ساحت عشق و اخلاق بندگی

مجلهٔ پژوهشی «نگاه آفتاب» وابسته به مؤسسهٔ فرهنگی «سروش مولانا» در شمارهٔ ۴ خود با برخی از مولویپژوهان سؤال زیر را مطرح و جواب آنها را منتسر کرده است. سؤال این است:
آیا در ساحت عشق و ارتباط عاشق با معشوق ( عشق انسانی یا الهی) همان احکامی که در زیست اجتماعی هست، حکمفرماست یا اخلاق مقام عاشقی جداست؟ پاسخ مولانا به این پرسش چیست؟
جواب دکتر کاکایی نیز که در همین شماره چاپ شده است بدین شرح است
ساحت عشق و اخلاق بندگی
قاسم کاکایی استاد دانشگاه شیراز
دوستان نگاه آفتاب نگاه جدیدی به مقولهٔ عشق از دیدگاه مولانا داشته و آن را در قالب این سؤال مطرح کردهاند که: « آیا در ساحت عشق و ارتباط عاشق با معشوق ( عشق انسانی یا الهی) همان احکامی که در زیست اجتماعی هست، حکمفرماست یا اخلاق مقام عاشقی جداست؟ پاسخ مولانا به این پرسش چیست؟».
بهنظر میآید که این سؤال از آنجا ناشی شده است که عرفایی مانند مولانا، دین عشق را جدای از همهٔ دینها می دانند:
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
شبیه همین را از ابن عربی داریم:
ادین بدین الحب أنّی توجّهتٔ
رکائبه فالحب دینی و ایمانی
او هم میگوید که «من متدین به دین عشق هستم و عشق دین و ایمان من است». البته در احادیث داریم که « هل الدین الا الحب» یا « الدین هو الحب و الحب هو الدین» دین همان حب است.
اما شکل طرح سوال فوق، باعث سختی پاسخ به آن، آن هم در جستاری محدود به یک یا دو صفحه است. همهٔ مفاهیم به کار رفته در سوال فوق احتیاج به بسط فراوان دارد چرا که :
اولا، ساحت عشق آن چنان بلند است که هر کس را بدان راه نیست تا از آن سخن بگوید. به قول مولانا:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
و به قول حافظ:
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
ثانیا، عشق انسانی و عشق الهی را یک جا مورد بررسی قرار دادن میتواند رهزن باشد. درست است که فرمودند:«المجاز قنطره الحقیقه»، ولی کدام مجاز و کدام حقیقت؟ عشق مولانا به شمس یا عشق امیرالمومنین(ع) به پیامبر (ص) را باید انسانی تلقی کنیم یا الهی؟ اگر تنها برخی از اقسام عشق های اروتیک را انسانی تلقی کنیم، آن وقت باید به این سوال پاسخ دهیم که مرز عشق و هوس کدام است؟
ثالثا، مراد از از ارتباط عاشق و معشوق چیست؟
رابعا، از اخلاق و احکام اخلاقی چه چیزی را مراد میکنیم؟
خامسا، دیدگاههای مولانا آنقدر وسیع است که هرکسی به خیال خود به آسانی می تواند یار مولانا شود یا برای اثبات نظریهٔ خود از مولانا یارگیری کند:
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
اینها باعث می شود که پاسخ دادن به سوال فوق واقعاً مشکل شود. لذا اگر در این وجیزه صرفاً موفق شویم که سوال یاد شده را به سوالات ریزتر و دقیقتری تجزیه کنیم، قدمی جلوتر نهادهایم.
۱-آنچه به نظر می آید این است که مولانا عشق را -هر چه باشد- از یک سو درد میداند. عشق یک نوع بیماری است که برخی از اطبا آنرا مالیخولیا شمردهاند و در داستان کنیز و پادشاه، مولانا به آن پرداخته است. از سوی دیگر، بیماری عشق ورای بیماریهای دیگر است. یک نوع بیماری خواستنی است! یک نوع جنون است که فقط انسان بدان مبتلا می شود و با آن تا ورود به اسرار الهی پیش میرود:
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
به همین جهت عشق یک درمان اخلاقی است که میتوان از آن به «عشقدرمانی» یاد کرد. اگر ریشهٔ همه رذائل اخلاقی خودخواهی است، عشق که عبارت از دیگر خواهی است قاتل و دوای خودخواهی به حساب میآید. عشق از خود و خودخواهی به در آمدن است.
- هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای
ما ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
۲-ولی خواستن دیگری یعنی چه؟ چیزی را خواستن است یا کسی را خواستن؟ آیا خواستن ذات و سیرت است یا خواستن صفات و صورت؟ مسلم است که عشق عبارت است ار خواستن کسی و غالبا به خاطر صفتی، خواه انسانی و خواه الهی؛ مثلاً عاشق چشم شدن در عاشقانهٔ زیبای مرحوم افشین یداللهی:
یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود!
ولی اگر این چشمان کم نور یا پیر شود و طراوت خود را از دست دهد آیا عشق به ذات و صاحب صفاتِ سابق باز هم باقی است؟ اگر چشم زیباتر و شهلاتری ظاهر شد چه؟ به قول شعر زیبای کوچهٔ فریدون مشیری:
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است!
۳- گفتهاند که عشق خواستن و حب مفرط است. خواستنی که به اوج برسد میشود عشق. عشق صفت شخص عاشق است. اما سوال مورد نظر این جستار از تعامل و رابطهٔ بیناشخصی عاشق و معشوق است. در این رابطهٔ بیناشخصی، آن خواستن مفرط به چه میانجامد؟ جواب واضح است؛ یا به فنا شدن عاشق و در نتیجه بندگی تام عاشق نسبت به معشوق میانجامد که عبارت از تسلیم محض معشوق و خواستههای او شدن است:
جمله معشوقست و عاشق پردهای
زنده معشوقست و عاشق مردهای
۴-ولی آیا به لحاظ اخلاقی بنده بودن و مردهبودن خوب است یا بد؟ کجا خوب است و کجا بد؟ فرض کنید یکی مطیع اوامر هیتلر یا موسولینی یا هر دیکتاتور دیگری باشد به خاطر ترس و زور، و دیگری که یک نژادپرست تمام عیار باشد همهٔ آرمانهایش را در هیتلر خلاصه ببیند و مطیع هیتلر شود به خاطر عشق. آیا این دو نوع اطاعت، به لحاظ پیامدهای اخلاقی، با هم فرقی دارند!؟ بهعلاوه، عشق از خود به در آمدن و ترک خواستهٔ خود به خاطر خواسته معشوق است. حال به لحاظ اخلاقی، چنین شخصی از چالهٔ خودخواهی خویش به در آمده و در چاه خودخواهی هیتلر افتاده است! شاید داستان ایرج میرزا دربارهٔ معشوقی که با مادر عاشق سرجنگ داشت مبین همین خطر بندگی و بردگی باشد. بهعلاوه، خودخواهی اگر به اوج برسد باز هم سر از عشق در میآورد و تبدیل به یک نوع بیماری میشود به نام خودشیفتگی و نارسیسیسم!
۵-از سوی دیگر، ممکن است این دیگر خواهی مفرط وقتی پا به میدان تعامل بگذارد سر از جای دیگری درآورد: خواستن معشوق به عنوان ابزار که آن هم سر از هوس در می آورد و به «بندهکردن« و «بردهگرفتن» معشوق میانجامد. بنده گرفتن و برده گرفتن به لحاظ اخلاقی چه حکمی دارد؟ برخلاف بندهشدن در اینحا همه میگویند که بنده گرفتن بد و قبیح است. این نوع بنده گرفتن و برده گرفتنِ عشقبی گاه بهجنابات عجیبی میانجامد که در رسانهها میبینیم و میشنویم. مولانا نیز صید عشق شدن را که اولی است، بر صیاد عشق بودن که دومی است ترجیح میدهد بلکه اولی را محال میداند و دومی را توصیه میکند:
آن که ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
عشق می گوید به گوشم پستپست
صید بودن خوشتر از صیادی است
۶-سوال بعدی این است که اولاً، مگر عاشق شدن امری اختیاری است؟ مگر میتوان به کسی گفت که عاشق شو یا عاشق نشو؟ حافظ به صراحت فرمود:
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
سعدی هم فرمود:
ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل
مولانا راه آن را در ابیات فوق نشان داد و آن اینکه عشق در دام کسی نمی گنجد پس «تو مگر آیی و صید او شوی». مقدمات عشق اختیاری است و باید و نباید را میپذیرد. مثلاً کسب معرفت و شناخت از مقدمات عشق است که اختیاری است ولی خود عشق اختیاری نیست و باید و نباید را نمیپذیرد.
۷-ثانیا آیا میتوان از اخلاق عاشقی دم زد؟ حال آنکه پس از عاشق شدن یک نوع جنون و جبرِ عشق بر عاشق حاکم است که باید و نباید را برنمی تابد:
کاهبرگی پیش باد آنگه قرار؟ رستخیزی وانگهانی عزم کار؟
گربه در انبانم اندر دست عشق یک دمی بالا و یک دم پست عشق
او همی گرداندم بر گرد سر
نه به زیر آرام دارم نه زبر
عاشقان در سیل تند افتادهاند
بر قضای عشق دل بنهاده اند
اینجا یک جبر است فراتر از باید و نباید. ولی نه جبر عامه:
لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد وانکه عاشق نیست حبس جبر کرد
این معیت با حق است و جبر نیست
این تجلی مه است این ابر نیست
ور بودن این جبر، جبر عامه نیست
جبر آن امارهٔ خودکامه نیست
جبر را ایشان شناسند ای پسر
که خدا بگشادشان در دل بصر
۸-از همهٔ آنچه گفتیم تفاوت عشق انسانی و الهی از دیدگاه مولانا نیز واضح می شود؛ بعنی اگر انسان والا و کامل چون حضرت ختمی مرتبت (ص) یا شمس را در میان نباشد؛ و اگر تفاوت عشق به ذات با عشق به صفات و نیز تفاوت صفات پایدار و صفات زائل را به حساب نیاوریم، أنگاه عشقِ جبری به بندگی و بردگی نسبت به انسانی دیگر و یا بنده و برده گرفتن انسانی دیگر می انجامد که هر دو به یک معنا غیر اخلاقی است. یعنی در اینجا باید خود و عشق خود را بالا بکشیم نه آن که مولانا و عشق او را پایین أوریم:
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
زانکه عشق مردگان پاینده نیست
زانکه مرده سوی ما آینده نیست
عشق زنده در روان و در بصر
هر دمی باشد ز غنچه تازه تر
عشق آن زنده گزین کو باقی است
از شراب جان فزایت ساقی است
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا
تو مگو ما را بدان شه راه نیست
با کریمان کارها دشوار نیست