رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل

  • «رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل

از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل»

 

در جنت شهادت پرواز کردی آسان

اما فراقت ای جان بر ما چه گشته مشکل

 

دنیا چو بحر و ماها در موج غرقه گشتیم

رفتی و آرمیدی خوش‌دل کنار ساحل

 

چون برق رفتی آن‌سو ای عاشق شهادت

ما ناتوان بماندیم چون ناقه پای در گل

 

سلطانِ دل! سلیمان! دیدی تو اشک ما را

بستی به روز باران با شوق و شور محمل

 

شد جبههٔ نبردت گه کربلای ایران

گه بت‌شکن شدی تو چونان خلیل بابل

 

بودی ‌تو شیر اسلام کز خوف تو نخفتند

نی گرگ‌های خون‌خوار نی روبهان باطل

 

گفتا علی: «جهاداست دروازه‌ای به جنت»

گشتی کلام او را با جان و دل تو مقبل

 

مزد تو گشته اکنون از آسمانْ شهادت

ما بسته‌بال گشتیم از پر زدن چه حاصل

 

دادی چه درس زیبا ای پیر جبهه‌ها تو:

«دنیا فریب باشد با بهره‌های عاجل»

 

قاسم! چو گشته ذاکر آن قاسمِ سلیمان

شو متّعظ چو هدهد نی همچو مورِ غافل

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاهتان را بنویسید