ولایت شرعیۀ مطلقۀ فقیه متعهد مسئول

آنچه در پی می آید نوشتاری است از حضرت آیت الله نجابت در دفاع از دیدگاه امام خمینی در باب ولایت فقیه. ایشان این نوشته را در پاسخ به شبهات مخالفان و در جریان غائلۀ حزب خلق مسلمان نگاشته و برای مرحوم شریعتمداری فرستاده اند. این نوشته پس از رحلت ایشان ، توسط حوزۀ علمیۀ شهید نحابت منتشر شده است.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
طبق آيه شريفه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى دين اسلام ، دين كاملي است كه براي سعادت دنيا و آخرت بشر از طرف پيامبر خاتم(ص) آورده شده . و براي تأمين سعادت بشر بايد احكام اسلام و حدود آن در ابواب مختلف … و عدالت اجتماعي تأمين گردد . و لازمه اجرايي احكام و عدالت اجتماعي … حكومتي است كه بعد از پيامبر(ص) بوسيله امام معصوم اداره مي شد و در زمان غيبت بوسيله نائب عام امام و حاكم شرعي تشكيل و اداره مي شود بنابر اين با اين فرض كه اسلام دين كامل است و نعمت خداوند تمام شده بر بشر بوسيله اسلام امكان ندارد در بُرهه اي از زمان بشر را بدون حاكم و راهنما و هادي رها نكنند در نتيجه احكام تعطيل گردد و عدالت اجتماعي اجرا گردد كه اين نقص غرض است . اينجانب كه اهميّت ولايت فقيه جامع الشرايط واضح مي شود بعضي فقهاي ما در امور حسبيّه مي گويند اموري ضروري است كه جايز نيست اهمال آن مثل تصرّف در اموال يتامي و سفيه و مانند آن و رها كردن آنها مقطوع الفساد است ولي رها كردن جامعه اسلامي را مقطوع الفساد نمي دانند . در صورتيكه تشكيل حكومت اسلامي كه در رأس آن ولي فقيه عادل قرار دارد از اهم مهمّات و از اوجب واجبات است با ذكر اين مقدّمه ما در اين جزوه قصد داريم بحول و قوة الهي دلائل قرآني و رواني و عقلي ولايت مطلقه فقيه عادل جامع الشرائط را بيان نمائيم.
ولايت شرعيّه مطلقة فقيه متعهّد مسئول
در بعضي از روزنامه ها ديده مي شود كه بعضي از روحانيون « ولايت فقيه متعهّد مسئول » را مي خواهند محدود بنمايند . صرف نظر از اينكه محدوديّت ولايت فقيه مدرك ندارد، خداوند نهي فرموده از گفتار بدون علم :
وَ لا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بـهِ عِلْمٌ
(( پيرو و تابع از غير معلومات مشو و ظن و گمان و وهم كافي نيست ))
اگر محدوديّت قائل بشويم ممكن است موجب تفرقه دين از سياست بشود.
« لا » ناهيه است ، قفي يقفو ناقص است لام الفعل بجَزمي ساقط شد به معناي تبعيّت و پيروي كردن است . قافيه در اشعار از همين ماده است و بر تقدير اينكه قاف مضموم و عين الفعل در اثر التقاء ساكنين افتاده باشد مثل لا تقل نيز به معني تبعيّت و پيروي . قيافه از همين مادّه است اطلاق نهي لا تقف جميع مصاديق عمل و قول غير معلوم را شامل مي شود ؛ امّا خصوص فتوا علاوه بر انطباق اين آيه بر او ، رواياتي چند در نهي از فتواي بدون عمل صادر شده لهذا چند كلمه به عرض اهل علم مي رسانم ممكن است مفيد واقع شود.
امّا « ولايت فقيه » از اهم مسائل اسلامي و انفع مسايل سياسي اسلامي است ؛ زيرا در عصر غيبت كبري صحت عبادات و معاملات و قضاوات امّت اسلامي بستگي كامل به ولايت فقيه دارد و خاتم انبياء(ص)و ائمّه معصومين(ع) اين بستگي را به اذن خداوند برقرار فرمودند . تمام فقها تصريح نموده اند كه عمل كسي كه نه مجتهد است نه مقلد باطل است؛ اهميّت ولايت فقيه است كه هر مسلمان صحّت عبادت شبانه روزي خود را بسته به ولايت فقيه مي داند. اهميّت ولايت فقيه از گفته حضرت صادق خوب واضح مي شود؛ در كافي جلد اوّل ، صفحه 67 حضرت صادق فرمودند به شيعيان خود:
« قرار بدهيد فقيه را قاضي ؛ من او را قاضي قرار دادم براي شما.»
حضرت صادق(ع) در مقبوله عمر بن حنظله ، وسائل جلد 18 ، صفحه 99 مي فرمايند:
بايد راضي بشويد به حكومت فقيه ، من او را قرار دادم بر شما حاكم . اگر فقيه بواسطه اينكه قاضي منصوب از طرف ماست حكمي نمود و كسي حكم او را قبول ننمود ، خفيف شمرده حكم خداوند را و رد حكم ما نموده ؛ هر كس رد حكم ما را نمود حكم خداوند را رد نموده ، رد حكم خداوند مثل شرك به خداوند است.
حصر فرمودن حكومت در فقيه ، شاهد بر اهميّت ولايت وي مي باشد . شواهد براي اهميّت ولايت فقيه زياد است ؛ ممكن است ولايت فقيه اصلاً از مسايل فقهي نباشد بلكه از مسايل علم كلام باشد اگر توليت راجع به عقيده باشد ؛ زيرا موضوع علم فقه افعال مكلّفين است والّا مسئلة فقهي است ؛ زيرا توليت فعل شخص فقيه مي باشد.
امّا راجع به ولايت فقيه از آيات عديده مي توان استفاده نمود اطلاق و كلّيت ولايت شرعيّه فقيه را ، حتّي در غيبت كبري كلّيت و اطلاق ولايت شرعيّه فقيه را مي توان به عقل نيز اثبات نمود.
يكي از آياتي كه دلالت دارد آيه شريفه 103 سوره آل عمران :
وَاعْتَصِمُواْ بـِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَآءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبـِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بـِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ كُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ
بايد حفظ نماييد خود را از سقوط و ممتنع شويد از پرت شدن به سبب تمسّك به حبل الله و به وسيلة چنگ زدن به حبل الله همگي با هم و حرام است پراكندگي از حبل الله و واجب است بر شما مسلمانان كه ياد كنيد نعمتهاي خداوند را و از ياد خود نبريد و نصب العين خود قرار دهيد نعمتهاي كه خداوند به شما عطا كرده ؛ زيرا قبلاً با يكديگر دشمن بوديد ، خداوند قلوب شما را متّحد فرمود ؛ به بركت اسلام و خاتم انبياء(ص) داخل در صبح نوراني اسلام شديد برادروار . مسلمانان اين برادري را محكم نماييد ؛ ـ كما اينكه امريكا ، انگليس و اسرائيل متّحد شدند براي شكست انقلاب اسلامي ؛ ـ شما نيز با يكديگر اخوت خود را بيشتر ظاهر نماييد . قبل از اسلام لب جهنم جايگاه شما بود؛ خداوند شما را به بركت اسلام و خاتم انبياء) نجات داد ؛ اين طور خداوند آشكار مي فرمايد اسلام را ؛ اميد است التفات پيدا نماييد كه اسلام سبب نجات بشر است .
اعتصام مصدر باب افتعال ، اين باب غالباً براي مطاوعه و مبالغه استعمال مي شود ؛ به معني منع و حفظ است ؛ اصل ماده اعتصام و زناً و معناً مانند امتناع است . ممتنع شويد از سقوط به سبب چسبيدن به حبل الله ؛ هيئت اعتصموا اظهر است در مبالغة مادة كلمه در جهت وجوب و نهايت اهتمام به تمسّك به حبل الله استفاده مي شود .
كلمه جميعاً حال است از براي فاعل اعتصموا ؛ اولاً استفاده مي شود كه وجوب عيني است نه كفايي ؛ ثانياً اعتصام به حبل الله نه فقط براي صحّت عبادات و معاملات فقط است بلكه براي وحدت و اتحاد مسلمين در تمام اقشار و متّحد بودن سياست با مذهب ؛ زيرا مسئله سؤال نمودن و رساله نوشتن و اخذ نمودن و عمل به رساله كردن فقط اجتماع لازم ندارد بلكه تمام اهميّت اين اعتصام براي ايجاد وحدت تمام اقشار ملّت است ؛ تا هيچ دولتي نتواند مسلمين را ضعيف شمرد. چون بين اقشار ملّت همبستگي نبود ، شاه نجس تمام ملّت را ضعيف شمرد ؛ امريكا ملّت ايران را صد در صد ضعيف دانست.
نيز از هيئت « اعْتَصِمُواْ بـِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً » اطلاق وجوب اعتصام و همبستگي در هر موضوع به حبل الله استفاده مي شود . هر مسلماني در جميع شئون زندگي خود بايد به حبل الله معتصم باشد اعتصام در عبادات فقط نيست بلكه در جميع امور حتّي در سياست و حكومت و سازندگي و مقاومت با دشمن در هر حال بايد متمسّك به حبل الله بود.
لا تَفَرَّقُوا نهي است از جدايي از حبل الله ؛ اين نهي نيز اطلاق دارد ؛ همه قسم جدايي در جميع امور منهيٌ عنه است ، در هر طور زندگي اعم از مذهبي و سياسي ؛ در سياست جدا شدن از حبل الله مثل جدا شدن از حبل الله است هنگام عبادت.
حبل الله آثار مختلفه دارد ؛ اظهر آثار حبل الله موجب نجات ملّت است از جهالت و ظلمت و دوگانگي و خود پرستي و نجات از طاغوت داخل و خارج و اقواي از اين فايده شخص متمسّك را به بهترين مقصد مي رساند . هيچ علم و مالي منتج به اين نتيجه نيست زيرا علم و انفاق مال موجب سرور شخص مي گردد ولي مقصد اعلاي حبل الله را ندارد ؛ اين حبل الله ريسمان خداوند است يك جهت حقيقي حضرت « واهب العطايا » است.
خود ريسمان در عصر غيبت كبري « فقيه متعهّد مسئول » است ؛ اگر شخص راستي راستي اين ريسمان را بگيرد معقول نيست كه به مقصد اعلا نرسد و عصمت در طرف حبل لازم نيست ؛ زيرا نايب امام معصوم به حكم معصوم اين انطباق بر او شده ؛ چون منوب عنه معصوم است ، واسطه صحيح آثار منوب عنه را از ملّت ـ صد در صد ـ منع نخواهد فرمود و مقصد حقيقي در اين عصر غيبت بسته به تمسّك به فقيه متعهّد مسئول است.
امّا موجب تطبيق حبل الله بر فقيه ، اطلاق كلمه حبل الله است ؛ در عصر غيبت كبري اموري كه موجود عيني است و مورد نظر صاحب شرع است قرآن شريف است و بقيّه امور مطلقاً قائم به شخص است ؛ افعال عبادي مطلقاً ، زيارت ائمّه طاهرين ( عليهم السَّلام ) مطلقاً ، توسل به بقية الله العظمي تمامي اينها قائم به شخص مي باشد ؛ ولي تنها دليل و رهبر حقيقي مسلمين « كلام الله مجيد و فقيه متعهّد مسئول » است.
تطبيق حبل الله بر فقيه به واسطه قطع به اينكه فقيه متعهّد بستگي به صاحب شرع و ربّ الارباب دارد ؛ امّا نسبت به قرآن شريف با روايات زيادي كه از معصوم رسيده كسي حقّ مراجعه به قرآن با رأي خودش را ندارد مگر در ظواهر مقطوعه. قهراً براي افراد بي اطلاع از صرف و نحو و لغت و روايات راجع به آيات استفاده از قرآن به نحو عادي ميسّر نيست ؛ ولي فقيه متعهّد مسئول براي مراجعه به وي هيچ شرطي ندارد.
پس در عصر فعلي واسطه اي براي تقرّب و اطاعت خداوند نداريم مگر فقيه متعهّد مسئول ؛ از جهتي فقيه متعهّد مسئول الان كلّي منحصر بفرد است در تطبيق حبل الله براي ملّت مطلقا . پس بقول مطلق ، حبل الله فقيه متعهّد مسئول است ؛ بلكه در عصر فعلي فقيه ، حبل الله بودنش در ظرف دو سال از اوضح واضحات شده . مي توان گفت الان عروة الوثقي فقيه متعهّد مسئول است علماً و عملا.
و نيز دليل بر انطباق حبل الله بر فقيه ، اولويت انطباق حبل الله بر فقيه نزد ائمّه طاهرين ( عليهم السَّلام ) است زيرا در كلمات ائمّه طاهرين ( عليهم السَّلام ) بر فقيه متعهّد تطبيق « خليفة رسول الله » و « حجتي » و « امين الله » و « قريً ظاهرة»و « محي الدين » ،
« داعي الي الله » و « حفاظ الدين » شده ؛ با اينكه حبل الله ملازم است با كمال از باب دلالت التزامي ولي عناوين مذكوره دلالت مطابقي بر كمال دارد ؛ ممكن است تطبيق حبل الله اولي باشد بر فقيه بالنسبه به اين عناوين به اين جهت.
امّا دلالت اين آيه بر ولايت مطلقه فقيه به واسطه اطلاق هيئت « اعْتَصِمُواْ » و « لا تَفَرَّقُواْ » مي باشد و امّا مقدّمات اطلاق از هر جهت به مقدار لازم موجود است ؛ زيرا از دو آية قبل و دو آية بعد معلوم مي شود متكلم حكيم در مقام بيان و اظهار موضوع مجمل قبل مي باشد . قبلاً فرمود تسليم خداوند بشويد پس بميريد ؛ راه تسليم به خداوند را در آيه 103 بيان فرمود و نيز از دو آية بعد استفاده مي شود كه تتمّه اين مطلب و مبين مطلب سابق است ؛ در مقام بيان بودن متكلّم قطعي است و مقدار مأمورٌ به از اعتصام و مقدار منهيٌ عنه را بيان ننمود و ما ينصرف اليه در ميان نيست . اگر قرينة صارفه ، مرتكز در اذهان بود ممكن بود اطلاق منعقد نشود ؛ ولي در مقام به هيچ نحو نه قرينة لفظيه نه غير لفظيه نه چيزي كه موجب انصراف مطلق لفظي بشود از اطلاق خودش ، وجود ندارد . لهذا اطلاق هيئت امر و نهي « اعْتَصِمُواْ » و « لا تَفَرَّقُواْ » بر قرار مي با شد.
از امر به اعتصام و نهي از تفرقه دو قضيّة كليه تشكيل مي شود ؛ يك موجبة كليه ديگري سالبة كليه ؛ اگر اطلاق در دو قضيّه قطعي باشد هر يك از اين دو قضيّه اگر صحيح نباشد بايد نقيض آن صحيح باشد زيرا ارتفاع نقيضين مثل اجتماع نقيضين باطل است . نقيض موجبة كليه در طرف امر سالبة جزئيه است:
بر هر مسلماني واجب است معتصم بشود به حبل الله در جميع امور موجبة كليّه ، نقيض موجبة كليّه سالبه جزئية است:
لازم نيست هر مسلماني معتصم به حبل الله بشود در تمام امور.
بدون گفتگو يا موجبة كليّه صحيح است يا سالبه جزئيّه ؛ اگر سالبه جزئيّه صحيح باشد خلاف ظاهر مقطوع الحجيّة مي باشد:
اوّلاً خلاف ظاهر مستفاد از امر ثانياً خلاف ظاهر مستفاد از نهي، زيرا ظاهر امر به اعتصام مستفاد از مقدمات حكمت است و مؤيّد است به اباء كلمه از تقييد. اگر اعتصام به حبل الله موجب عصمت شخص
مي شود از پرت شدن، اين مطلب نافع هرگز از محبوبيّت ساقط
نمي شود تا حكم عدم الوجوب بر او منطبق بشود.
ثانياًًً: بين وجوب اعتصام و حرمت تفرقه فاصله نيست و تفرقه ضد عام به معناي مشهور است از براي وجوب اعتصام ، زيراهر كجا اعتصام واجب بود بر هر كسي ، حرمت جدا شدن نيز همان جا موجود مي باشد . اين قضيّة سالبة جزئيه عبارةٌاخري نقيض سالبة كليه است كه موجبة جزئيه باشد:
لازم نيست هر مسلماني معتصم شود به حبل الله در جميع امور بهعبارةاخري جايز است هر مسلماني جدا شود از حبل الله در بعضي از امور.
اين قضيّه نقيض سالبه كليّه است.
بالنتيجه اگر نقيض هر يك از دو قضيّه صادق بود مخالف با دو ظاهر « اعْتَصِمُواْ » و « لا تَفَرَّقُواْ » مي باشد و هر دو ظاهر از بين مي رود . استفاده مي شود امر به اعتصام به حبل الله متلازم با نهي از تفرقة از حبل الله مي باشد اطلاقاً و تقييداً وسعةً وضيقاً.
بالنتيجه محال عاديست در كلام الله الحكيم امر بفرمايد به مطلبي و نهي بفرمايد از ترك همان مطلب و طرف امر و نهي هر دو مجمل و مبهم باشد زيرا اگر اهميّت مسئله موجب شد كه نهي از ترك آن بشود اجمال و اهمال و ابهام براي چه ؟ اگر بناء ابهام و اجمال است ، نهي از ترك آن در عالم نطق و بيان براي چه ؟ تضاد بين دو مطلب است بالاخص در كلام الله المجيد ديده نشده كه امر صريح بفرمايد به مطلبي و نهي صريح بفرمايد به ترك همان مطلب در عالم نطق و بيان متصلاً ، الّا در همين مورد فقط و فقط . تمام موضوعات كه در قرآن محكوم به حكمي است از يك جهت است به خلاف ما نحن فيه ؛ اصلاً تعقل يا تصوّر ابهام واهي صرف است.
ثالثاً: شأن نزول در امام معصوم حضرت علي بن ابي طالبu است ؛ به هيچ نحو احتمال عدم اطلاق معقول نيست كما اينكه استعمال در مورد موجب تقيد نخواهد شد.
پس از وضوح اطلاق در طرف « اعتصموا بحبل الله » و « لا تفرّقوا عن حبل الله » استفاده مي شود حبل الله كه « فقيه متعهّد مسئول » است ، از هر جهت در حكومت و ولايت شرعيّه محدود به حدّي نيست و هيچ حقّي از حقوق بشر قدرت معارضه با ولايت فقيه را ندارد ؛ حتّي حقّ حاكميّت ملّت عندالمزاحمة بر تقدير صحّت مدرك حقّ حاكميّت ملّت ، جاي معارضه بين الدليلين . بالنتيجه فقيه متعهّد به فرمان حضرت ربّ الارباب به وسيله كلام الله مجيد در تمام شئون كشور مبسوط اليد و نسبت به نخست وزير و رئيس جمهور و رئيس استان و رئيس شهر و رئيس برزن حاكم و پيشرو است . ناگفته نماند فقيه هيچ كاري با بيت المال ندارد الّا به مقدار يك مسلمان فقير تمام همّ فقيه قطع ايادي امريكا ، انگليس ، اسرائيل ، شوروي و قطع يد طاغوت صفتان مي باشد. به هيچ نحو مزاحم ملّت ـ صد در صد ـ نيست ؛ چون اينها از اوصاف طاغوت و مولد طاغوت است و هرگاه خلاف قرآن و خلاف سنّت قطعيّه پيغمبر(ع) عمل نمود ، اولاً ساقط است ثانياً ساقط مي شود نزد مردم ثالثاً بر همه مردم لازم است كه فقيه را اطاعت نمايند در آنچه راجع به قرآن و سنّت قطعيّه است و در غير اين اصلاً حقّي گردن مردم از طرف خداوند ندارد ابداً ابداً ابداً تا ساقط گردد.
البتّه قريب دو سال است ملّت همه قسم از آثار مباركة ولايت مطلقة فقيه بهرمند و منتفع شده اند و بوي آزادي و انسانيّت و كمال ، به شامّة آنها رسيده و فرح برادري و محبّت ريشه ملّت را شاخ و برگ داده ؛ حتّي در بعضي از عناصر علاوه بر شاخ و برگ بهترين اقسام گلها پيدا شده ؛ اهم از همه ، قدرت علم و عمل و قوّت دين و ايمان و استقامت در راه خدا پرستي و قرآن آموختن و احكام اسلام و حقّ مسلمان را بزرگ شمردن نصيب نوع ملّت ايران گرديده و قدرت رهبر در حفظ منافع ملّت و امنيّت و عدالت و استقلال و استقامت بر همه واضح گرديده و تمام اهل ايران متولّي محبّت حضرت مستطاب آية الله العظمي امام خميني گرديده و به ولايت مطلقه امام خميني ـ مدّ ظله ـ دست شرق و غرب قطع گرديده و حتّي به ولايت مطلقة ايشان وضع سياست دنيا به هم ريخته شده و به ولايت مطلقه ايشان پشت ابر قدرتها به خاك رسيده و به ولايت مطلقه ايشان عزّت اسلام و مسلمين بالخصوص اهل ايران به منتهي درجه رسيده و منكرات بالخصوص محمد رضا پهلوي كه عين منكر و از اعيان نجسه بود به ولايت مطلقه ايشان از بين رفته ، با اين همه بركات بر بعضي از افراد مصداق ولايت فقيه مبهم مانده و نمي فهمند ولايت مطلقه فقيه مصداقش وضع حضرت امام خميني ـ مدّ ظله ـ مي باشد.
چشم باز گوش باز و اين عمي
حيرتم از چشم بنـدي خـدا
يكي از آياتي كه دلالت بر ولايت مطلقه فقيه متعهّد مسئول مي نمايد آيه:
أَََََطِيعُواْ اللهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِى الْأَمْرِمِنكُمْ
(( بايد اطاعت بنماييد از خداوند عالم و اطاعت كنيد از خاتم انبياء و اطاعت كنيد از اولي الامر ))
بشر بايد از خداوند عالم در آنچه به وسيله رسل نازل فرموده اطاعت نمايد ؛ زيرا افراد بشر علم به فرامين خداوند را بدون گفتة رسول خدا ندارند چون آشنايي با مبدأ اجلّ بدون اطاعت رسول ميسّر نيست . لهذا اطاعت خداوند عالم به واسطه اطاعت از رسول الله در آنچه كه وحي فرموده مي باشد . لهذا عدّه اي از پيامبران تصريح مي فرمودند به امّت خود كه بياييد اطاعت كنيد ما را . خداوند در قرآن گفتار آنها را ذكر مي فرمايد عيسي بن مريم در آيه ، 50 سورة آل عمران، همچنين در سورة زخرف آيه 63 به امّت خود مي گويد:
(( اطاعت كنيد مرا ))
فَاتَّقُواْ اللهَ وَ أَطِيعُونِ
حضرت نوح دو مرتبه در سوره شعراء آيات 108 و 110 و يك مرتبه در سوره نوح آيه 3 به ملّت خود مي گويد:
(( اطاعت كنيد مرا ))
}فَاتَّقُواْ اللهَ وَ أَطِيعُونِ {
جناب هود در آيات 131 و 126 سوره شعراء مي گويد:
(( اطاعت كنيد مرا ))
جناب لوط در سوره شعراء آيه 163 مي گويد:
(( اطاعت كنيد مرا ))
جناب شعيب نيز در سوره شعراء آيه 179 گفت:
(( اطاعت كنيد مرا ))
جناب صالح در سوره شعراء آيه 144 و 150 دوبار مي گويد:
(( اطاعت كنيد مرا ))
تمام گفتار اين شش پيغمبر محترم دلالت دارد بر اينكه براي بشر اطاعت خدا ميسّر نيست الّا به واسطه پيامبران ؛ زيرا سرمايه هر فرد انسان براي ادارك و كمال و ترقّي و آشنايي با عوالم غير محسوس به حواس خمسه فطرت خدا دادگي صحيح است كه مبدأ هر خير و علم و كمال است ؛ لكن اين فطرت در كمال قدرت ، از مدركات خود قادر نيست قدمش را بالاتر گذارد مگر به وسيله دلالهاي خداوند و دلالهاي بين المللي پيامبرانند ؛ رئيس تمام آنها حضرت خاتم انبياء محمّد بن عبدالله(ص) است.
عدّه اي از پيامبران به واسطه شدّت محبّت به بشر ، تصريح فرمودند به امّت خود كه اطاعت كنيد ما را امّا نسبت به شخص خاتم انبياء(ص) اين مطلب كه اطاعت كنيد مرا نقل نشده ؛ زيرا ايشان اشرف تمام پيامبران و خاتم آنها مي باشد . لهذا خداوند جليل براي اظهار شرافت خاتم انبياء(ص) خودش متصدّي بيانش شد . در نوزده مورد قرآن شريف مي فرمايد: واجب است اطاعت رسول الله ؛ بايد اطاعت رسول الله را بنماييد در وحي و الهامات خاتم انبياء و در حكومت و توليت ظاهري و اولوا الامريت.
البتّه در مواردي كه موجب تأليف قلوب مي گردد ، مشورت بايد انجام گرفته شود.
در آيه 80 سوره نساء مي فرمايد:
(( اگر كسي اطاعت رسول را نمود قطعاً اطاعت خداوند نموده )).
امّا در جهت حكومت ظاهر و وضع رسيدگي به خلق از جهات امارت و حصر در آن:
اولاً اطلاق نوزده مورد كه خداوند مي فرمايد: اطاعت كنيد خاتم انبياء(ص) را ، شامل دو حكومت مي شود:
1-حكومت به واسطه وحي كه منصوص نيز هست.
2-حكومت ظاهري به اطلاق اطيعوا الرّسول و نوزده مورد اطلاق نسبت به شمول حكومت ظاهري براي خاتم انبياء(ص) قطعي مي باشد ؛ زيرا مقطوع است كه رسول الله (ص) همه كاره بودند.
ثانياً بواسطه آيه شريفه 105 سوره نساء :
إِنَّآ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَابَ بـِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بـِمَآ أَرَيَكَ اللهُ
(( ما نازل نموديم قرآن را به درستي به سوي تو تا حكم كني در بين بشر و قضاوت نمايي با انطباق حكم قرآن به وسيله فكر و عقل خودت در موارد قضاوت ))
زيرا قضاوت ، علم به احكام لازم دارد و مهم تر از آن قدرت تطبيق بر موارد با نظر قاضي.
مثل اين آيه است ؛ آيه 213 سورة البقره در جهت دلالت حكومت مطلقه خاتم انبياء(ص) آية:
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبـِيـِّنَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بـِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ
(( مردم يك دسته جاهل بودند ؛ خداوند پيامبران محترم خود را براي آنها با دستورات الهي فرستاد تا بين مردم با آن دستورات حكم بشود و چون در اثر اجتماع و جهالت بين آنها اختلاف ايجاد مي شد ، لهذا تفضّل فرمود ربّ الارباب ارسال رسل فرمود ؛ براي آنها حكم قضاوت فرستاد تا مردم را از اختلافات بين خودشان برهاند )).
قريب ده آيه در قرآن دلالت بر حكومت عرفي يعني حكومت بر مردم دارد ؛ حكومت عرفي و فرماندهي كلّ قوا واضح و آشكار است در قرآن براي خاتم انبياء(ص) . البته در مواردي كه موجب تأليف قلوب مي گردد بايد براي جلب نفوس تا اندازه اي مشورت بفرمايد ؛ زيرا :
اولاً مشورت از صفات مؤمنين است به واسطه آيه 38 در سورة شوري
ثانياً امر مبهمي در آيه 159 سوره آل عمران به رسول شده چون ، } شَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ {ابهام از هر جهت دارد ؛ لهذا دائماً و در تمام موارد استفاده نمي شود لزوم مشورت . البته پس از مشورت هيچ تصميم گيري از طرف ملّت نبوده شخص خاتم انبياء(ص) بايد تصميم بگيرند.
جهت ثالثه براي اثبات حكومت عرفي و فرماندهي كلّ قوا تكرار كلمة (( أَََََطِيعُواْ اللهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ)) و نيامدن كلمه اطيعوا در اولي الامر زيرا كلمة اطيعوا الرّسول اطاعت از شخص رسول الله است نه از ناحيه وحي و الهام ؛ زيرا در فرماندهي كلّ قوا و ساير قضاوات تبعيّت از نظر شخص رسول است . در حكومت مطلقه عرفيه اين نظر اين نظر به اولوا الامر داده مي شود نه جهات وحي ؛ تكرار كلمة اطيعوا براي تذكر به وجوب تبعيّت از نظر شريف خاتم انبياء(ص) است در امور كشور نه از ناحيه وحي لهذا كلمه اطيعوا در اولي الامر ساقط شد فقط بيان به حرف عطف ؛ زيرا عصمت در حكومت عرفي و فرمتندهي كلّ قوا اصلاً معتبر نيست ؛ لهذا اولوا الامر حقّ جعل حكم اصلاً ندارد ؛ فقط در اولوا الامر فرمانداري از طرف خاتم انبيا(ص) براي شخص صادر شد . البته اوّل فرماني كه از خاتم انبيا(ص) براي فرماندهي كلّ قواي ممالك اسلامي صادر شده براي حضرت امير المؤمنينu بوده از باب اين است كه معصوم و وصيّ رسول الله اليق و احق به مقام فرماندهي كلّ قواست بالنسبه به مردم نادان كم فكر و كم عقل . امّا اينكه علّت فرماندهي كلّ قوا عصمت است ، ابداً دلالت ندارد.
در خاتم انبياء(ص) دو جهت بود كه موجب وجوب اطاعت از آن حضرت بود:
يكي جهت وحي و الهام و عمل به افعال و اسماء و اوصاف خداوند و احاطه رسول الله به ما سوي الله تكويناً و علم به اسرار خداوند و دستگاه خلقت و كيفيّت ربط بنده با خداوند و كيفيّت ترقّي بشر به عالم ملكوت و انسانيّت ؛ و بقاء اين جهت ملازم با عصمت و طهارت حقيقي است . اين مقام را خاتم انبياء(ص) به امر مؤكد خداوند منّان به حضرت علي بن ابي طالب و يازده فرزند ايشان ( عليهم السَّلام ) چون معصوم بودند ، عطا فرمودند به استثناي وحي ؛ و وصيّ خود قرار دادند ايشان را و اين مقام منحصر شد به حضرت علي بن ابي طالبu از طرف خاتم انبياء(ص) به اذن و امر خداوند به شهادت اتفاق مسلمين و 300 آية قرآن.
جهت ثانيه حكومت خاتم انبياء(ص) حكومت مطلقه بر خلق در جميع شئون كشور اعم از وضع اقتصادي و سياسي و نظامي مي باشد . البته فرماندهي لشكر از ايشان زياده ديده شده و تعيين استاندار و شهردار و گيرنده زكوات و تعيين امير حاج و امامت جمعه و جماعات و تقسيم بيت المال بين مسلمين تمام اين گونه موضوعات در تحت فرمان مبارك خاتم انبياء بود ؛ اين منصب دوم خاتم انبياء(ص) به هيچ كس داده نشده مگر به شخص حضرت علي بن ابي طالب و يازده نور پاك از فرزندان ايشان ( عليهم السَّلام ) و نواب و افرادي را كه حضرات معصومين ( عليهم السَّلام ) تعيين فرمودند.
مدرك اين عطاء رسول الله (ص) به حضرت امير المؤمنين ملقّب به امير المؤمنين بودن ايشان است ، از هفت سال قبل از وفات ايشان اين لقب را داشتند به اتّفاق مسلمين حتّي شبلنجي در نور الابصار مي فرمايد از قول ابن عباس:
آنچه خطاب در قرآن به مؤمنين شده حضرت امير المؤمنين اميرند بر آن مؤمنين . اين لقب اظهر است در حكومت ظاهر.
ثانياً در غزوة تبوك حضرت ايشان را به فرماندهي در مدينه به جاي خود نصب فرمودند ؛ در همين سفر خبر:
(( انت منّى بمنزلة هارون من موسى ))
انشاء فرمودند به اتّفاق مسلمين اين خبر متواتر نيز اهظر است در حكومت ظاهري .
ثالثاً غدير خم در بين جمعيّت غير مادي كه 124 هزار جمعيّت بود ؛ هر كس جلو حركت كرده بود بر گردانيدند ؛ هركس عقب مانده بود صبر فرمودند تا بيايد در صحرايي به نام غدير خم نزديك جحفه هنگام رجوع به مدينه منوّره اعلان فرمودند حكومت ظاهري حضرت امير المؤمنينu را ، ايستادند خودشان و خطبه خواندند پس از حمد و ثناء ربّ الارباب فرمودند :
هيچ حكمي از احكام اسلام تا روز قيامت را ناگفته نگذاشتيم الّا اينكه امروز آن احكام بيان شده را كه اساس دين بود و نعمت خدا و رسول بود كامل و تمام مي نمايم.
اكمل دين و اتمام نعمت حكومت و ولايت ظاهري كه سهم خودشان بود ، به امر خدا به علي بن ابي طالب(ع) عطا نمودند نه به عقل و فكر خود ؛ لهذا در خطبه فرمودند:
(( يا ايها النّاس اتعلمون اني اولي بكم من انفسكم قـالوا نـعـم ))
(( مردم مسلمان خواه مؤمن خواه منافق آيا مي دانيد حكومت من بر شما مقدّم است بر حكومت خودتان بر خودتان ؟ همه و همه گفتند: تويي حاكم و فرمانده كلّ قوا نه ما ، حكومت تو داري بر ما ، ما بر خودمان حكومت نداريم ))
از سؤال و جواب معلوم مي گردد اين تمام اهميّت راجع به حكومت ظاهري و منصب دوم خاتم انبياء(ص) مي باشد زيرا در آن عصر بعضي از اصحاب ، تعقّل دو جهت حكومت را نداشتند ؛ كما اينكه الان بعضي از اهل علم نيز تعقّل اين دو جهت را ندارند تا چه رسد به غير اهل علم و از خاتم انبياء(ص) غير از فرماندهي و بزرگتري صوري و حكومت ظاهري چيز ديگر نمي فهمند . كما اينكه مردم الان از حضرت امام خميني چيز ديگر نمي فهمند ؛ جهت ايمان و معنويات و هدف نهايي ايشان را بعضي نمي فهمند ؛ لهذا حضرت خاتم انبياء(ص) از معلوم امّت سؤال فرمودند ؛ لهذا از ناس سؤال شد نه از مؤمنين ؛ لهذا مردم طبق سؤال جواب دادند و گفتند: تويي فرمانده مطلق ، لهذا پس از تصديق مردم حضرت خاتم انبياء(ص) حضرت اميرالمؤمنين(ع) را به دست شريف بلند فرمودند به نحوي كه زير بغل حضرت خاتم الانبياء(ص) و حضرت اميرالمؤمنين(ع) پيدا شد . پس حضرت خاتم انبياء(ص) فرمودند:
ملّت بايد بگوييد ما عهد حقيقي داديم بر ولايت ظاهري حضرت علي بن ابي طالب . عهد را با زبان و دست دادن خارجي با حضرت علي بن ابي طالب انجام مي دهيم . مي رسانيم اين مطلب را به بچّه هايمان و اهل محلّه خودمان و هرگز به جاي حضرت علي بن ابي طالب كسي ديگر را براي حكومت ظاهري نمي پذيريم .
پس حضرت خاتم انبياء(ص) فرمود:
خدايا تو شاهد هستي بر ما ؛ تو براي شهادت بهتري.
حضرت خاتم انبياء(ص) پس از اين بيان ، فرمودند:
بگوييد آنچه را من گفتم علاوه بر گفتن به زبان ، بلند شويد و برويد سلام دهيد به علي بن ابي طالب به نام اميرالمؤمنين به وي سلام بدهيد ؛ بگوييد سلام عليكم يا اميرالمؤمنين.
زيدبن ارقم مي گويد:
سبقت گرفتند براي سلام به امارت و دست دادن ، به قدري طول كشيد دست بيعت دادن با سلام عليكم يا اميرالمؤمنين گفتن كه نماز ظهر و عصر در يك وقت خوانده شد و نماز مغرب و عشاء در يك وقت خوانده شد.
اهميّت بيعت موجب شد كه نماز ظهر در ظهر خوانده نشد يا نماز عصر در عصر خوانده نشد و نيز نماز مغرب متّصل بود با نماز عشاء ؛ زيرا سنّت حضرت خاتم انبياء(ع) بر اين بود نماز يوميه را در پنج وقت مي خواند مگر در مواقع ضرورت از قبيل نماز مغرب و عشاء شب عيد قربان.
ولايت حقيقي و ولايت تكويني حضرت اميرالمؤمنينu در عقول آنها وارد نشده بود و اصلاً بعضي از آنها مطلق ولايت تكويني حضرت ربّ الارباب را در بشر تصوّر نداشتند تا به وسيله حضرت خاتم انبياء(ع) اين مطلب كلّي تطبيق بر حضرت علي بن ابي طالب(ع) بشود .
به علاوه آيه:
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا
و امثال اينها پنج سال قبل از فتح مكّه نازل شد و اعلميّت حضرت عليu هنگام استاندار بودن ايشان بر يمن بر خلق واضح شد و وصايت ايشان قبل از جنگ تبوك ظاهر و محبوب عندالله بودن حضرت علي بن ابي طالب(ع) در جنگ خيبر واضح شد . اخوت ايشان با پيامبر(ص) در جنگ اُحد آشكار شد شخصيّت حضرت قبل از ورود حضرت خاتم انبياء(ص) به مدينه هويدا شد و مشتري بودن خداوند نفس ايشان را در ليلة المبيت روشن شد . منحصر بود غدير در اكمال دين و اتمام نعمت به ولايت ظاهري و حكومت فرماندهي كلّ قواي حضرت اميرالمؤمنين(ع).
حضرت اميرالمؤمنين(ع) واجد معنويّت از حيث علم و اطّلاع نسبت به عالم ربوبي و علم به اسماء و صفات حضرت ربوبي و كيفيّت ربط حادث با قديم و معيت دائمي حضرت ربّ الارباب با بشر و اسرار حضرت ربوبي و اطّلاع كامل مطلق بر قران و طهارت معنوي و صوري ايشان به استثناء نبوّت و رسالت بودند.
در غدير حكومت ظاهري ايشان در تمام كشور ظاهر گرديد. عطاء حضرت خاتم انبياء(ص) اين منصب را به حضرت علي بن ابي طالب(ع) به امر خداوند بود قطعاً ؛ غاية الامر نه اينكه اين مقام عصمت لازم دارد و « يدور مدار العصمة » ؛ بلكه از باب اهميّت معصوم عالم در جميع امور بالنسبه به افراد غير معصوم غير عالم ؛ چون دو نفر كه صاحب فضيلتند و يكي از آن دو نفر احق و اولي و اليق است ؛ شايسته اين است كه حكومت ظاهر به وي كه احق و اولي و اعلم است واگذار شود نه به شخص حقوقدان امريكايي كه از حقّ خدا و رسول الله و رهبر و ملّت و احكام اسلام و قرآن بي خبر بلكه نعوذ بالله مُعاند است . اين گونه افراد به قضاوت عقل عادي محكومند تا چه رسد به حضرت خاتم انبياء(ص) همين منصب به حضرات معصومين ( عليهم السَّلام ) علاوه بر جهت اولي عطاء شد و به نُوّاب ائمّه معصومين ( عليهم السَّلام ) نيز عطاء شد؛ لهذا تطبيق اولوا الامر مريّت بر فقيه متعهّد مسئول قطعي و توليت كليه شرعيّه فقيه موقوف به عصمت نيست ابدا.
ثانياً حضرت خاتم انبياء(ص) اسامة بن زيد را در اواخر عمر شريف حضرتشان و ابوبكر را در جنگ ذات السلاسل و در خيبر و عمر را در جنگ ذات السلاسل و خيبر و حضرت جعفر طيّار و عبدالله بن رواحة و زيد را امير لشكر و فرمانده لشكر قرار دادند و اطاعت آنها را بر افراد لشكر واجب فرمودند با اينكه به استثناي حضرت قطعاً عصمت در آنها نبود و نيز حضرت اميرالمؤمنين(ص) محمّد بن ابي بكر و قيس بن سعد بن عبادة و مالك اشتر را حكومت مصر عطاء فرمودند و آنها را امير لشكر نيز قرار دادند ؛ با اين كه معصوم نبودند.
ثالثاً اگر در ولايت اولوا الامر يعني فقيه متعهّد عصمت لازم باشد پس رئيس كلّ قوايي كه به انتخاب ملّت معلوم مي شود بدون اذن فقيه حقّ حكومت ندارد چون عصمت ندارد و ملّت هم اطاعت او را حقّ ندارد لازم نيست امضاء نمايند زيرا انتخاب و امضاء وقتي است كه در اولوا الامر عصمت لازم نباشد . بنا به گفته افراد بي اطّلاع اگر چنين است ملّت حقّ انتخاب را ندارند اگر واقعاً حكومتِ چنين شخصي جايز است انتخاب ملّت صحيح و پذيرفته مي باشد امّا اگر اولوا الامر يعني بزرگتر ملّت و ارتش عصمت لازم داشته باشد انتخاب مردم ، ناصحيح را صحيح نمي نمايد مثلاً اگر تمام ملّت اتفاق نمودند بر جواز شرب مسكر يا جواز سرقت ، آيا اين اتّفاق قدرت چنين كاري را دارد ؟ حاشا و كلّا.
پس منصب دوم حضرت خاتم انبياء(ص) به حضرت امير المؤمنينu و يازده نور پاك ايشان ( عليهم السَّلام ) به روايات متواتره رسيد و از ايشان به نوّاب عام و خاص رسيد.
مدرك اين كه فقهاء متعهّد مسئول از طرف حضرات معصومين(ع) منصوبند:
مقبوله عمربن حنظله حديث مفصل است ؛ اصل حديث در كافي شريف جلد اوّل ، صفحه 67 از حضرات صادقu سؤال نمودند ؛ فرمودند:
اگر فقيه مؤمن روايت نمود احاديث اهل بيت رسول الله را و صاحب نظر است در احكام حلال و حرام و آگاه است به احكام نبوّت و امامت بايد راضي شويد به حكومت او ؛ من او را بر شما حاكم قرار دادم . اگر چنين فقيهي به واسطه ما و نظر به نيابت خودش از طرف ما حكمي نمود و علّت حكم او قرارداد ما بود و كسي خواه خودش فقيه باشد يا عالم باشد يا حقوقدان باشد يا دانش آموز باشد يا تاجر و بازرگان يا فلاح و كارگر حكم او را قبول ننمود اولاً خفيف شمرده حكم خدا را ثانياً رد قرارداد ما نموده ؛ رد كننده قرارداد ما در رتبه مشرك به خداوند است بدون ترديد و هيچ استثنايي ندارد.
فقط در صورت علم به خطا و دونه خرط القتاد هرگز علم به خطا براي هيچ كس پيدا نمي شود ؛ زيرا منشاء حكم حاكم بسيار زياد است و حكم حاكم فقط بين متنازعين آن هم در اموال نيست و هرگز از فقيه متعهّد مسئول خطا در امور مهمّه ديده نمي شود و نخواهد شد.
زيرا قطع به خلاف در حكم حاكم متعهّد مسئول يعني از كسي كه هوش در نهايت كمال ، عقل بسيار ممتاز ، عمل در نهايت صحّت هرگز نمي گذارد هوي بر او غالب شود ، قطع به خلاف حكم او پيدا نمودن مانند يك نفر دانشمند رياضي كه بگوييد ممكن است بگويد: 5=2×2 ولي محال عادّي است . هرگز در فتواي حرمت تنباكو از جناب ميرزاي شيرازي – رضوان الله عليه – نمي توان قطع به خلاف پيدا نمود لهذا امكاناً پذيرفته است از قبيل امكان اشتباه كردن دانشمند رياضي در 75=9×9 امكان دارد ؛ هر وقت اين امكان در دانشمند رياضي صورت عمل به خود گرفت قطع به خلاف حكم جناب ميرزاي شيرازي يا جناب امام خميني – مدّ ظله – را مي توان امكان وقوعي براي او فرض كرد.
البته بر حضرت ولي عصر – عجل الله فرجه – فقيه حكومت ندارد فقط و فقط و ثانياً از لطف حضرت احديّت بعيد في غاية العبد است كسي كه مردم به اسم خدا و ائمّه طاهرين ( عليهم السَّلام ) به او رجوع كرده و مدّت عمر را در راه خدا پرستي صرف كرده و ملجاء مسلمين جهان گشته و صدق نيّت داشته كه خداوند بگذارد در اين موقع حسّاس اشتباه بنمايد و اگر اشتباه نمود حفظش ننمايد؛
(( و كان حقاً علينا نصر المومنين ))
حقّ به عهده ربّ الارباب و حضرت خاتم انبياء(ص)و حضرات معصومين ( عليهم السَّلام ) همه راستگو و اهل قدرت و بصيرت مي فرمايند: (( ما حفظ مي نمائيم )).
وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللهِ قِيلا
الحاصل ، مدرك استفادة ولايت مطلقه فقيه از مقبولة عمر بن حنظله از كلمة « لم يقبل منه » است ؛ اگر حكمراني فقيه اطلاق نداشت حتّي بر فقها ، حضرت فعل يقبل مجهول نمي آوردند تا فاعل مجهول باشد ؛ مجهول بودن فاعل دلالت بر اطلاق حكومت فقيه است از قبيل نكره در سياق نفي و اگر معلوم باشد براي چه جهت فاعل ذكر نشد حتماً براي تعميم و افاده اطلاق است . امّا احتمال حكم در بين متنازعين فقط في غاية ضعف است ؛ زيرا هرگز مورد مخصص واقع نمي شود لهذا در اطلاق اولوا الامر بر معصومين عرض مي شود مورد مخصص نيست و استعمال معناي عام در احد المصاديق موجب حصر معني بر آن مورد نمي شود.
مدرك دوم ، تطبيق حضرت خاتم انبياء(ص) بر راويان حديث و سنّت ، كلمة « خلفائي » است.
عرض شد كيانند خلفاء شما؟ فرمودند:
« كساني كه بعد از من راويان حديث و سنّت من هستند2».
اطلاق خليفة رسول الله بر فقيه متعهّد مسئول دليل بر اطباق و توسعة مدار حكومت فقيه مي باشد ؛ مي توان اعتماد نمود كه منصب خليفه همان حكومت ظاهري بين مردم است ؛ زيرا خلافت در آن عصر ظاهر در حكومت بين مردم بود عنوان خليفه بدواً و انتهاءً متوجّه بزرگتري در خلق است و محتاج به مقدّمات حكمت نيست براي استفاده اطلاق از اين كلمه ؛ لهذا گاهي به اولوا الامر تعبير مي فرمايند؛ گاهي به خلاف تعبير مي فرمايند ؛ گاهي به كلمه: (( من نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا )) حكومت ظاهري را بيان مي فرمايند.
مدرك چهارم مرقوم شريف حضرت بقيّة الله العظمي به خط شريف خودشان مرقوم فرمودند در جواب سائل:
(( و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة احاديثنا فانهم حجتي عليكم ))
راويان حديث بايد ملجأ مسائل روز واقع به شوند زيرا حجّت بقيّة الله العظمي مي باشند ؛ مسايل روز خواه شرعيّات ، خواه سياسيّات ، خواه اقتصاديّات بايد به فقيه رجوع شود.
اولاً مسائل روز منحصر است به امور سياسي ؛ زيرا حكم عبادات و معاملات براي مؤمن حادث نيست ؛ زيرا مسائل فرعي از اوّل بلوغ بر هر فرد مسلمان واجب است به مقدار لازم مسائل نماز و روزه را آگاه شود . حتّي حجّ جزء مسائل حادث نيست . البته طاغوت بيرون كردن ، حزب دموكرات را منحلّ كردن ، دست اجانب را از مملكت بريدن ، مواظب بودن بر اين كه متنفذين از آمريكا پول نگيرند براي خيانت با ملّت و رئيس صنعت نفت دزد نباشد ؛ آخوند ساواكي خلع لباس به شود ؛ آخوند بي سواد خودش را اعلم نداند ؛ اگر كتاب مصلحين قم چاپ شد ( سنه 42 ) جلوش را بگيرند ؛ اگر اين انقلاب را تشبيه به انقلاب ابو مسلم خراساني نمود و مردم را به لا طائل گفتن مشغول كرد جلوش را بگيرند.
شب گذشته در اطّلاعات – 24مهرماه 1358- ديدم چنين نوشته:
« حكومت حافظ اسلام نيست ؛ حقيقت و اصالت مكتب است كه حافظ اسلام است ».
نويسنده مثل اينكه قرآن نخوانده و سبب ايجاد حكومت اسلامي را نفهميده كه وظيفه شخص فقيه است و واجب است بر مردم دست از دامن چنين فقيهي بر ندارند و اگر دست برداشتند علاوه بر اين كه فعل حرام انجام دادند ، كفران نعمت كردند محال است مكتب مُدوّن بدون مدير مكتب باقي بماند . اين گونه موضوعات حوادث شمرده مي شود بايد خلق به فقيه مراجعه نمايند.
ثانياً ، « حوادث » جمع حادثه است حادثه حتماً راجع به موضوعات است ؛ زيرا احكام حادث نيست بلكه احكام را خاتم انبياء(ص) بيان فرمودند . غاية الامر موضوعات جديد ، تطبيق حكمش به عهده فقيه جامع الشرايط است و علاوه ، بايد مردم به او مراجعه نمايند و « الحوادث » موصوف محلّي بالالف و اللام و جمع ؛ زيرا صفت واقع شده « واقعه » براي حوادث ؛ قطعاً يكي از قظاياي حادثه ، جمهوري اسلاميست . اين قضية جمهوري اسلامي حتماً بايد مرجعش و مديرش و رهبرش فقيه متعهّد مستول باشد.
به نص « فارجعوا فيها » اصلاًمحتاج به مقدّمات حكمت نيست اثبات ولايت مطلقه فقيه در اين حديث.
اگر فقيه مبسوط اليد نبود و اگر ولايتش مطلقه نبود و اگر از ناحية شرع كتف او را بسته بودند و در امورات صغار و تقسيم اموال موقوفه به وقف عام ، شغل فقيه و تحت ولايت او بود ، چگونه امر به رجوع مسلمين در حكومت جمهوري اسلامي از خط شريف حضرت بقيّة الله العظمي براي فقيه صادر مي شد؟1
مدرك پنجم براي اطلاق ولايت فقيه و حكومت شرعيّة مطلقة فقيه از حضرت باقرu سؤال شد از قول خداوند بزرگ أَََََطِيعُواْ اللهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِى الْأَمْرِمِنكُمْ . حضرت باقرu فرمودند:
(( صاحبان عقل و علم ، اولوا الامر مي باشند )).
عرض كرد: هر كسي كه صاحب عقل و علم بود اولوا الامر است؟ فرمودند:
(( از براي ما مي باشد2 )).
ظاهر كلمة « ما » يعني ائمّه طاهرين ( عليهم السَّلام ) و فقهاء شيعه ؛ زيرا نيز حضرت فرمودند:
(( العلماء ورثة الانبياء ))
اين ، تأييد مي نمايد كه كلمة « ما » حصر در ائمّه ندارد.
ثانياً ، در عصر معصوم هيچ كس حقّ اين منصب را ندارد ؛ سخن در عصر غيبت كبري است با ضميمة (( العلماء ورثة الانبياء )) ظهور منعقد مي شود.
مدرك ششم: حضرت اميرالمؤمنين(ع) در جواب نامه معاويه مرقوم فرمودند:
« اولوا الامر كساني هستند كه استنباط مي نمايند مورد اختلاف بين امّت را به واسطه آيه شريف 83 سوره نساء وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِو إِلَى أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبـِطُونَهُ مِنْهُمْ
(( اگر مورد اختلاف را بگذارند به عهده رسول الله و به عهده اولوا الامر مي دانند مورد محلّ گفتگو را اولوا الامرهايي كه قدرت استنباط داشته باشند )).
از اين استدلال واضح مي شود كه علم در اولوا الامر شرط است ؛ نه عصمت.
پس هر « فقيه متعهّد مسئول » حكومت ظاهري جمهوري اسلامي را حقّ رهبري به نص قرآن شريف و فرموده حضرت اميرالمؤمنين(ع) دارد و اين وظيفه است.
اگر يك نفر متصدّي حكومت شد هيچ فقيهي حقّ معارضه در حكومت ندارد و شخص متعرض فاقد رهبري است ؛ زيرا پس از قيام يك نفر تكليف باقي نمي ماند براي ديگران . البته چون واجب است و مشغول انجام وظيفة واجب است ، حقّ اجرت از ملّت را ندارد ؛ فقط اگر فقير است مندرج در حكم فقر است ؛ البته اگر فقيه متعهّد مسئول حسب الطاقة به مستضعفين رسيدگي فرمود ، خداوند ريشه عمر او را قوي خواهد فرمود ؛ بالاخصّ اهل علم و اهل ايمان ؛ زيرا نوع ملّت را محمد رضاي نجس ضعيف شمرده بود ولي اهل علم و اهل تقوا و ايمان اشدّ استضعافاً بودند نزد خبيث و دار و دسته او.
اگر به فقراء و ضعفاء و ايتام و ارامل و معلولين رسيدگي فرمود مصداق وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ طول عمر حسابي پيدا خواهد فرمود . اگر دست اجانب و فرهنگ اجانب و رفقاي اجانب را كوتاه كند ، خداوند خانواده او را از طغيان و هوا پرستي نجات خواهد داد ؛ اگر اين وظيفة شريفه را وظيفه دانست و از تبعات و توالي و زحمات و مزاحمات او ملال به خود راه نداد و تا آخرين نفس وظيفه را شرف خود دانست مصداق قطعي ،
} وَ أَلَّوِ اسْتَقَامُواْ عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَ سْقَيْنَاهُم مَّآءً غَدَقاً {
خواهد بود . (( ذلك فضل الله )) و اين غاية الغايات است.
يكي از آيات كه دلالت دارد بر حكومت فقيه متعهّد مسئول اطلاق آيه 119 سوره توبه:
}يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ { است.
(( افراد مؤمن ! هر يك از شما بايد از گناه بپرهيزيد و در خلوت و جلوت و در تمام شئون زندگي با صادقين و راستگويان هم آهنگ باشد )).
آيا راستگوتر از فقيه متعهّد مسئول كه دائماً در تحت فرمانبري حضرت بقيّة الله العضمي باشد و در اعمال و افعالش منافي با قرآن و اسلام ديده نشود و در فكر اسلام و مسلمين براي خداوند اوقاتش را صرف نمايد كسي ديگر را سراق داريد؟
براي چنين شخصي از طرف خداوند دستور آمده است كه ملّت مسلمان در نشيب و فراز و در انقلاب و بعد از انقلاب با او باشند و اگر با او نبودند خلاف امر « معيت » خداوند عمل نموده اند و از « صدق » خودشان مسلمانان كاهش داده اند و از ظلّ صدق محروم مانده اند ؛ زيرا صادق مطلق يا صادق اضافي نزد صاحب خانه همه قسم شرافت دارد و ظلّ الله اضافي است و فقيه متعهّد مسئول موجب صدق بشر
مي شود با خداي خودش و با صدق به خداوند تمام مشكلات زندگي حلّ مي شود كوچكترين بركت معيت با صادق حلّ مسئله اقتصاد و توسعه در امور مادّي است ؛ بالاخصّ از مستضعفين و اين معيت با معيت حضرت احديّت از زمين تا آسمان فرق دارد.
آيه 4 سوره حديد آخر آيه مي فرمايد:
وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ
حضرت احديّت با تمام بشر مي باشد در حال حيات يا بعد از مرگ ، در ايران باشد يا در آمريكا ، مؤمن باشد يا كافر ، مرد باشد يا زن ، سفيد باشد يا سياه . زيرا حضرت ربّ الارباب در نهايت تجرد و قدرت و علم و احاطه با بشر است ؛ بفهمد يا نفهمد ، دانا باشد يا جاهل ، ايجاب وظيفة شرعيّه نمي نمايد . ولي در اين آيه ، تكليف شرعي مولوي ايجاد مي نمايد.
حتماً يكي از وظايف حتمية مسلمان معيّت با صادقين است امّا چون بشر ، خواه صادق خواه غير صادق مقيد است ، معيّت وي منحصر مي شود به حرف شنيدن و عمل به حرف وي نمودن و وي را واجب الاطاعة بداند در امور شرعي و عرفي و در اقتصاد و در فرهنگ و در ارتش و در قضاوت . اگر نسبت به ارتش يا رئيس برزن يا نخست وزير يا فرد عادي دستوري داد كه مطابق با قرآن و سنّت است بسيار خوب و الّا خلاف فرض است و صادق نيست.
فرد عادي قدرت اين را دارد كه در تمام زندگي ، فقيه را مدير و مدبّر و رهبر بداند . به همين مقدار امر خداوند صادر شده كه بشر بايد براي پيشرفت خود و دينش اين معيّت را حفظ كند.
دستور رييس جمهور يا رييس ارتش يا رييس شهرباني و ديگران اگر به دستور امام خميني – مدّ ظله – كه در اين عصر غيبت ، اصدق الصادق است نباشد ، مأمورين و آمرين هر دو دسته از معيّت با صادقين كه دستور خداوند مي باشد بر كنار شده اند و پيروي از غير صادقين نموده اند يا تابع يهودند يا نصاري . آمر در هر مقام و منصب كه باشد اگر معيّت فقيه را نداست ضال و مُضِل مي باشد ؛ بدون گفتگو. اگر دستور دهنده فقيه باشد كار همه به صواب و موجب استحكام ملّت با دولت است.
پس معيّت در اين آيه منحصر است به اطاعت در فرمانبري از وي ؛ نفس « اطلاق معيّت » و « اطلاق صلدق » ملازم عقلي ، عرفي و شرعي ولايت مطلقه مي باشد ؛ زيرا اگر واقعاً ولايت فقيه توسعه نداشت و اطلاق در ولايت نداشت اين معيّت قطعاً اطلاق نداشت . اگر مقدّمات حكمت در اطلاق صادق و معيّت تمام باشد ، پس ولايت مطلقة فقيه ثابت مي شود.
اما ابهام امر (( اتَّقُواْ اللهَ )) به امر به معيّت سرايت نمي كند ؛ زيرا قبلاً واضح شده بود محبوبيّت تقوي ؛ در هفتاد آيه خداوند امر به تقوي فرمود ، لهذا الآن در مقام بيان تقوي نيست ؛ امّا امر به معيّت با صادقين اوّلين مرتبه است كه امر به او شده و مبتلا به شبانه روزي است ؛ پس حتماً در مقام بيان است نه اجمال گويي.
و معيّت مصاديق متشابه ندارد معيّت خلق با رهبر كه صادق است صرف فرمانبرداري است از گفتار او چون اطاعت از او بواسطه اين است كه از مصاديق اولوا الامر است نه از ناحيه عصمت.
اگر عنوان صادق مختص بود به معصوم و بر فقيه منطبق نمي شد گوييم صادق مصداقي است از مصاديق معصومين و ائمّه هدي ( عليهم السَّلام ) تمام صادقين معصوم نيستند ولي هر معصوم صادق است ؛ پس ذكر عامّ و اراده خاصّ وقتي صحيح است كه يا قرينه نصب نمايد يا ما ينصرف اليه داشته باشد . امّا انصراف به معصوم ندارد زيرا فهم عادّي متوجّه عصمت نمي شود تا صرف نمايد عامّ را به خاصّ و قرينه متصله ابداً ندارد و قرينه منفصله اصلاً وجود ندارد زيرا آنچه روايت در انطباق وارد شده نفي صدق از غير معصوم نمي نمايد.
روايات ، مصاديق كامل و اولي و احقّ را بيان مي فرمايد ؛ البته با بودن معصوم در جمعيّت و مشاهده به باصره هركس مدعي اولوا الامر شد نالايق و مفتري است . البته ذكر عامّ و اراده خاصّ غير ذكر جمع و اراده فرد است زيرا عنوان جمع تنافي با اراده فرد ندارد بلكه استعمال و مستعمل فيه جمع است ولي مصداق از اين جمع يكي موجود است از قبيل آيه:
إِِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ
(( الَّذِينَ ءَامَنُواْ )) استعمال و مستعمل فيه جمع است مصداق جمع از فرد تشكيل مي شود يكي از آنها موجود است البته جهت صحيحي داشته اين گونه از استعمال امّا استعمال عامّ و مستعمل فيه مراد خاصّ بدون قرينه متصله و منفصله خلاف وضع سخن حكيم است.
امر به تبعيّت از صادقين ممكن است ارشادي باشد ولي مخالفت امر ارشادي و موافق نبودن با فقيه متعهّد مسئول صرف ضرر ، و محروم شدن است از فوايد اجتماع و فايده عمر و استفاده از فطرت سالم خود ، و سر تا پا خود پرستي يا غرب پرستي دامنگير او مي شود . به علاوه در اجتماع غير از مادّه چيز ديگري را نمي بيند و نمي فهمد و سريره او با يك نفر بي محتوي مساوي است.
اگر عقل آمر به معيّت با « صادقين » است مخالفت حكم عقل موجب ملال شخص مي شود و حكم عقل اگر به مورد اجرا در نيامد عقل نورانيّت خودش را از كف مي دهد البته چون عقل حكم به معيّت با فقيه متعهّد مسئول را مي نمايد و حكم عقول داير است بين اثبات و نفي و اطلاق و تقييد راه در حكم عقل ندارد ؛ لهذا اطلاق لزوم تبعيّت بهتر واضح مي شود پس اگر عقل حكم به معيّت دائم با فقيه مسئول را نمود محال است شرعاً حكم نباشد يا شرع امضاء نفرموده باشد . حكم شرع يا امضاء شارع ملازم است با توسعه دادن توليت شرعي فقيه حتماً ؛ پس فقيه متعهّ مسئول به حكم و شرع مبسوط اليد در تمام جهات كشور و لشكر و ملّت مي باشد.
يكي از آيات دالّه بر ولايت شرعيّه مطلقه فقيه متعهّد مسئول آيه 35 سوره يُونُس:
قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللهُ يَهْدِى لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهِدِّى إِلَّآ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ
بگو اي محمّد(ص) به مشركين آيا كساني كه شما آنها را ابر قدرت مي دانيد و به عادات و رسوم آنها كاملاً مطّلع هستيد ؛ كسي بين آنها هست كه قادر باشد هدايت به حقّ بنمايد ؟ بگو (( الله )) است كه مي تواند هدايت به حقّ بنمايد . آيا كسي كه هدايت مي نمايد ملّت مسلمان را به حقّ ربّ الارباب و به حقّ اسلام و به حقّ قرآن و به حقّ ارتش با ملّت و به حق ّ ملّت با رتش و به حقّ معلم با متعلم و به حقّ متعلم با معلم و به حقّ پدر و مادر به فرزند و به حقّ فرزند به پدر و مادر و به حقّ زن به شوهر و به حقّ شوهر به زن و به حقّ قاضي با متنازعين و به حقّ متنازعين با قاضي و به حقّ همسايه به همسايه و به حقّ ملّت با وزراء و به حقّ ملّت با رهبر و به حقّ رهبر با ملّت و به حقّ مسلمين در قطع ايادي شرق و غرب از فرهنگ و اقتصاد كشور و منابع كشور ، بهتر نيست براي رهبري و امامت از كسي كه پاية سطح هدايت او از نصارا و يهود يا از دانشگاه حقوق اسرائيل است؟ بسيار مطّلع در آداب دشمنان دين و ملّت ، بسيار وارد در تقليد از يهود و آمريكا ، بسيار وارد در تضيع حقوق مسلمين بسيار چابك است در دزدي و چپاول حتّي نسبت به جان ملّت . به عقل شما چه وارد شده كه يكسان مي دانيد حقوقدان شرعي منصف متعهّدِ مسئولِ مستقيمِ قاطع را با حقوقدان غرب زده ليسانسيه يا دكتراي اسرائيل ؟ چرا براي شما مساوي و بي تفاوت است؟
اولاً « هدايت » يعني دلالت با آرامش و لطافت هدايت گاهي به الي متعدي مي شود . هدايت در اول آيه و سوم به الي متعدي شده و گاهي به لام متعدي مي شود . (( يهدي )) دوّم در آيه به لام متعدي شده ؛ در چند مورد قرآن (( يهدي )) به هر دو متعدي شده . اهتداء و اتباع مصدر باب افتعال است ؛ اين بناء نوعاً براي مطاوعه و قبول آمده است . يُتَّبَعَ و يَهِدِّى فعل مضارع باب افتعال است ويُتَّبَعَ فعل مجهولو نائب فاعل ضمير مستتر در او و ضمير يَهِدِّى و ضمير احق مرجعش (( مِنْ )) دوّم است . يهدي در اصل يهتدي بوده ، تاء افتعال قلب به دال شد فاءالفعل ساكن دال حادث نيز ساكن . تبعاً لحركة عين الفعل فاءالفعل را كسره داديم و دال در دال ادغام شد (( يَهِدِّى )) شد.
از سؤال فرمودن خاتم انبياء(ص) از مشركين كه آيا شركايي كه شما براي خداوند قرار دايد مي توانند هدايت بنمايند به حقّ ، معلوم مي شود كه حقّ نزد تمام ملّتها محترم است و باطل نزد جميع غير محترم ؛ البته اگر فطرت سالم مانده باشد . چون صاحب حقّ ، حقّ نزد اوست لهذا مطاع و متبع مي باشد ؛ پس مطاويت و متبعيت هادي به حقّ از بديهيات اوّليه و متفق فيه بين جميع ملل مي باشد ؛ لهذا تمام اديان مدّعي حقيقت خودشان مي باشند.
هر كس هدايت به حقّ نموده به واسطه گوهر گرانبهاي حقّ مطاع است ؛ لهذا خداوند مي فرمايد شما تصديق مي كنيد مطاعيت حقّ هادي به حقّ است از اين جهت كلمه احقّ كه افعل و تفضيل است در كلام الله به معناي « يحقّ » مي باشد قهراً از افعل و تفضيل خارج مي شود مطاعيت هدادي به حقّ متعين است نه اينكه بهتر است . خداوند به حضرت خاتم انبياء(ص) فرمود:
(( بگو هادي به حقّ ، الله است )).
البته نشان دادن حقّ نوعاً در ظرف سبب است و غالباً تسبيب نشان دادن خداوند حقّ را در انسان مي باشد ؛ زيرا انسان خليفه خداوند و مكرمترين موجودات و قابل تعليم و تعلّم و ترقّي است . لهذا فردي كه سعي او در حفظ حقوق مستضعفين و ضعفا و ارتش و شهري و روستايي و فقير و ضعيف و معلول و كارگر مي باشد مطاعيت و رهبريّت حقّ چنين فردي است.
فردي كه از حقوق مسلمين اطّلاع ندارد لايق رهبري نيست . بسيار واضح است كه فرد بي اطّلاع از حقوق ادعايش ولايت و حكومت در تمام كشور است . اين ولايت براي چنين شخصي ممنوع است شرعاً و عقلاً . همچنين اطلاق در ولايت كه از وي نفي شد براي فقيه متعهّد مسئول به حكم عقل و قرآن شريف اثبات و متعين گرديد.
يكي از آياتي كه دلالت بر ولايت شرعيّه مطلقه فقيه متعهّد مسئول دارد ، آيه شريفه 208 سوره البقرة:
يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ادْخُلُواْ فِى السِّلْمِ كَآفَّةً وَ لا تَتَّبـِِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبـِيـنٌ
اي افرادي كه ايمان آورديد به خداوند منّان و خاتم انبياء(ص) واجب است بر شما داخل شويد همگي در تسليم خداوند در هر طوري كه هستيد و به هر مقدار كه مقدورتان مي باشد بايد تسليم خداوند شويد.
در دوازده روايت حضرت باقر و حضرت صادق ( عليهم السَّلام ) تصريح فرمودند كه وجوب دخول در سلم كنايه از وجوب قبول ولايت علي(ص) و يازده فرزند امام و معصوم ايشان ( عليهم السَّلام ) مي باشد؛ چون اوصياء حضرت خاتم انبياء(ص) هستند.
نزول آيه راجع به ولايت علي بن ابي طالب) قطعي است ؛ زيرا روايات وارده تواتر اجمالي دارد ؛ صدور و دلاتش قطعي است.
ولايت حضرت علي u دو قسم است ؛ زيرا ولايت مذكوره در اين روايات مفاداً از حيث موضوع متّحد است با ولايت مذكوره در قرآن شريف آيه 55 سوره مائده:
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ
(( ولي و حاكم شما منحصراً خداوند منّان و رسول الله و كساني كه ايمان آوردند به خاتم انبياء و نماز گزار و زكات ده و زكات دادنشان هنگام ركوع بوده است )).
ابوذر گفت:
(( رسول الله به خداوند عرض نمود: موسي ابن عمران از تو مطالبه نمود كه يك نفر از اهل من وزير من قرار بده كه به من كمك نمايد و آن وزير هارون باشد ؛ خداوندا جواب او فرمودي: در همين زمان نزديك ، بازوي تو را محكم نمايم به برادرت هارون . خدايا من پيامبر تو و برگزيده تو هستم ؛ قرار ده علي بن ابي طالب را وزير من و محكم ساز پشتم را به علي بن ابي طالب )).
ابوذر گفت:
(( عرض رسول الله تمام نشده بود كه جبرئيل نازل شد . عرض كرد: اي رسول الله ولي و حاكم مؤمنين خداوند و رسول الله و مؤمنين نمازگزار زكات ده كه زكات دادنشان هنگام ركوع بوده ، مي باشد )).
در مسجد فقيري چيزي مطالبه نموده بود كسي به فقير چيزي نداده بود در اين اثناء حضرت اميرالمؤمنين(ع) در ركوع بودند فقير فقير به ايشان رسيد حضرت اميرالمؤمنينu دست خود را در ركوع به سوي او بردند ؛ فقير فهميد كه مي خواهند انگشتر را به او عطاء فرمايند ؛ انگشتر را از دست حضرت بيرون آورد.
اين مطلب را مفسرين خاصّه تماماً و 26 مفسر عامّه نقل مي نمايند.
نيز نقل مي نمايند حاكم بودن حضرت اميرالمؤمنينu مناسب و مسانخ با ولايت خداوند و خاتم انبياء(ص) است . خداوند عالم الان در هر موجودي حاكم و نافذ مي باشد ؛ به واسطه اينكه در موجودات بالاخص انسان دو دستگاه خداوندي موجود و مدرك مي باشد:
اوّل دستگاه خلق موجودات كه تشكيل وضع ساختمان فعلي را عهده دار و انواع عديده از علم و قدرت و حيات در اين ساختمان كه تشكيل بدن انسان و طيور و وحوش و حشرات الارض و ماهي هاي دريا و خلقت زمين و آسمان و ثوابت و سيّارات است ظاهر مي باشد . اين دستگاه اول در تشكيل بندي آن ، عقول مات و متحيّر مي باشد ؛ با اين عظمت و جلال و استحكام و كمال تحت الشعاع عالم امر بلكه تمام هستي و كمالاتش بستگي به عالم امر دارد.
با اينكه در اين دستگاه علوم خفيّه و لطيفه و معلومات مختلفه از ناحيه چشم و گوش و لمس و ذوق و شم و حظوظ علمي و ذوقي و كمالات نفسي و روحي ظاهر مي گردد ؛ مع ذلك كليه اين دستگاه فاني و زايل و از بين رفتني است:
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ
(( آنچه در اين خلقت است فاني و هيچ است فقط باقي وجه خداوند تو است )).
و به شهادت سوره قصص ، آيه 88 :
كُلُّ شَىْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ
خداوند عالم فرمودند:
(( هر چيز كه اين عرض عامّ به او تطبيق نمود هلاك دارد مگر وجه خداوند عالم ))
(( الله شيء لا كالاشياء ))
(( خداوند چيز است نه مانندچيزهاي فاني )).
دستگاه دوم در موجودات عالم امر موجودات و مؤثر حقيقي و منبع هر علم و كمال و قدرت و جميع اوصاف حسنه و منزه از غلط و كجي و بُعد و نفرت و مدبّر و قيّوم عالم خلق و مقرّ ولايت حضرت احديّت مي باشد.
آنچه فعاليّت علماً و عملاً و كمالاً با تمام ابعاد در خارج واقع مي شود تمامي راجع به عالم امر فرد است . البته وضع خلق نيز بسته به امر خودش مي باشد حفظ تشكيل خلق و نظم خلقي فردي بستگي به امر همان فرد دارد ؛ سلطنت خداوند عالم اولاً و بالذات در عالم امر است و در خلق بالتبع نيز سلطنت دارد و علي كلّ حال سلطنت خداوند ظاهر و آشكار است . لكن از امر در خلق ظاهر مي شود ؛ زيرا عالم تشكيل بندي فقط موجب استفاده دادن به خلق است و براي ترقّي و تكامل و ادراك امور جزئيّه است و وجود بالذات ندارد و موجوديتش فقط به واسطه امر است و لهذا در آيه شريفه 12 سوره طلاق مي فرمايد:
اللهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللهَ قَدْ أَحَاطَ بـِكُلِّ شَىْءٍ عِلْمَا
(( خداوند خلق فرمود هفت آسمان و هفت زمين را نازل فرمود امر خودش را در تمام 14 زمين و آسمان تا معلوم شود بر خلايق قدرت خداوند و بفهمد انسان كه بر هر موجودي خداوند احاطه علمي دارد )).
دائماً امر حضرت ربّ الارباب در تمامي موجودات نازل و موجب حيات جديد و كمال هر خلق مي باشد . البته محكمي و تمام اهميّت و قدرت و عظمت عالم خلق و مخلوق از ناحيه نزول امر ربّ الارباب است؛ لهذا با اينكه علم خداوند زايد بر ذات نيست و نيز قديم است احاطه ذات ربوبي را به عالم خلق نسبت نداد بلكه در عالم خلق احاطه علمي است و فرمود: خداوند بر اشياء احاطه دارد علماً ؛ فناء عالم خلق استفاده مي شود از اين نسبت ؛ خداوند چنين سلطنتي را كه حكومت در حقيقت موجودات باشد به خاتم انبياء(ص) عطاء فرمود ؛ البته نه مانند ملك الملوك مستقلاً نعوذ بالله و نه از باب تفويض نعوذ بالله بلكه از باب اينكه رسول الله(ص) از رسول هاي مرضيّ خداوند است.
سوره جِنّ آيه 27 – 26 :
فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْـبـِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ
(( غيب خودش را اظهار نمي نمايد به كسي مگر به رسول مرضيّ خودش ))
لهذا به نور خداوند دستگاه حضرت ربوبي را اهل شد و از اسرار ربوبي كاملاً برخوردار گرديد به نحوي كه در حقيقت موجودات تصرّف مي فرمايد ؛ چون امر ربوبي در تمام كائنات نافذ و ملك خداوند منّان است اولاً و بالذات خداوند عالم متصرّف است ثانياً و بالعرض حضرت خاتم انبياء(ص) متولي و متصرّف و حاكم و والي گرديدند از عنايت خداوند براي حفظ امّت محمد (ص) و آسايش بشر و نظام عادّي و رفع اختلافات و ترقّي اقتصادي و رسيدگي به ضعفاء و فقراء و مستضعفين خداوند منّت گذاشت بر بشر ايشان را فرماندار كلّ قوا در جهات كشور قرار داد تا بالكية عادات عرب از آنها محو گردد و برگردند به فطرت اوّليه خودشان از هر جهت.
اين دو منصب از آيه 55 سوره مائده استفاده مي شود ؛ اين دو منصب مستفاد از آيه 55 سوره مائده نيز براي حضرت علي بن ابي طالبu ثابت مي شود.
الان و در اين وقت امر و جوبي:
(( ادْخُلُواْ فِى السِّلْمِ كَآفَّةً ))
به وجوب خودش باقي است ؛ در هر دو صورت وجوب قبول وليُّ الله بودن علي بن ابي طالبu به قوّت خود باقي و قبول ولايت صوري ايشان در تمام امور و اميرالمؤمنين بودن ايشان باقي است به قوّت خود ؛ لكن قبول ولايت اميرالمؤمنينu و امتثال امر (( ادخل )) به قبول نمودن ولايت شرعيّه مطلقه فقيه مي باشد ؛ البته فقيهي كه ارث برده باشد از حضرت اميرالمؤمنين(ع) علم و تقوي و شجاعت و سازش نداشتن با بچّه طاغوت ها يعني پولدارهايي كه از راه حرام پول به دست آوردند ، و از علمايي نباشد كه در زمان طاغوت شجاعت به خرج نداده باشد.
اتفاقاً از بعضي از علماء كه الان در السنه و روزنامه آيت الله العظمي بر آنها گفته مي شود ، در زمان طاغوت اعلاميّه اي كه موجب تهييج و مطابق با قرآن و وظيفه في الوقت و ابتدائاً و ابتكاراً باشد ديده نشده ؛ مگر از حضرت مستطاب آية الله العظمي آقاي سيد محمد رضا گلپايگاني كه ابتدائاً و ابتكاراً بود فقط ، اين هم در ايّام رياست ازهاري ؛ اعلاميّه ايشان بر طبق قرآن و اصلاً روح سازش نداشت و شجاعت از نامه ظاهر بود . البته ايشان و ديگران نامه مي دادند ولي تماماً به آقاي (( امام المشارق و المغارب محيي الدين و مجدد المذهب فخر المسلمين و حجة الاسلام و المسلمين و آية الله الكبري و العظمي استاد العلماء و المجتهدين جامع المعقول و المنقول فريد عصره و حسنة الدّهر حضرت مستطاب امام خميني مدّ ظله العالي علي رؤس المسلمين كافة)) — داشتند ؛ ولي ابتكار نبود بلكه به تبعيّت روح شجاع و نترس امام خميني بود و بس.
مصداق سوره احزاب ، آيه 39 :
الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللهَ وَ كَفَى بـِاللهِ حَسِيباً
هر كس كه مدّعي است بگو روبرو شود و نيز فقيه متعهّد مسئول كه حكومت مطلقه شرعيّه را دارا مي شود بايد از روحانيوني نباشد كه بختيار در زماني كه بر سر كار بود گفت نه / دهم روحانيون با من هستند ؛ نيز از كساني نباشد كه در سنة 42 دفترچه به نام مصلحين قم پخش مي كردند و نيز از كساني نباشد كه سكوت بي مورد داشته باشد ؛ زيرا سكوت بي مورد كاشف از قلت ادراك بلكه كاشف از عدم تعقل حكومت شرعيّه مطلقه فقيه مي باشد.
حضرت باقر (ع) فرمودند:
((اولوا الامر كسي كه صاحب عقل و علم باشد )).
نيز حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:
((اولوا الامر بايد مستنبط در تمام مسائل باشد )).
خداوند اجل فرمود:
((بايد اولوا الامر آمر به معروف و داعي به اسلام باشد )).
حضرت اميرالمؤمنين(ع) نيز فرمودند:
((اولوا الامر كسي است كه مستنبط در احكام روز باشد )).
حضرت امام حسن عسكري(ع) فرمودند:
((اولوا الامر بايد مطيع حضرت بقيّة الله العظمي باشد و در تمام مسائل روز و مطالب جديده )).
و نيز حضرت صادق(ع) فرمودند كه خاتم انبياء(ص) فرمودند:
اولوا الامر كسي است كه عادل باشد و تأويلات در اثر تحريف كه موجب ابطال دين مي شود از بين بردارد و افرادي كه غلو مي نمايند جلوگيري از غلو آنها بنمايد و اموري را كه جهال نسبت به دين
مي دهند آنها را از بين ببرد همان طوري كه كوره آهنگر كثافت آهن را زايل مي نمايد حمال دين و اولوا الامر بايد دين را از اين گونه امور واهي منزّه نمايد و به خلق بفهماند اسلام قيمت براي پول و پولدار قائل نيست ؛ اسلام شخص پولدار را اگر مسلمان نيست با يك حيوان مساوي يا بدتر مي داند و اگر مسلمان است از ناحيه پول و ثروت او قيمتي قائل نيست و فردي عادّي از همه جهت است.
حضرت صادق(ع) فرمودند:
(( اگر كسي براي پولدار به واسطه پولش تواضع نمايد به دين متواضع ضرر مي رسد )).
خداوند به خاتم انبياء(ص) فرمود:
(( چشمت را از فقرا برمگير زيرا پولدار مزين به زينت پست و فقراء و ضعفاء و مستضعفين از زينت پست جدا و منزّه اند از اين ناحيه )).
و نيز حضرت صادق(ع) فرمودند:
(( اولوا الامر بايد فهميده باشد سرّ اسلام و پيامبر و معصوم را )).
يكي از آيات كه دلالت دارد بر وجوب ايجاد حكومت مطلقه شرعيّه ، آيه شريفه 104 آل عِمْران مي باشد:
وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بـِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
واجب است يك گروه يا يك نفر از شما مسلمانان قيام كند و مسلمين را دعوت به اتّحاد و الفت و هم بستگي نمايد و به هيچ نيرويي جز خداوند علي اعلي تكيه نداشته باشد و امر به معروف و نهي از منكر بنمايد و اگر قيام و دعوت مستلزم كشتن افراد ضد اسلام باشد بايد بكشد و اگر قيام مستلزم تشكيل حكومت و وزراء شد تمام وضع تشكيل حكومت اسلامي من باب مقدّمه واجب واجب است انجام دهد . چنين افرادي در اين نشئه و در نشئه دوّم رستگارنند.
لام در « لتكن »لام امر است و سقوط حركت لام در قرائت مضر نيست ؛ زيرا مجزوم بودن فعل « تكن »كافي است در دلالت بر امر بودنش . كلمه كلمه « مِّن » در « مِّنكُمْ »براي تبعيض است نه تبيين ؛ زيرا حضرت صادق(ع) ذيل همين آيه فرمودند:
(( وجوب اين دعوت و ظيفه عدّه خاصّ مي باشد ))
و استشهاد فرمودند به كلمه « مِّنكُمْ ».
معناي« مِّن » بعض است زيرا دعوت به اسلام ، كار همه كس نيست و دعوت به توحيد . در مرتبه اوّلي فعل خداوند عالم است:
وَاللهُ يَدْعُواْ إِلَى دَارِالسَّلَامِ
(( خداوند دعوت مي فرمايد بشر را به خانه اسلام و تسليم و سلامتي )).
و در مرتبه ثانيه فعل و وظيفه خاتم انبياء(ص)مي باشد:
ادْعُ إِلَى سَبـِيلِ رَبِّكَ بـِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ
(( يا رسول الله دعوت نما بشر را به راه خداوند خودت با استدلالات منطقي و نصيحت نيكو )).
در مرتبه ثالثه وظيفه معصومين ( عليهم السَّلام ) است:
قُلْ هَذِهِ سَبـِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
(( بگو اي محمّد(ص) راه و روش من اين است كه دعوت كنم خلق را به سوي خداوند يكتاي محيط با يقين و قاطعيت من و كسي كه از هر جهت تابع من است و خداوند بالاتر لز سبب است خداوند مسبب هر سببي مي باشد )).
پر واضح است كسي كه از هر جهت تابع رسول الله(ص) بوده ، علي و يازده فرزند او ( عليهم السَّلام ) مي باشد.
در مرتبهچهارم (( داعي الي الله ))مؤمنين مي باشند.
البته به واسطة كلمه « مِّن » هر مؤمني نمي تواند داعي الي الله باشد ؛ زيرا دعوت به يكتايي خداوند و امر به معروف به قول مطلق و نهي از منكر مطلقاً فرع يقين و اطّلاع به قرآن و احكام قرآن است . چنين اطّلاعي ممكن است به سهولت و به سرعت ميسّر نشود بلكه در نصف عمر با رنج در تحصيل علم ، با استقامت ميسّر مي شود فلهذا در عنفوان جواني كم ميسّر مي شود كه جوان مؤمن داعي الي الله باشد.
ثانياً ، بقدري بايد رنج در تحصيل علم برده باشد تا تقليد بر او حرام باشد و بتواند مشكلات علمي بپا خواستن را حل نمايد حتّي علاوه بر علم و اجتهاد و انجام واجبات در خصوص امر به معروف و نهي از منكر ظهور داشته باشد و ممكن است جبار و طاغوت زمان مانع وي بشوند از قيام ، در مقابل ظالم بايد قدرت علمي قيام را داشته باشد و حتّي ممكن است از نهي داعي الي الله جبار منتهي نشود لهذا حتماً بايد عنوان مظلوم بر او منطبق بشود ، تا اذن از حضرت احديّت براي نهضت و قيام و قتال را واجد باشد لهذا اگر داعي الي الله تصادف كرد با جبار حرف شنو ، حقّ قتال با او را از اين ناحيه ندارد و حقّ تشكيل حكومت با قتال را ندارد البته اگر كشتاري پيش نيايد تشكيل حكومت اسلامي لازم است ؛ اگر عنوان مظلوم بر داعي تطبيق نمود اذن در قتال علاوه را دارد و خودش و هر كس به او پيوند دارد بكشند دشمنان را موفق و مؤيد و محترم و ناجي است و اگر داعي الي الله و ياران قريب يا بعيد او كه در دعوت اسلامي و طلب جمهوري اسلامي او شركت داشتند و كشته شوند همه شهيد قطعي و حشر و نشر چنين شهيدي كه براي حكومت اسلامي و احياي دين اسلام كشته شده با انبياء و محترم ترين افراد نشئه دوّم و دار باقي و همنشين با پيغمبر(ص) و علي و يازده فرزند علي ( عليهم السَّلام ) و از علم و ادراك هرگز نقصي به وي متوجّه نخواهد شد.
خداوند به عالم مجتهد آمر به معروف اذن در قيام را داد به واسطه آيه 104 سوره آل عمران و اذن داده خداوند عالم به مجتهد متعهّد و مسئول كه علاوه بر نهضت و قيام و تشكيل حكومت اسلامي مقاتله و دفاع از خود و از حقّ مسلمين را به واسطه آيات 39 تا 41 حج:
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بـِأَنَّهُمْ ظُلِمُواْ وَ إِنَّ اللهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ الَّذِينَ أُخْرِجُواْ مِن دِيَارِهِم بـِغَيـْرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا اللهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بـِبـَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بـِيَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللهِ كَثِيراً وَ لَيَنصُرَنَّ اللهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَوُاْ الزَّكَوةَ وَ أَمَرُواْ بـِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْاْ عَنِ الْمُنكَرِ وَ لِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ
خداوند اذن دادن به فقهاء مؤمنين مظلومين به اينكه بپاخيزند و جنگ نمائيد به واسطه اينكه مظلوم واقع شدند ؛ زيرا از وطن مألوف خود رانده شدند و مورد شكنجه و ضرب و شتم و حبس واقع گرديدند ؛ خداوند قادر ، قادر است بر نصرت آنها بر دشمن اسلام . گناه فقيه متعهّد مسئول و يارانش فقط مسلمان بودن و گفتن لآ إِلهَ إِلَّا اللهُ بود . اگر دفع نمي فرمود خداوند مشركين مكّه را به واسطه خاتم انبياء(ص) و اگر دفع نمي فرمود خداوند ناكثين و مارقين و فاسطين را به واسطه علي بن ابي طالب(ع) و اگر دفع نمي فرمود خداوند عالم خانواده نجس پهلوي را به واسطه امام خميني قطعاً صومعه نصاري و مساجد يهود و نمازها و مساجد مسلمين كه اسم خداوند زياد در آن مساجد بر بانها جاري مي شود بالكليّه از بين مي رفت . البته البته خداوند محيط ، نصرت مي فرمايد هر كسي كه دين خداوند را نصرت بنمايد . فقهاء شيعه اگر در زمين رئيس كلّ قوا شدند نماز كه عمود دين است بالاخص نماز جمعه را به پا مي نمايند و زكات انعام ثلاثه و غلات اربع و طلا و نقره را به فقراء مي رسانند . اگر فقير در مسلمين نبود صرف مصالح عامّه مي نمايند ؛ امر مي نمايند ملّت را به آنچه قرآن و سنّت معروف دانسته و نهي مي فرمايند ملّت را از آنچه قرآن و سنّت منكر و قبيح شمرده تمام قدرتها الآن از خداوند است و حكومت نهايي در بشر مختصّ به ذات خداوند رحمن رحيم است.
پس خداوند عالم واجب فرمود بر فقيه متعهّد مسئول دعوت فرمودن مسلمين را به اسلام و اگر چنين فقيه متعهّد و مسئول را از شهر بيرون كردند و در تحت شكنجه قرار دادند دوستان ايشان بايد حتماً به حكومت مطلقه يا با قدرت كامله و مطلقه در جميع شئون امّت اسلامي حكومت نمايد و هيچ حقّي چه از ملّت چه از دولت در مقابل حكومت مطلقه اين فقيه متعهّد مسئول حقّ قيام يا معارضه را ندارند به هيچ وجه ؛ فقط اگر از فقيه متعهّد مسئول خلاف قرآن يا سنّت اتّفاقي پيدا شد همه در هر لباس بايد اطاعت وي را قبول ننمايند و بايد وي را از حكومت خلع نمايند ولي از عادت خداوند بعيد است كه بنده نفاع و مفيد خود را از زلات حفظ نفرمايد.
وَ مَن يَعْتَصِم بـِاللهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ
البته امر به معروف و نهي از منكر وظيفه رسمي هر مسلماني است و اين قسم از امر به معروف و نهي از منكر جزء فروع دين بوده و دعوت، موضوعاً و حكماً مباين است با امر به معروفي كه وظيفه رسمي هر مسلماني است.
اميد است خواننده اگر موارد اشتباه را تذكر داد مصداق:
وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ
واقع گردد.
26/11/99 مطابق با 26/7/58
پی نوشتها
1– وسايلالشيعة ، جلد 18 ، صفحه 101.
2– توقيع شريف در كتاب وسايل الشيعة ، جلد 18 ، صفحه 101.
3– وسايل الشيعة ، جلد 18 ، صفحه 52.