کرده مرا زنده علی

علی ولی الله
علی ولی الله

دوش جانم گشته دل‌تنگ و ز پا افتاده بود

خود ندانم از چه رو این غم مرا افتاده بود

 

یا چرا گشتم ملول و خسته‌دل در نیمه‌شب

یا که این دل‌تنگی و غم از کجا افتاده بود

 

اندر این حالت ندانم قصهٔ این درد من

خود چگونه فاش در گوش صبا افتاده بود

 

ناگهان دیدم که می کوبند پنهانی دلم

چارهٔ دردم به دست اولیا افتاده بود

 

پس گشودم من دل و تسلیم گشته جان من

چون ز بهر آن همه دردم دوا افتاده بود

 

حزن رفته، غم رمید و درد هم از من برفت

چون به کار اولیا من را رضا افتاده بود

 

عید بُد نزدیک و دل پُرشور از شور غدیر

که‌ابْنِ عمّ احمد آنجا مقتدا افتاده بود

 

در دل شب منقلب گردید احوال دلم

شعرِ پر شوری به دل جای دعا افتاده بود

 

قاسم «آن ساعت که این نظم پریشان می نوشت»

مرغ عشق او به دام مرتضی افتاده بود

 

 

نظم پریشان قاسم:

 

 

مژده که امروز نبی ز جانب رب قوی

نموده با صوت جلی، ولیِّ آینده علی

 

گفته نبیِّ نازنین: «منم ولیِّ مؤمنین

هست ز بعد من، ولی، ولیِّ ارزنده علی»

 

کیست علی؟ مظهر حق، مطیع پیغمبر حق

شمسِ سما بوده نبی، خود مهِ تابنده علی

 

ز ماهِ شحنهٔ نجف کرده همه کسبِ شرف

آن دگران همچو خزف، دُرّ درخشنده علی

 

چو خفته او جای نبی، بگفته پس خدا همی:

«بوٓد خریدارِ خدا، نفْس‌فروشنده علی»

 

گشته لسان بهرِ خلیل، گفته بلند جبرئیل:

«نیست فتی به غیر آن دلیر غرّنده، علی»

 

به خیبر و هم به حنَین، کُشته  عدو به عار و شَین

سپه‌شکافنده علی، قلعه‌گشاینده علی

 

شکست خورده چون عدو، کرده به نی کتابْ او

لیک نداند که بوَد مصحفِ گوینده علی

 

بسا به تاریکی شب، بهر یتیمان عرب

شام بَرَد ذکر به لب کریم و بخشنده علی

 

جمله تمامِ اولیا در همهٔ ارض و سما

نور بگیرند از آن اختر رخشنده علی

 

نیست بُدی خلقِ جهان، هستْ‌نماینده علی

سوی عدم همه روان، باقی و پاینده علی

 

نیست بُدم هست شدم، ز باده‌اش مست شدم

چون‌که کنون وصل شدم به هستِ باشنده علی

 

ذکر بگویم همه‌ دم، ساکن و گردنده: «علی»

قائم و پوینده: «علی»، تند و خرامنده: «علی»

 

داده مرا چون‌که سبو، گاه بوَد ذکر من او

گاه «انا» گاه که «هو»، خوانده و خواننده علی

 

گاه خرابم بکند مست شرابم بکند

لیک شود از کرمش، دوباره سازنده علی

 

عشق علی گرفته گُر، قلب مرا نموده پُر

کرده مرا کنون چو حُر، آن یل تازنده علی

 

خود غلطم که حُر نی‌ام، خالی ز خویش و پُر نی‌ام

خالی نموده از خودم کرده مرا بنده علی

 

بندهٔ آبِق‌ام کنون، فراری‌ام، خوار و زبون

توبه کنم که باشدم توبه‌پذیرنده علی

 

بی خبر از غیب منم، عالِم و داننده علی

بندهٔ پرعیب منم، عیبْ‌زداینده علی

 

پاک کند مرا علی، ز هرچه جز خدا علی

کرده بپا به «یاعلی» عشقِ گدازنده علی

 

گمان مبر که گم شدم، چون به غدیرخم شدم

شیعهٔ او و شد مرا محب و جوینده علی

 

خورده گره به اسم من: «شیعهٔ راهِ بوالحَسَن»

مباد از پیرو خود به حشر شرمنده علی

 

زیر و زبر کرده مرا، طور دگر کرده مرا

شیرْجگر کرده مرا، روحْ‌فزاینده علی

 

نی غلطم شیر نی‌ام، در پی نخجیر نی‌ام

گشته به زنجیر منم، سلسله‌بندنده علی

 

کشتهٔ افکنده منم، به خونم آکنده منم

دود پراکنده منم، حیدر و سوزنده علی

 

تشنهٔ بی‌آب منم، چشمهٔ جوشنده علی

خسی به غرقاب منم، بحرِ خروشنده علی

 

روحِ پر از درد منم، روح‌ْنوازنده علی

قیس و نیاز مطلقم، لیلیِ نازنده علی

 

حب علی کرده کنون چنان دگر قاسمِ دون،

که گفته گاه سرنگون و گاه رقصنده: «علی»

 

همو بسان مولوی، ز شور و حال معنوی

بگفته در وصفِ ولی، حیِّ فروزنده علی:

 

«مرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم

داده حیاتْ او به من، کرده مرا زنده علی»

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاهتان را بنویسید