند
«خون» براي امام حسين(ع) پيوندي عميق با عشق دارد لذا «شهادت» در اينجا بسيار عميقتر از آن است كه برخي آن را چنين تصوير كردهاند: «شهادت دعوتي است به همهي عصرها و به همهي نسلها كه اگر ميتواني بميران و اگر نميتواني بمير». امام حسين(ع) قبل از آن كه كشتهي دشمن شود، كشتهي دوست است:
تو مكن تهديد از كشتن كه من
تشنهي زارم به خون خويشتـــن
عاشقان را هر زماني مردني است
مردن عشاق خود يك نوع نيست
گر بريزد خونِ من آن دوست رو
پايكـــوبان جان برافشانم بــر او
اينجا كسي كه پا به ميدان عشق گذاشته باشد، از خود رسته است، از خود تهي گشته و «ني» شده است كه:
از وجود خود چو ني گشتم تهي
نيست از غير خدايــــم آگهي
و راه اين عشق، پر خون است، قتلِ هر آن چيزي است كه غير خداست.
ني حديث راه پر خون ميكند
قصههاي عشق مجنون ميكند
و همين پر خون بودن اين راه است كه مانع ورود «خودپرستان» به اين جرگه ميشود:
عشق از اول چرا خوني بود؟
تا گريزد هر كه بيروني بود
اما هر كه به ضيافت خون راه يابد، به آن چنان مستي، آزادي، و سبك باري ميرسد كه همراه با مولانا غزلخوان ميگردد كه:
يك دست جام باده و يك دست زلف يار
رقصي چنين ميانهي ميدانم آرزوست
و چنين خوني است كه شهيد را از غسل بينياز ميكند، كه «خون، شهيدان را ز آب اوليتر است».