هر بند گسسته شد مگر بند اجل

دکتر قاسم کاکایی

روزنامه ایران- چهارشنبه 21 تیر 1396- دکتر قاسم کاکایی

 

در عرفان اسلامی نهايت عشق و عرفان غایت سلوک فناء في الله است. از اين فناء في الله، عرفا تعبيرات مختلفي دارند: فاني شدن، نيست شدن، سوختن و، به تعبير مولانا، دودِ پراكنده شدن. البته اين امر دو رو و دو جنبه دارد. از يك جنبه فناء في الله است و از جنبه‌اي ديگر بقاء‌ بالله. از يك جنبه‌ خودِ عارف، خودِ پنداري او، از بين مي‌رود و در وجودِ معشوق، يعني در خداوند، ذوب مي‌شود. اما از جنبه‌ي ديگر، با  همين فنا، شخص عارف و شخصِ عاشق خداگونه مي‌شود و صفات معشوق را به خود مي‌گيرد.

يكي از تفاوت‌هاي «فنا» در عرفان اسلامي و «نيستي» و «نيروانه» در عرفان‌هاي شرقي –هم‌چون آيين هندو و آيين بودا- همین است.  در آن عرفان‌ها، جنبه‌ي سلبيِ فنا بيشتر مورد تأكيد است یعنی سلبِ هستي غايت عرفان است. ولي در عرفان اسلامي به همان نسبت سلب، بر جنبه‌ي ايجابي فنا كه رسيدن به مقام «ولايت» و باقي بالله بودن و صفات معشوق را كسب كردن است، تأكيد مي‌شود.

يعني كسي كه به فنا رسيد صاحب ولايت مي‌شود، خداگونه مي‌گردد و در وجود او جز خدا نمي‌ماند. به قرب نوافل مي‌رسد. يعني خدا چشمش مي‌شود، گوشش مي‌شود، دستش مي‌شود و زبانش مي‌شود. بلكه بالاتر، به قرب فرائض مي‌رسد. چشم خدا مي‌شود، گوش خدا مي‌شود و دست خدا مي‌شود. «عين الله» و «يدالله» مي‌شود. در زيارت جامعه‌ي كبيره، خطاب به خداوند عرض مي‌كنيم كه «لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك» هيچ فرقي بين تو و اين اوليا نيست مگر اين كه تو خالقي و آن‌ها مخلوق. تو ربي و آن‌ها عبدند. همين يك فرق، تفاوت بين عرفان اسلامي و عرفان مسيحي است كه عيسي(ع) را خود‌ِ خدا مي‌داند. ولي با وجود اين فرق، معناي اين فراز از زيارت اين است كه همه‌ي صفاتي را كه تو داري آن‌ها نيز دارند. به تعبير مرحوم حضرت آيت الله نجابت، طبق همين فراز از زيارت، هر چه را از خدا مي‌خواهيم، هر چه را از خدا انتظار داريم، مي‌توان از همين اوليا خواست. مي‌توان از پيامبر(ص) و از علي(ع) خواست. كه نادِ علياً مظهر العجايب.

به هر حال، مسأله‌ي فنا در عرفان اسلامي از جايگاه مهمي برخوردار است و تعابير مختلفي از آن مي‌شود. يكي از اين تعابير، در ادبيات عرفاني ما، «مرگ» است. چرا كه در نظر اكثر ما، مرگ يك نوع «نيستي»‌و يك نوع «نيست شدن» است. اهل معرفت نيز از اين واژه براي بيان «فنا» استفاده مي‌كنند. حتي در لسان حضرت ختمي مرتبت، علي(ع) و اولياي دين همين واژه آمده است: «موتوا قبل ان تموتوا» بميريد قبل از اين كه بميريد. مردنِ قبل از مرگ يعني چه؟ آيا يك پاردوكس است؟ خير. مرگ اول در اين‌جا همان «فنا» است.

يك زمان از مرحوم حضرت آيت الله نجابت(ره) سؤال كردم كه حقيقت مرگ چيست؟ در جواب اين آيه‌ي شريفه را تلاوت كردند «و حيل بينهم و بين ما يشتهون». مرگ عبارت از آن است كه بين انسان و خواست‌ها و علائقش حائلي پديد آيد. وقتي كه ما تعلق خاطرهايي داريم،‌ وابستگي‌هايي داريم و در دنيا فرو شده‌ايم، مرگ عبارت خواهد بود از قيچي شدن اين وابستگي‌ها و تعلقات. اگر از آن سو بنگريم اين مرگ، عين «وارستگي» است. يعني اگر انسان با اختيار خود ترك تعلق كند، مرگ اختياري، فنا و «موتوا قبل ان تموتوا» را معني ‌كرده است. «منِ پنداري» چيزي جز همين اضافات و تعلقات نيست. اسقاطِ اين اضافات و بريده شدنِ اين تعلقات، نامش مرگ است. همان مرگ اختياري كه امثال امام حسين(ع) آن را انتخاب كرده‌اند. اين امر ميسر نمي‌شود جز با عشق كه:

بميريد، بميريد، در اين عشق بميريد

در اين عشق چو مرديد، همه روح پذيريد

 

بميريد، بميريد، وز اين مرگ نترسيد

كز اين خاك برآييد، سماوات بگيريد

بميريد، بميريد، وزين نفس ببريد

كه اين نفس چو بند است و شما همچو اسيريد

و اين يعني «شهادت». به تعبير قرآن، خدا در سينه‌ي انسان دو قلب قرار نداده است. اين دل از هر چه پر شد، جا براي چيز ديگري نمي‌ماند. گاه از هواي نفس و از خودِ پنداري پر مي‌شود و گاه از عشق خدا مملو مي‌گردد و هر چه غير اوست مي‌سوزد و از بين مي‌رود.

چنان پر شد فضاي سينه از دوست

كه نقش خويش گم شد از ضميرم

مرحوم حضرت آيت الله نجابت از آيه‌ي شريفه‌ي «ان الملوك اذا دخلوا قريه افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة» تعبير زيبايي داشتند: عشق خدا كه وارد دل انسان شد قلب را زير و رو مي‌كند و هواي نفس را كه بر آن غالب بود به زمين مي‌زند و خوار مي‌گرداند.

«موتوا قبل ان تموتوا». انسان‌ها در رابطه با مرگ چند دسته‌اند. عده‌اي اصلاً به مرگ فكر نمي‌كنند. سرگرم دنيايند. مي‌خورند و مي‌آشامند و مي‌چرند. شهوات و آرزوها آن‌ها را به خود مشغول داشته است. از مرگ غافلند. اين‌ها از حيوانيت بالاتر نيامده‌اند. گوسفند به مرگ فكر نمي‌كند. از مرگ ديگر گوسفندان نيز عبرت نمي‌گيرد. حتي اگر صد گوسفند ديگر هم جلوي او سر بريده شوند و او در نوبت صف، منتظر باشد، مادام كه آب و علف جلوي روي او باشد با ولع، مشغول خوردن مي‌شود و به تنها چيزي كه نمي‌انديشد مرگ است.

اما دسته‌ي دوم كساني هستند كه به مرگ مي‌انديشند چون آن را به صورت يك مسأله پيش روي خود مي‌بينند. فيلسوفانه هم مي‌انديشند چنان كه به ابن سينا منسوب است كه گفت:

از قعر گل سياه تا اوج زحل             كردم همه مشكلات گيتي را حل

بيرون جستم ز قيد هر مكر و حيل     هر بند گسسته شد مگر بند اجل

از مرگ، گريزي نيست. ولي آيا مرگ نيستي است؟ امروز در بين فيلسوفان اگزيستانسياليست بحث هستي و نيستي از اهميت خاصي برخوردار است. كتاب‌هايي هم به همين اسم «هستي و نيستي» نوشته‌اند. برخي از آنان نيز تعريف خاصي از انسان دارند. در اين كه انسان مشتركات فراواني با حيوان دارد بين فيلسوفان اختلافي نبوده است. همه‌ي آن‌ها انسان را نوعي مي‌دانند از جنس حيوان. ولي اختلاف در اين است كه فصل مميزه‌ي انسان از ساير حيوانات چيست. برخي او را «حيوان ناطق» خوانده‌اند. برخي او را «حيوان اجتماعي» مي‌دانند. اما اين دسته از فيلسوفان اگزيستانسياليست وجه مميزه‌ي انسان را «مرگ انديشي» تلقی می کنند و انسان را «حيوان مرگ انديش» تعريف مي‌نمایند. تنها حيواني كه به مرگ فكر مي‌كند انسان است و اين فكر و انديشيدن به مرگ، قطعاً بر نوع زندگيش تأثير مي‌گذارد.

اين‌ فيلسوفان اگزيستانسياليست در معناي «موتوا قبل ان تموتوا» از آن دو نوع مرگ، به دومي مي‌انديشند يعني به «ان تموتوا». اين انديشيدن، گاه خوف ايجاد مي‌كند و گاه رجا. اين كه در روايات آمده است كه مرگ واعظ خوبي است و بلكه بهترين وعظ است، اشاره به همين دارد: «كفي بالموت واعظاً». انسان بايد همواره در زندگي، مرگ را پيش روي خود داشته باشد. اين امر كمك مي‌كند به اخلاقي زيستن، رعايت حدود و رعايت حقوق كردن. و اين، زيستن با رعايت مرگ است.

اما دسته‌ي ديگري نيز هستند كه به مرگ مي‌انديشند ليكن به آن اولي يعني به «موتوا» نه صرفاً به «ان تموتوا». يعني از «مرگ انديش» بالاترند. نه مرگ گريزند و نه مرگ ستيز بلكه «مرگ طلب»اند. اهل فنا و به تعبيري، عاشق شهادتند. تأثیر اين شهادت طلبی در اخلاقي زيستن، از تأثير مرگ اندیشی بسيار بالاتر است. اين «شهادت طلبي»، اوجش در صحنه‌ي جنگ و جبهه بروز می یابد. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحها الله لخاصه اوليائه» جهاد دري است از درهاي بهشت كه خدا آن را براي اولياي خاص خويش گشوده است. جهاد كمك مي‌كند كه «شهادت طلب» گردي ولو اين كه شهيد نشوي. «شهادت طلبي» يعني از خود رستن، بي خويشي و به حضور رسيدن كه:

حضوري گر همي خواهي از او غایب مشو حافظ

متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها

و اين يعني مصداق «موتوا قبل ان تموتوا» شدن است.

«شهيد شدن» تنها راهش در جبهه بودن و كشته‌ي شمشير شدن نيست. بله، جهاد اين امر را تسريع مي‌كند. انقطاع از دنيا را آسان‌تر مي‌نمايد. درِ خاصي است كه براي اولياي خدا گشوده است. و قرآن چه زيبا فرمود كه «نشانه‌ي وليّ خدا بودن همانا تمناي مرگ و آمادگي پرواز است». خداوند خطاب به يهوديان مي‌فرمايد كه اگر واقعاً شما اولياي خدا هستيد «فتمنوا الموت ان كنتم صادقين» اگر در محبت خدا صادقيد، تمناي مرگ نماييد. يعني نشانه‌ي كسي كه ولي خداست آرزوي مرگ و آرزوي لقاء الله داشتن است؛ آرزوي پرواز. اما اين‌ها دروغ مي‌گويند. از مرگ چنان فرار مي‌كنند كه گويا خر و يا گورخري هستند كه از شير مي‌رمد «كانهم حمر مستنفره فرت من قسوره». اما شيران خدا نه تنها از مرگ نمي‌رمند كه مرگ و شهادت را شكار مي‌كنند. نمونه‌ي اعلايش: شير خدا، اميرالمؤمنين(ع).

امام حسين‌(ع) فرمود كه «مرگ براي فرزند آدم زينت است. مانند گردن بند براي دختران جوان». مولانا چقدر اين صحنه‌ها را زيبا تصوير مي‌كند. گويي آن آيه‌ي قرآن و اين فرموده‌ي آقا عبدالله(ع) را با هم تركيب كرده است:

شد هواي مرگ طوق صادقان                   كه جهودان را بد اين دم امتحان

در نبي فرمود كه اي قوم يهود                 صادقان را مرگ باشد گنج و سود

همچنان كه آرزوي سود هست                آرزوي مرگ بردن زان به است

اي جهودان بهر ناموس كسان                  بگذرانيد اين تمنا بر زبان

يك جهودي اين قدر زهره نداشت            چون محمد اين علم را برفراشت

چون ز جزو مرگ نتواني گريخت         دان كه كلش بر سرت خواهند ريخت

www.iran-newspaper.com/Newspaper/Page/6541/Thought/15/0

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاهتان را بنویسید