عرفان امام عرفانی کاملا شیعی است

نشریه حریم امام- شماره ۳۵۴ – مصاحبه با دکتر قاسم کاکایی- حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی رییس دانشکده الهیات دانشگاه شیراز، ریاست انجمن عرفان اسلامی ایران، مولف و پژوهشگر عرفان اسلامی در این مصاحبه به چیستی عرفان و شاخصههای عرفان و سلوک عرفانی امام خمینی اشاره کرد
موضوع عرفان چیست و اساساً به چه کسی عارف میگویند؟
موضوع عرفان، معرفت الله است؛ یعنی شناخت خداوند باریتعالی. این شناخت از دو طریق ممکن است: طریق اول حصولی است و طریق دوم حضوری. در طریق اول به تعبیر ابن عربی فرد ناظر است. در این نوع شناخت خدا موضوع تحقیق است؛ یعنی یک پدیده بیرونی است و فرد باید از آن شناختی حاصل کند. یعنی همانطور که نسبت به موجودات دیگر در عالم خارج شناخت حاصل میکنیم، در باب خداوند هم که موجودی بینهایت است، میتوانیم شناخت حاصل کنیم. معمولاً فلاسفه و متکلمین از همین طریق برای شناخت خداوند تلاش میکنند. طریق دوم که همان شناخت اصولی است، به تعبیر برخی از عرفای معاصر از طریق تحقق صفات خداوند است. همانطور که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله میفرماید: «تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللّه»؛ یعنی متخلق به اخلاق خدا بشوید.
یعنی کسی این معرفت را دارد که نه تنها دانا به خدا و صفاتش بشود، بلکه دارای آن صفات هم گردد و دانایی او عین دارایی او باشد؛ یعنی هم اسما و صفات خداوند را میشناسد و هم به آن صفات متحقق بشود؛ آن هم به معنای عرفانی و نه به معنای اخلاقی صرف. چنین کسی که به تعبیر ابن عربی جزو متحققین است، یعنی به وجود الله متحد شده و دارای برخی از صفات الهی است، به او عارف میگویند. این نوع دانایی را که عین دارایی است، عرفان نام دارد. تفاوت معرفت فلسفی و کلامی با معرفت عرفانی در همین دارا بودن است که از مرحله علم الیقین بالاتر میرود و به عین الیقین میرسد. در واقع عارف به مرحلهای میرسد که میبیند. مرحله بالاتر از آن حق الیقین است که آن صفات را دارا میشود.
چه شاخصهای در عرفان حضرت امام خمینی(ره) وجود دارد که ایشان را از سایر عرفا متمایز میکند؟
به نظر من یکی از شاخصههای مهم عرفان حضرت امام این است که کاملاً شیعی است؛ یعنی کاملاً با قرآن و احادیث شیعه سر و کار دارد. این شاخص را میتوانیم در آثار ایشان مشاهده کنیم. برای مثال در کتاب شرح دعای سحر و کتاب چهل حدیث و مصباح الهدایه و… که عرفان خود را از مشکات نبوت و ولایت میگیرد. در کتاب مصباح الهدایه مسئله ولایت را مطرح میکند که بُعد عرفانی اسلام میباشد و در شیعه تجلی پیدا کرده است. لذا حضرت امام به شدت بر مسئله ولایت اهلبیت علیهمالسلام و اینکه ما باید عرفان را از مشکات نبوت و معصومین علیهمالسلام برگیریم، تأکید میکند. از این نظر عرفان حضرت امام از برخی عرفانهایی که بعضاً به صوفیه منسوب هستند، متفاوت میشود و رنگ و بوی کاملاً شیعی به خود میگیرد. حضرت امام بر ادعیه شیعه، مثل دعای کمیل، دعای شعبانیه، دعای سحر و… تأکید داشت و این دعاها را قرآن صاعد نام نهاده است. تأکید ایشان بر ادعیه وجوه مختلفی دارد که میتوانیم از آنها بهرهمند بشویم.
وجه متمایز و شاید منحصر به فرد دیگر امام با سایر عرفا در این است که ایشان حکومتی اسلامی تأسیس کرد. هدف امام از تأسیس حکومت اسلامی این بود که از این طریق مردم را به سوی خداوند باریتعالی سوق بدهد. کما اینکه در دعای الافتتاح میخوانیم: «اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فى دَوْلَهٍ کَریمَهٍ: تُعِزُّ بِهَا الاِْسْلامَ وَاَهْلَهُ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَاَهْلَهُ، وَتَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاهِ اِلى طاعَتِکَ، وَالْقادَهِ اِلى سَبیلِکَ» از این دعا مستفاد میشود که ما دولتی را میخواهیم که بتوانیم از طریق آن دعوت به خدا کنیم. اوج این حکومت در زمان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. حضرت امام خمینی رحمه الله علیه هم بهعنوان نایب حضرت مهدی علیهالسلام این موفقیت را به دست آورد و چنین حکومتی را تأسیس کرد. هدف امام از حکومت همین است که مردم را به سوی خداوند دعوت کند و به تعبیر ایشان، عرفان را گسترش بدهد. یعنی انسانسازی داشته باشیم به این معنا که این حکومت راه و زمینه را برای رشد و تعالی مردم به سمت خدا فراهم کند. نشانه بارز این دیدگاه، تفسیر سوره حمد حضرت امام خمینی رضوانالله تعالی علیه است که در اوایل انقلاب در یک برنامه تلویزیونی پخش میشد. البته بیشتر از پنج جلسه دوام نیاورد! دلیلی که امام از تشکیل حکومت و جمهوری اسلامی در ذهن داشت، در ضمن تفسیر سوره حمد بیان فرمود. تعبیر ایشان این بود که ما حکومت را برای انسانسازی میخواهیم. به نظرم همه ما باید هر از گاهی به این تفسیر مراجعه کنیم؛ چون به نوعی مانیفست عرفانی برای حکومت است. همین امر هم وجه تمایز حضرت امام از سایر عرفا میباشد و توفیقی که نصیب ایشان شده، در همین است.
شناخت عرفان حضرت امام در مقام ثبوت کار هر کسی نیست. حضرت آیتالله نجابت رضوان الله تعالی علیه دو مطلب را درباره عرفان حضرت امام بیان میفرمود: یک مطلب درباره شخص امام است. ایشان فرمود: «من دو کرامت از حضرت امام مشاهده کردم: یکی در نجف و دیگری در کربلا. معتقدم این کرامات از کسی سر نمیزند؛ مگر اینکه در مقام عرفان بالایی باشد.» البته ایشان این دو کرامت را بیان نکرد و گویا رازی بود بین خودش و خدا. در ادامه فرمود: «آنچه برای ما غیرعارفان میتواند در مقام اثبات باشد تا ما را به مقام ثبوت برساند، توجه دائم به خداوند متعالی است. امام از ابتدای انقلاب تا زمان رحلتشان، در تمام اعلامیهها و سخنرانیها توجه مؤکدی به خدای متعالی داشت. قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ، یعنی بگو خدا و بقیه را رها کن! ما این توجه و تذکر دائم به خدای متعالی از زبان امام را تا پایان عمرشان مشاهده میکردیم. در هیچ سخنرانی و در هیچ اعلامیهای این تذکر ترک نشد. کسی که بتواند دائماً مذکر باشد، یقیناً از سرچشمه عرفان ناشی میشود. توکل حضرت امام هم مطلب دیگری است که ایشان به غیر از خدای متعالی به کسی تکیه نداشت. در هیچ برههای از زمان، به غیر از خدا تکیه نکرد. چه در آنجا که تنها و در تبعید بود و چه در آنجا که با اقبال مردم مواجهه شد، فقط بر خدای متعالی تکیه داشت. این دو امر نشانه عرفان والای حضرت امام است.» کسی که اهل عرفان باشد، عارف را هم میشناسد. آیتالله نجابت هم یقیناً یکی از مردان خدا بود که عارفی همچون حضرت امام را با این اوصاف شناخت و برای ما توصیف فرمود.
همانطور که عرض کردیم معرفت و عرفان، یعنی شناخت خداوند متعال. این نوع شناخت خدا دو پیامد دارد: یکی مخافت و دوم محبت. کسی که از روی شناخت بر جلال خداوند واقف باشد، مخافت در او حاصل میشود. خود خداوند متعالی در قرآن میفرماید: «وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی» همچنین کسی که از روی شناخت بر جمال خداوند واقف باشد، محبت در او حاصل میشود. این مخافت و محبت در تمام طول حیات حضرت امام با زندگی ایشان آغشته و آمیخته بود و حاکی از آن معرفت الله اعظم است که امام داشت.
در جریان انقلاب هم این مخافت و محبت را در یک امت جاری کرد؛ ایشان در طول جریان انقلاب هیچ امکانات و تشکیلاتی نداشت؛ فقط خودش بود و مردم. مردم به امام عشق ورزیدند؛ چون در فطرتشان خدا دوست هستند و هر کجا که جریان خدایی ببینند، بیاختیار عاشق او میشوند. کما اینکه خدا در قرآن میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا» یعنی کسی که ایمان آورد و عمل صالح انجام بدهد، (اوج این عمل صالح و ایمان آوردن، همان عرفان است) خداوند ود و محبت آنها را در دل مردم قرار میدهد. ما دیدیدم که قبل و بعد از انقلاب و در جریان جنگ، واقعاً امام در قلوب مردم جا داشت و همین امر نشانه عرفان ایشان است. مردم در فطرتشان خدا دوست هستند و لذا حضرت امام را که عارف حقیقی بود، دوست داشتند.
خصوصیات فردی امام در سلوک عرفانی را برای ما تشریح بفرمایید.
اگر بخواهیم در مقام عمل، سیر حرکتی امام و سلوک ایشان را ارزیابی کنیم، میبینیم سیر آثار وی از اصول دین آغاز شده و سپس به اخلاق رسید و در اوج جریان سلوکی کتابی در زمینه فقه، مینویسد. در واقع ابتدا از حقیقت آغاز میکند و سپس به اخلاق که همان طریقت است و سپس به تعبیر عرفان به شریعت میرسد. این حقیقت و طریقت و شریعت که اصطلاح عرفا است را در طول زندگی امام مشاهده میکنیم. فقه امام آمیخته با آن دو بعد عرفان و متخلق بودن خود ایشان است که کارساز شد. در خصوصیات فردی امام که نگاه میکنیم، علاوه بر هیبت، تواضع را به تمام معنا در ایشان میبینیم. این خصوصیات عارف بالله است که هم هیبت دارد و هم تواضع. مرحوم شهید دستغیب میفرمود: «من وقتی خدمت امام میرسم، آنقدر هیبت ایشان مرا میگیرد که هر چه در ذهن دارم فراموش میکنم.» در عین حال امام آنقدر متواضع است که همواره سر به زیر است. با چشم خود پایین را نگاه میکند. مگر در موارد نادر که سر را بلند میکند و در چشم کسی در حال تکلم چشم میدوخت. اینها حاکی از فروتنی و تواضع امام در سراسر زندگیشان بود. این خصوصیات تصنعی نیست؛ اگر تصنع باشد، از این جلسه به آن جلسه ممکن است متفاوت باشد؛ اما این خصوصیات، یعنی هیبت و تواضع واقعاً با جان امام آمیخته بود.
در رفتار امام با اهلبیت خود که نگاه میکنیم، میبینیم عرفان ایشان در همانجا هم چقدر تأثیر دارد. من علمای بزرگی را دیدم. اینکه بیرونی و اندرونی مثل هم باشد، نشان دهنده الهی بودن آنان است. چون هم در اندرون خانه است و هم در بیرون از خانه؛ یعنی ویژگی هم مخافت و هم محبت که در بیرون است، در خانه هم حضور دارد. در این صورت است که تمامی اعضای خانواده عاشق آن عالم و آن عارف میشوند. لذا فرزندان امام واقعاً به معنای واقعی کلمه به ایشان عشق میورزیدند؛ چون صداقت را در خانه میدیدند. اخلاص ایشان با فرزندان و همسرشان و نامههایی که به فرزند و همسرشان مینوشت، نشانه محبت فوقالعاده و الهی است. اگر کسی محبت الهی در درونش زیاد باشد، خانواده دوست هم میشود. مثل امام حسین علیهالسلام که آن تعابیر بلند را در روز عاشورا به فرزندش علیاکبر فرمود و سپس او را راهی میدان جنگ کرد. جدایی حضرت از فرزندش بسیار سخت بود. مشابه همین مسئله را در رابطه با امام و حاجآقا مصطفی و حاج احمد آقا میبینیم. در جریان فوت مشکوک حاجآقا مصطفی، امام جمله مشهوری فرمود و آن اینکه: «رحلت مصطفی از الطاف خفیه الهی بود.» کسی که با خدا معامله داشته باشد، در مرگ فرزندی که اینقدر برایش عزیز است، میتواند استوار بایستد و این جمله را بر زبان بیاورد.
وقتی امام را به کویت راه ندادند، جملهای بیان فرمود که قابل تأمل است و آن اینکه من هر کجا که بروم، دین خدا را تبلیغ میکنم که در واقع حکایت از این آیه شریفه دارد: «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا» یکی از مسائل جالب و ماندگار برای من این است که وقتی امام از پاریس به ایران بازمیگشت، در هواپیما خبرنگار خارجی از ایشان سؤال کرد: «الان که پس از پانزده سال تبعید به ایران باز میگردید و همه مردم ایران در انتظار شما هستند، چه احساسی دارید؟» امام با لبخند ملیحی در پاسخ به آن خبرنگار فرمود: «هیچ» خیلیها این را درک نمیکنند. هر کسی جای امام بود، از همان فرصت استفاده میکرد و در باب استقبال مردم مطالبی میگفت؛ اما چون نظر ایشان به خداوند است و حرکت خود را تکلیف الهی میدانست، احساسی غیر از رضایت خداوند متعال نداشت. هم در زمانی که در تبعید به سر میبرد و از مردم دور بود و چه در زمانی که با اقبال عظیم مردم در ایران مواجهه شد، هیچ احساسی غیر از رضای الهی نداشت. کسی که برای خدا گام برمیدارد، فرقی برایش ندارد که همه مردم علیه او شعار بدهند یا برای استقبالش شعار سر بدهند. این درسی است که خیلیها نمیتوانند آن را درک کنند.
از خصوصیات دیگر امام این بود که علم خود را به رخ این و آن نمیکشید. اینگونه نبود که آیات و روایات را با زبان ثقیل عربی به مردم بیان کند، بلکه بالعکس با زبان ساده و روان معارف الهی را برای مردم میگفت. به جرئت میگویم که همه سخنرانیهای امام الهام گرفته شده از آیات و روایات است. آنچه با جان ایشان آمیخته بود، تحویل مردم میداد و مردم از آن بیانات بهره میگرفتند.
ایشان به هیچ وجه به دنبال ریاستطلبی نبود و یکی از نشانههای اخلاص همین است. آخرین چیزی که از قلب مخلصین خارج میشود، حب جاه است. امام قبل از انقلاب به هیچ وجه به دنبال انتشار رساله توضیح المسائل خود نبود تا مردم را به تقلید از خود وا دارد. همان زمان خیلیها هزینه میکردند و حتی مشهور است که عدهای خانه خودشان را میفروختند تا رسالهشان را چاپ و منتشر کنند؛ اما حضرت امام به دنبال این قبیل مسائل نبود. پس از انقلاب هم عدهای در مدح ایشان مطالبی میگفتند که شائبه چاپلوسی داشت و میدیدیم که امام به شدت با آنها برخورد میکرد. برای مثال مرحوم فخرالدین حجازی قبل از سخنرانی امام جملاتی در مدح و توصیف ایشان بیان کرد، وقتی امام سخنرانی خود را شروع کرد، فرمود که من اصلاً از آقای فخرالدین حجازی انتظار نداشتم که اینطور بگوید. البته ناگفته نماند که مرحوم حجازی از روی اخلاصش آن مطالب را بیان کرده بود.
مکتب عرفانی حضرت امام متأثر از کدام یک از عرفا بوده است؟
بهطور مشخص مرحوم آیتالله شاهآبادی استاد عرفان امام بود. همچنین از میرزا جواد ملکی تبریزی استفاده کرده بود. با این حال به نظرم استاد بزرگِ عرفای حقیقی خود خداوند است؛ کما اینکه مرحوم آیتالله نجابت همیشه این آیه شریفه را یادآور میشد: «إِن تَتَّقُوا اللَّهَ یَجعَل لَکُم فُرقانًا». همیشه لازم نیست که ما دنبال سلسله اساتید باشیم. خدا این توان را دارد که اگر کسی تقوا پیشه کرده باشد و خود را برای خدا خالص کند، وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ؛ یعنی خداوند هدایتهایی را نصیب او میکند. از این نظر میتوان گفت که استاد اصلی عرفا، از جمله حضرت امام، خود خدا بود.
با این حال در آثار عرفانی ایشان، بهخصوص وقتی مسائل فطرت را مطرح میکند، ظاهراً از مرحوم آیتالله شاهآبادی تأثیر پذیرفته است. در مسائل سر الصلاه و مسائل ولایت، از مرحوم میرزا ملکی تبریزی تأثیر پذیرفته است. البته به صورت حضوری شاید از محضر میرزا ملکی تبریزی استفاده نکرده باشد، اما از آثار ایشان بهره برده است.
بُعد عرفانی شخصیت حضرت امام چه تأثیری در دوران دفاع مقدس و همچنین پذیرش قطعنامه ۵۹۸ داشت؟ این تعبیر که فرمودند: «جام زهر را نوشیدم» با کدام یک از ابعاد شخصیتِ ایشان تناسب دارد؟
تمام گفتار و کردار امام برای رضای خدا بود. برای مثال یک بار ایشان فرمود که جنگ چیز خوبی است. شاید کسی این جمله را بشنود با خود میگوید که ایشان جنگ طلب است؛ اما حضرت امام بر اساس این آیه قرآن این جمله را بیان فرموده است: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ؛ جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالی که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است؛ و خدا میداند و شما نمیدانید.» آنجایی که امام تشخیص الهی بدهد، میفرماید که اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد، ما همچنان ایستادهایم. در سال ۱۳۶۷ که قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت، فرمود که من جام زهر را نوشیدم و مسئولیت پایان جنگ را خود ایشان بر عهده میگیرد و نمیگذارد که بر دوش دیگر مسئولین بیفتد؛ چون برخی میگفتند که بگذارید ما برویم و پایان جنگ را اعلام کنیم. امام این مسئولیت را بر عهده گرفت و فرمود که جام زهر را به تلخی نوشیدم! از برخی بزرگان، مانند مرحوم آیتالله موسوی اردبیلی نقل شد که امام فرمود اینکه میگویند حرف مرد یکی است، اشتباه است. گاهی حرف مرد دوتا میشود؛ یعنی اگر تشخیص بدهد که جایی از موضع خودش برگردد، باید برگردد. مسئله اعلام پایان جنگ هم بسیار مهم و دشوار بود. چون به هر حال موضوع خانواده شهدا مطرح بود که انتظار داشتند پس از هشت سال جنگ، نتیجهای از آن حاصل بشود. البته جنگ هشت ساله برای ما خیلی پُر نتیجه بود که باید در جای خودش گفته بشود؛ اما حضرت امام وقتی این تشخیص را داد، همه شخصیت خود را در طبق اخلاص گذاشت و قطعنامه ۵۹۸ را با جمله «من جام زهر را به تلخی نوشیدم» پذیرفت. اتفاقاً برای اینکه این دیدگاه به وجود نیاید که امام از دعوت به اسلام و دعوت خلق به سوی خدا پشیمان شده است، سه پیام منتشر میکند که هر سه میتواند وجه عرفانی ایشان را به خوبی نشان بدهد:
یکی پیامی است که درباره حکم ارتداد سلمان رشدی داد. نشان میداد اینگونه نیست که امام از سر ترس و یکسری ملاحظات دیگری پذیرفته که قطعنامه را بپذیرد. در واقع ایشان از مواضع دینی خود به هیچ وجه عقب ننشست. لذا وقتی کل اروپا پشت سر سلمان رشدی صف کشیدند، امام حکم ارتداد او را اعلام کرد.
دوم نامه به گورباچف است که بسیار مهم و عرفانی بود. همین امر هم نشان میدهد که امام بعد از پذیرش قطعنامه از دعوت خلق به سوی خدا عقب ننشسته است. بلکه علاوه بر آن نامهای به ابرقدرتها مینویسد. شخصیتی را برای ارسال نامه انتخاب میکند که وجهه عرفانی و معرفتی دارد؛ یعنی آیتالله جوادی آملی؛ و این هم مسئله بسیار مهمی است. سومین نامه منشور روحانیت است که در آن مسائل عرفانی را بیان فرمود و به طلاب جوان تذکر داد مراقب باشند، عَلَم دعوت عرفانی به اسلام به زمین نیفتد. این تعبیر را به کار میبرد: «خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است» مطالبی در آن نامه بیان فرمود تا حرکت روحانیت که به وسیله انقلاب شروع شده، مبادا با جریان پذیرش قطعنامه از حرکت وا بماند.
مهمترین آثار عرفانی امام را نام ببرید و ارزیابی خودتان را از آنها بیان بفرمایید.
به نظرم اربعین حدیث امام کتاب بسیار مهم عرفانی است و میتوان از آن بهرههای زیادی برد.
به نظر شما در مکتب حضرت امام خمینی(ره) جنبه فقهی پُررنگتر است یا جنبه عرفانی؟
اینطور نبود که امام فقط حکمت یا فقه یا عرفان را برگزیند و یکی را پررنگتر از دیگری قلمداد کند. اصل و اساس دین که بحث محبت الله است، ایجاب میکند که فرد به سوی معارف الهی برود. اساس عرفان بر پایه محبت خداوند است. خود خداوند در قرآن کریم میفرماید: «إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ» اگر به دنبال حب و محبت خداوند هستید، از پیامبر تبعیت کنید تا حُب و محبت الهی نصیب شما بشود؛ یعنی هم خدا شما را دوست بدارد و هم شما خدا را دوست بدارید و این ممکن نیست مگر با تبعیت از حضرت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله. حضرت امام خمینی(ره) هم واقعاً هدف شریعت را رسیدن به حب و محبت الهی که همان عرفان است، میدید. لذا هیچ عارفی از این مسئله عقبنشینی نمیکند؛ چون دین بدون حُب، معنا ندارد و قالبی بیروح است. امام معتقد بود پیامبر آمده است تا ما را با تبعیت از خود، احیا کند و این احیا کردن همان ایجاد حُب و محبت در دلهایمان به خداوند است. به اعتقاد ایشان عرفان اسلامی و عرفان شیعی همان حیاتی است که در قالب تبعیت از حضرت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله است و شریعت ایشان آمده تا ما را به آن مرحله برساند. اگر آن حیات و روح را بگیریم، این قالب بیروح و مرده میشود.
بهعنوان سؤال پایانی بفرمایید که تفاوت عرفان حقیقی با عرفانهای نوظهور و کاذب در چه چیزی چیست؟ شاخصه و ملاک تشخیص عرفان حقیقی از عرفانهای کاذب و نوظهور چیست؟
در عرفانهای نوظهور یا بهتر است بگوییم معنویتهای نوظهور این مطرح است که انسانها چه کاری انجام بدهند تا حال معنویشان خوب بشود. حال معنوی آنها این است که آرامش و امنیت داشته باشند. در برخی از کشورهای اروپایی هم این مسائل دنبال میشود و بیشتر جنبه رواندرمانی دارد تا عرفان حقیقی که در پی معرفت الله است. پیروان این قبیل مکاتب بیش از آنکه موضوعشان خداوند باشد، موضوعشان حال خوب خودشان است تا بیشتر از زندگیشان لذت ببرند؛ لذتی توأم با امنیت و آرامش. در واقع غایت نهایی این قبیل عرفانهای نوظهور همین است. یکسری دستورالعملی هم دارند برای به دست آوردن آن حال خوش و خوب.
آن چیزی که شاخصه عرفان حقیقی، از جمله عرفان حضرت امام میباشد، معرفت است. آن حالهای خوش به دست آوردن و مسائل روانشناختی، فروع دست چندم عرفان حقیقی هستند. در عرفانهای نوظهور روی معرفت تأکید چندانی صورت نمیگیرد و به نوعی در این شکل از عرفان پراگماتیسمی عمل میشود. پیروان این قبیل عرفانها کاری ندارند که خداوند واقعاً باشد یا نباشد یا این صفات خدا بهطور واقعی و حقیقی وجود داشته باشند یا وجود نداشته باشند. آنها در مرحله عمل میخواهند آن آرامش را به دست بیاورند.