ماه تابان
الا ای سربلند آسمانی مرد کرمانی!
«هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی»
همی خواهم که آرم وصفت اندر شعر خود اما
به هر وصفی که اندیشم یقیناً برتر از آنی
شهیدان زنده اند آری نگر در آسمان اکنون
همه استارهاند اما تو چونان ماه تابانی
خمینی زنده کرد آری به روح عیسوی جانت
شدی در جبهه فرمانده به راه و رسم ایمانی
بُدی موسیّ و بردی هجمهها بر لشکر فرعون
چرا که نور حق دیدی در آن ایام چوپانی
به بابِل بتشکن گشتی به راه و رسم ابراهیم
و اسماعیل نفست کردهای در جبهه قربانی
نبودش آن توان دشمن که رقصد چون تو در میدان
فغان از ناجوانمردی و آه از کید شیطانی
زدند آتش به جسمت تا که بردارند رسمت را
گرفته اسم تو رفعت وَ هم رسمت فراوانی
بکردی زنده یک ملت چو عیسی با دم و خونت
بنازم آن دم روحانی و آن خون نورانی
زدی همچون سنایی بانگ بیداری در این عالم:
«مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی»
چهل سال اربعینت بود در کوه و بیابانها
بشد جاری ز قلبت بر زبان اسرار پنهانی
شدی عارف چنان والا که آمُختی به مرد و زن
بسی تفسیر قرآنی، اشارتهای عرفانی
گهی محشور با حافظ گهی همراه مولانا
اویسی؟ بوذری؟ عمار یاسر یا که سلمانی؟
خدایا هر که را دادی تو درد عشق چون قاسم
طلب هرگز نخواهد کرد با درد تو درمانی
بگویم آخرین نکته که در این عصر و در این قرن
که دارد ادعای حکمت و اخلاق انسانی
هیولایی پدید آمد جنایتکار و بس جانی
که شرمنده ز اخلاقش همه اخلاق حیوانی
چو داعش گشت ضحاکی به بین النهر و سوریه
یورش آورد بر ضحاک آن سردار ایرانی
شده از عشق حق لبریز و از کین عدو مملو
بکرده جمعِِ اضداد او که در حلش تو درمانی
مگو ای ساده دل اسلام نبْوَد هیچ جز شمشیر
بیا بنگر عزیز من کنون اسلام رحمانی
بکرده قاسم این ران ملخ را پیشکش چون مور
به آن درگاه پر فیض و پر از نور سلیمانی