حسین(ع) فاتح ملک عشق و دل

اربعین
اربعین

روزنامۀ ایران- پنج شنبه- 93/9/20 – صفحه اندیشه به مناسبت اربعین حسینی

گفتاری از دکتر قاسم کاکایی استاد فلسفه و عرفان اسلامی دانشگاه شیراز

 

راز جاودانگی عاشورا
قریب هزار و چهارصد سال است كه پرچم عاشورا بر فراز خاك كربلا در اهتزاز است و كعبه‌ي جماعت عاشقان شده است. در هر محرّمي، رنگ‌هاي سياه و سرخ با تركيبي از مرثيه و حماسه، چهره‌ي بسياري از بلاد شيعه را مي‌آرايد. در هر مناسبتي، تفاوت نمي‌كند كه عزا باشد و يا سرور، محرّم باشد يا غير آن، ذكر حسين(ع) زينت‌آراي كلمات خطبا و گويندگان بوده است. سؤال اين است كه رمز اين ماندگاري در چيست و راز اين جاودانگي در كجاست.
يك حادثه‌ي تاريخي كه در يك جغرافياي خاص واقع شده است داراي علل و عواملي مشخص است. اين علل و عوامل، مي‌تواند ماهيت و سرشت آن پديده را روشن و تبيين كند. نهضت امام حسين(ع) نيز از اين امر مستثنا نيست و براي شناخت ماهيت آن بايد سراغ تاريخ رفت. اما بحثِ ماندگاري و جاودانگي اين حادثه- كه اتفاقاً به لحاظ تاريخي و جغرافيايي در زمان و مكاني بسيار محدود رخ نموده است- مطلب ديگري است. در اين‌جا، امور ديگري نيز بايد در نظر گرفته شود و آن، دستاوردها و نتايج اين پديده است.
ابعاد عاشورا
شكي نيست كه سرانجامِ حركت امام حسين(ع) كشته شدن وي و اصحابش مي‌باشد. مشهورترین لقبی كه به صورت اسم عَلَم براي امام حسين(ع) در‌آمده و مبين مهم‌ترين ويژگي ايشان است، لقب «سيد الشهدا» مي‌باشد. يعني بزرگ‌ترين دستاورد نهضت حضرت اباعبدالله(ع) «شهادت» است. اما اين دستاورد داراي چهار بعد است و از چهار زاويه مي‌توان بدان نگريست: 1- بعد سياسي، 2- بعد حماسي، 3- بعد عاطفي،سوگ و ماتم 4- بعد عرفاني. يعني برخي از متفکران، شهادت را فرجامين آرمان امام حسين(ع) مي‌دانند. عده‌اي آن را يك استراتژي تلقي مي‌كنند كه امام حسين(ع) آن را براي رسيدن به اهداف خاص اجتماعي برگزيد. برخي نيز آن را سلاحي مي‌دانند براي دفاع از كرامت انسان. در همه‌ي اين سه ديدگاه، عنصرِ اختيار و انتخاب، نقش اصلي را بر عهده دارد. اما برخي نيز در اين مسأله، بر جنبه‌ي مظلوميتِ امام حسين(ع) و ظلمِ سپاهِ مقابلِ او بيشتر تكيه كرده‌اند و مرثيه برايشان از حماسه پررنگ‌تر شده است. يعني اينان، كمتر به اختيار و انتخاب امام حسين(ع) پرداخته‌ و بيشتر، سَبُعيت و ددمنشيِ خصم او را به نمايش گذاشته‌اند.
در هر زمان، يكي از اين ابعادِ چهارگانه پر رنگ‌تر شده و بيشتر مورد توجه قرار گرفته است. گاهي به جهاد، نیاز بوده است، زماني به حماسه، گاه به مرثيه و ديگرگاه به عرفان. مثلاً قبل از انقلاب، برخي بر آن بودند كه قصد اوليه‌ي امام حسين(ع) از نهضت خويش چيزي جز ايجاد حكومت اسلامي نبوده است. امام(ع) در «جهادِ» خويش، قصد براندازي حكومت جائر يزيد را داشتند. كوفيان هم از ايشان دعوت كردند تا كوفه را پايگاهي در برابر حكومت شام قرار دهد، ايشان قبول فرمودند، آمدند و براي اين آرمان تا پاي جان و تا سرحد شهادت ايستادند و براي سرنگوني رژيم بني اميه از استراتژي شهادت استفاده كردند كه «خون بر شمشير پيروز است».
عده‌اي مي‌گويند كه نسخه‌ي امام حسين(ع) براي همه‌ي آزادگان جهان كه ناتوان از به زير كشيدن دشمن‌اند، شهادت است كه «شهادت دعوتي است به همه‌ي عصرها و به همه‌ي نسل‌ها كه اگر مي‌تواني بميران و اگر نمي‌تواني بمير». در اين‌جا، عنصرِ «حماسه» بسيار پررنگ مي‌شود و شعار «هيهات منّا الذلّه»، رخ مي‌نمايد؛ و اين، يعني زيرِ بارِ ظلم نرفتن و ابا داشتن از ذلت كه «آنان كه گستاخي و جسارت آن را ندارند كه مرگ سرخ را انتخاب كنند، مرگ سياه آنان را انتخاب خواهد كرد».
در اين‌جا اگر مسأله‌ي تشكيل حكومت هم مطرح نباشد، مسأله‌ي ظلم ستيزي در كار است. حتي قبل از آن كه كوفيان هم براي امام حسين(ع) نامه بنويسند، مسأله‌ي عدم بيعت با يزيد مطرح بود. . امام حسين(ع) كه سرور آزادگان است هيچ‌گاه بيعتِ با فاسق و فاجري چون يزيد را نمي‌پذيرد.
شعرها و شعارهاي قبل از انقلاب نيز يادآور اين بعد حماسي و آزادگي حسين(ع) است:
درس آزادي به دنيا داد رفتار حسين
بذر همت در جهان افشاند افكار حسين
با قيام خويش بر اهل جهان معلوم كرد
تابع اهل ستم گشتن بود عار حسين
«مرگ با عزت ز عيشِ در مذلت بهتر است»
نغمه‌اي مي‌باشد از لعل دُرر بار حسين
در شعر اقبال لاهوري، هم بُعد حماسيِ حركت امام حسين(ع) را مي‌بينيم و هم بُعد سياسيِ آن را. يعني شهادت هم به عنوان يك حماسه و هم به عنوان يك استراتژي مطرح مي‌شود:
آن امــــام عاشقــــان، پــور بتـــول ســـرو آزادي ز بستـــان رســول
تا قيــامت، قطع استبــــداد كــــرد موج خون او چمن ايجــاد كـــرد
بهر حق در خاك و خون غلطيده است پس بنــاي لا الــه گرديــده است
تيغ بهر عـــزت ديــن است و بــس مقصد او حفظ آييــن است و بـس
به هر حال، اين دو شعار، «هيهات منا الذله» و «مرگ به عزت بهتر ز ذلت»، دست‌مايه‌ي شعارهاي دوران انقلاب و حتي دوران جنگ، قرار گرفت.
بُعد ديگر كربلا و شهادت، بعد عشق و عرفان است در اين‌جا، «شهادت» ديگر نه تنها سلاحي براي رسوا كردن دشمن، بلكه بالاتر، نظر كردن به وجه خدا و رسيدن به لقاي محبوب است. اين بعد در نگاه عرفانيِ امثال عمان ساماني بيشتر به تصوير كشيده شده است. پس از انقلاب و در جريان جبهه و جنگ، اين بعد، پررنگ‌تر از ابعاد قبل شد. مولوي به زيبايي از آن حكايت مي‌كند: «پرواز»، «از خود رستن»، به عمق درياي عشق و معرفت رسيدن و در يك كلمه، «به خدا پيوستن»‌:
كجاييــــد اي شهيدان خدايــي؟ بلا جويـــان دشت كربلايــي
كجاييد اي سبك روحان عاشــق؟ پرنده‌تــر ز مــرغان هوايـــي
كجاييـــد اي شهان آسمــــاني؟ بـدانستـه فلك را در گشايــي
كجاييـد اي در زندان شكستـــه؟ بـداده وامـــداران را رهايـــي
كف درياست صورت‌هاي عالــــم ز كف بگــذر اگر اهـل صفايي
اما بُعد ديگر عاشورا و شهادت، بُعد مصيبت، تشنگي، فاجعه، تراژدي،‌ غم، اندوه و اشك است. در اين‌جا بيشتر از آن كه از ظلم ستيزي سخن به ميان آيد، بحث مظلومت مطرح است. آن‌جا كه در مسيحيت از مصايب عيسي(ع) سخن به ميان مي‌آيد و آن‌چه در اسطوره‌هايي مانند سياوش كه خونش بي‌گناه بر زمين ريخته شد، از آن ياد مي‌شود، بي شباهت به اين بُعد نيست. با يك تفاوت بزرگ و آن اين كه واقعه‌ي كربلا از مسلمات تاريخ است كه بسيار روشن روايت شده است. حسين(ع) حقيقتي است فوق اسطوره كه در سرزمين كربلا تجلي كرده است.
اين بُعدِ عاشورا در مرثيه‌هاي امثال محتشم كاشاني خودش را با زيبايي به نمايش مي‌گذارد:
كشتي شكست خورده‌ي طوفان كربلا
در خاك و خون فتاده به ميدان كربلا
گر چشم روزگار بر او فاش مي‌گريست
خــون مي‌گذشت از سر ايـوان كربلا
از آب هم مضايقه كردند كوفيـــان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
اين بُعد، در سال‌هاي اخير، يعني در سال‌هاي پس از جنگ، در كشورمان و در بين گروهي از مداحان، به صورت جريان غالب درآمده است.
خاك كربلا با اين چهار بعد گره خورده است: «خدا»، «شمشير»، «خون» و «اشك». حال سؤال اين است كه ما در سراسر عالم و در طول تاريخ، جريان‌هاي ديگري را هم داريم كه هر كدام به نحوي، با يك و يا چند بعد از اين ابعاد پيوند داشته‌ ولي مانند عاشوراي حسين(ع) ماندگار نشده‌اند. چرا؟ چرا حسين(ع) پايدار است؟
مثلاً در نهضت‌هاي جهان، بسيار داشته‌ايم مرداني كه ايستادگي و مردانگي كرده و كشته شده‌اند ولي هيچ‌كدام مانند حسين(ع) جاودان نمانده‌اند. آيا شعار امثال چه‌گوارا در آمريكاي جنوبي غير اين بود كه «اگر مي‌تواني بميران و اگر نمي‌تواني بمير»؟ خود او نيز در اين راه كشته شد. اما با گذشت پنجاه سال، ديگر نامي از چه‌گوارا نمي‌توانيم بيابيم. حتي در زمان خودِ حسين(ع)، عبدالله بن زبير را نيز مي‌بينيم كه با يزيد، بيعت نكرد و زير بار او نرفت. از مدينه به مكه رفت و سرانجام توسط حجاج بن يوسف به وضع بسيار رقت انگيزي كشته شد. ولي از او هم نشاني در تاريخ حماسه نمانده است.
تاريخ اديان و فرهنگ‌هاي مختلف، عرفاي وارسته و به خدا پيوسته‌ي زيادي داشته است كه در ديري، صومعه‌اي، زاويه، مسجد و يا خانقاهي، ظهور كرده و خلق را دستگيري نموده‌اند؛ اما هيچ‌كدام، زيبايي، جايگاه و جاودانگي حسين(ع) را نداشته و چونان او، مورد اقبال خلق قرار نگرفته‌اند.
در تاريخ بشر، جنايات و فجايع هولناكي را مي‌بينيم كه به لحاظ وسعتِ جغرافيايي، گستره‌ي تاريخي و تعداد كشته‌شدگان، بسيار فراتر از واقعه‌ي عاشورا است -كه طی آن، در سرزمين بسيار محدودي به نام كربلا، و در يك روزِ عاشورا، حداكثر صد و بيست نفر كشته شدند. مثلا، کربلا را مقايسه كنيد با فجايعي مانند جنگ دوم جهاني كه چندين سال كل دنيا را فراگرفت و چند ميليون نفر در طي آن كشته شدند. اما امروز حداكثر، نمادهايي از آنها، تحت عنوان يادبود و يا قبر سرباز گمنام، آن هم صرفاً در مراسمي رسمي، مورد احترام و يادآوري قرار مي‌گيرد. جريان حلبچه يك فاجعه‌ي بزرگ بشري بود كه دل هر انساني را به درد مي‌آورد. عده‌ي زيادي، بلكه كل جمعيت يك شهر، زن و مرد، پير و جوان و كودك در يك فاصله‌ي كوتاه به فجيع‌ترين شكل از دنيا رفتند، ولی خیلی زود فراموش شدند. پس مي‌بينيم كه نهضت، حماسه و فاجعه‌ي كربلا همواره زنده و پيش چشم است، در حالي كه بقيه به تاريخ پيوسته‌اند. چرا؟

 

جاودانترین یادگار هستی
عطار صورت مسأله و سؤال ما را به خوبي تصوير مي‌كند:
امــامي كآفتــاب خــافقين است
امـام از ماه تا مــاهي حسيــــن است
بسي خــون كــرده‌اند اهل ملامت
ولـــي اين خـون نخوابــد تا قيـــامت
هر آن خوني كه بر روي زمانه است
برفت از چشم و اين خون جاودانه است
چرا؟ آيا به خاطر عشق است كه جاودان‌ترين يادگار هستي است كه:
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند
جواب مولانا مثبت است. حسين(ع) مُلك عشق را ستانده است.
بزن شمشير و مُلك عشق بستان
كه مُلك عشق مُلك پايدار است
حسيـــن كربلايـــــي آب بگذار
كـــه آب امروز تيغ آبـدار است
يعني حسين(ع) فاتح مُلك عشق و فاتح مُلك دل است كه:‌
ديگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته كه جان در بدني
نه تنها عشق حسين(ع)، كه درد و مصيبت او نيز، همواره جاودانه است. اوحدي مراغه‌اي سفري به كربلا رفته است. در آن‌جا، مرثيه‌ي بلندي دارد كه چند بيتش اين است:

اين آسمان صدق و در او اختر صفاست
يا روضه‌ي مقدس فرزند مصطفي است؟
هر سال تازه مي‌شود اين درد سينه سوز
سوزي كه كم نگردد و دردي كه بي‌دواست
اي تشنه‌ي فرات يكي ديده باز كن
كز آبِ ديده بر سرِ قبرت چه دجله‌هاست
صرف نظر از آن كه هر كدام از ابعاد چهارگانه در حركت و نهضت عاشورا به اوج خود مي‌رسد، آن‌چه كربلا را از ساير حركت‌ها و نهضت‌ها كاملاً‌ متمايز مي‌سازد، تركيب استادانه‌ي اين چهار بُعد است: خدا و عرفان، شمشير و جهاد، خون و حماسه، مصيبت و مرثيه. اين است كه «خدا»، «شمشير»، «خون»، «خاك»، «آب» و «اشك»، همه، در عاشورا با هم گره خورده و كربلا را به قول صائب تبريزي، براي هميشه سجده‌گاه خلق كرده‌اند:
چند روزي بود اگر مُهر سليمان معتبر
تا قيامت، سجده‌گاهِ خلق مُهر كربلاست
تركيب همه‌ي اين‌ها در كربلاست كه اين چنين، «ذكرِ» حسين(ع) را بلند ساخته است كه «رفعنا لك ذكرك». و از همين روست كه آقا اباعبدالله حسين(ع)، گمشده‌ي همه‌ي عرفایی است كه در سلوک خویش اینچنین نالانند که :
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هائل
كجا دانند حال ما سبك‌‌باران ساحل‌ها
در «شب تاريك و بيم موج»، چه چيز لازم داريم؟ دو چيز: 1- چراغ هدايت و 2- كشتي نجات. و اين هر دو، در وجود حسين(ع) جمعند كه پيامبر(ص) فرمود: «ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة»، حسين(ع) چراغ هدايت و كشتي نجات است. ما در اینجا رمز جاودانگی عاشورا را صرفا در این بعد دنبال میکنیم.

جاودانگی عاشورا و جاودانگی خدا
ماندگاري و جاودانگي كربلا و عاشورا چيزي جز زنده بودن و جاودانگي حسين(ع) نيست كه:
مرگ هرگز به حريم حرمت راه نيافت
هر كجا ديد نشاني ز تو، چالاك گذشت
در كربلا، همه چيز حول محور «شهادت» دور مي‌زند. اين، شهدا هستند كه زمينِ كربلا را آسماني ساخته‌اند و در رأس آن‌ها، «سيد الشهدا». شهيد همواره زنده است «و لاتقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تشعرون». اما چرا «شهيد» باقي است؟ چون نزد پروردگار است. به نص قرآن كه «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً‌ بل احياء عند ربهم يرزقون»، شهيدان نزد پروردگارند: «عند ربهم». و باز هم به نص قرآن، هر آن چه نزد پروردگار باشد باقي است: «ما عندكم ينفد و ما عندالله باق» (آن‌چه نزد شماست فاني است و آن‌چه نزد خداست، باقي است).
ولي اين، راجع به همه‌ي شهدا است؛ در هر زماني و در هر زميني. اما اگر كسي شهيد عاشورا و كربلا باشد، ويژگي خاص و متفاوتي دارد، و اگر «سيدالشهدا» باشد، داستانش كاملاً‌ جدا و متفاوت است. امام حسين(ع) وليّ خداست. به مقام قرب نوافل و قرب فرائض رسيده است. فاني در خداست. آينه‌ي خدانماست. هر كس مي‌خواهد به خدا بنگرد، بايد به حسين(ع)‌ نظر نمايد. چرا كه به نص دعا، حضرت حجت(ع) را چنين خطاب مي‌كنيم كه‌ «اين وجه الله اليه يتوجه الاولياء؟» آن‌ وجه خدا كجاست كه اوليا به او توجه كنند؟ توجه يعني نظر كردن به وجه. پس حضرت حجت وجه خدا است و ائمه(ع) «كلهم نور واحد»، همه يك نورند. يعني حسين(ع) نيز وجه خداست. و «كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام» هر چيز بر روي زمين است فاني است و تنها وجه صاحب جلال و با كرامت خدا باقي مي‌ماند. رمز ماندگاري حسين(ع) همين است. نه تنها هميشگي است كه همه جايي است. «اينما تولوا فثم وجه الله» هر جا رو كنيد در آن‌جا با وجه خدا مواجه هستيد، يعني با حسين(ع) روبروييد.
پس فرق امام حسين(ع) با ساير شهدا اين است كه شهيد نظر مي‌كند به وجه الله،«الشهيد ينظر الي وجه الله»، اما حسين(ع) خود، وجه الله است. از اين جهت، اولياي خدا فرقي با خودِ خدا ندارند كه در دعاي رجبيه مي‌خواني كه «لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك» (هيچ فرق و جدايي بين تو و آن‌ها نيست جز آن كه ايشان بنده و آفريده‌ي تو مي‌باشند). پس راز ماندگاري و جاودانگي حسين(ع) همان مانايي و پايايي خدا است.
تو نه مثل آفتابي كه حضور و غيبت افتد
دگران روند و آيند و تو هم‌چنان كه هستي
حسين(ع) زنده‌ي جاويد است چرا كه خدا «حي» و «قيوم» است: «الله لا اله الا هو الحي القيوم». اوليا كه فاني در حقند، همه چنينند. آن‌ها، همه چيزشان براي خداست و خدا نيز همه چيزش براي آن‌هاست «من كان لله كان الله له».
مطلق آن آواز، خود از شه بود
گـر چــه از حلقوم عبـــدالله بــــود
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضـــا و خشم تــو
چون شدي من كـان لله از ولــه
مـــن تـــو را باشم كه كــان الله له
اين‌ها كه گفتيم مربوط به همه‌ي اوليا است. اما امام حسين(ع) در رابطه با خدا، خصوصيات خاصي دارد كه نه تنها او را از همه‌ي شهدا ممتاز مي‌كند، بلكه باعث مي‌شود كه همه‌ي اوليا را نيز در حسين(ع) مجتمع ببينيم. هيچ دقت كرده‌ايد وقتي كسي قصد زيارت عتبات مي‌كند، وقتي از او مي‌پرسي كجا مي‌خواهي بروي مي‌گويد: كربلا. به زيارت كاظمين، سامرا و نيز، نجف رفته است اما همه مي‌گوييم: كربلا رفته است. مي‌گوييم: كربلايي شده است. يعني حسين(ع) داراي يك ويژگي است كه هم پدرش علي(ع) در نجف، و هم فرزندانش در كاظمين و سامرا، همه را در وجود او مجتمع مي‌بينيم. امام حسين(ع) خصوصيتي دارد كه در مجلسِ هر شهيدي، ولو آن كه آن شهيد، علي(ع) باشد و يا هر يك از ائمۀ ديگر، مجلس به ياد و نام حسين(ع) ختم مي‌شود.
درست است كه همه‌ي اولياي خدا، همه‌ي آناني كه اهل ايمان و عمل صالحند، خصوصيتي دارند كه محبتشان در دل همه‌ي مردم مي‌نشيند، چرا كه به تعبير قرآن: «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن وداً» (كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خداوند يك نوع مودت براي آن‌ها قرار مي‌دهد)، اما حسين(ع) خصوصيتي دارد كه اولياي با وقار و سجاده نشين را در محبت و مودت خويش ديوانه مي‌كند.
امام حسين(ع) ويژگي و خصوصياتي دارد كه باعث مي‌شود در دل هر كس كه ايماني داشته باشد،‌ محبتي خاص نسبت به ايشان به وجود آيد، جذب شود و حالش منقلب گردد. اين خصوصيت، و يا خصوصيات، كدامند؟ درست است كه حسين(ع) «شهيد» ، «وليّ» و «وجهِ» خداست، اما خصوصيات منحصر به فردي دارد كه «محبت» و «مودت» او را در دل مردم، جلوه و جلاي بيشتري داده است؛ هر چند كه محبت و مودت او، محبت به همه‌ي انبيا و اوليا است كه «كلهم نورٌ واحد». اين است كه پيامبر(ص) فرمود كه: «محبة الحسين مكنونة في بواطن المؤمنين» (محبت حسين(ع) در اندرون همه‌ي مؤمنان نهفته است). بلكه محبت او مانند محبت خداست. محبت خدا فطري بشر است. حسين(ع) نيز در اين‌جا، خدايي شده و محبتش محبت خداست. وجودِ اين ويژگي و خصوصيتِ منحصر به فرد، چند علت دارد:
1- بالاترين مقام در عرفان، عبارت از «فنا»، «انقطاع» و پاكبازي در راه خداست. براي هيچ يك از انبيا و اوليا صحنه‌ي امتحان، ابتلا و پاكبازي به اندازه‌ي حسين(ع) ميسر نشده است. در زماني كوتاه همه چيزش را براي خدا داد. معناي لا اله الا الله را كاملاً‌ بارز و نمايان كرد كه
تيغ لا در قتل غير حق براند در نگر زان پس كـه بعد لا چه ماند
ماند الا الله باقي جمله رفت شاد باش اي عشق شركت سوز زفت
يعني حسين(ع) معناي مجسم توحيد شد. پاكبازي بود كه همه چيزش را براي خدا باخت.
خنك آن قماربازي كه بباخت آن‌چه بودش
بنمانْد هيچش الا هوس قمار ديگر
در اين‌جا، ديگر از حسين(ع) نشان نمي‌ماند. «من» از بين مي‌رود و همه «او» مي‌شود. يعني پايندگي و جاودانگي حسين(ع)، همان پايندگي و جاودانگي خودِ خداست و عشق و محبتي نيز كه نسبت به حسين(ع) مكنون در قلب‌هاست،‌ همان عشق و محبت خود خداست. هر چه به خدا منسوب است هميشه ثابت و پابرجاست كه «لن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلاً».
2- بالاترين مقامي كه يك انسان در رابطه با خدا مي‌تواند پيدا كند مقام «عبدالله» بودن است. اين مقامي است خاص خاتم انبيا كه ما هر روز چندين بار به آن، شهادت مي‌دهيم كه «اشهد انّ محمداً عبده و رسوله». اما چه كسي عبد است؟ آن كه هيچ چيز از خود نداشته و همه چيزش از آنِ رب و مولايش باشد. كسي كه به اين مقام برسد، فاني شده است. ديگر خودش را نشان نمي‌دهد. همه، مولا را نشان مي‌دهد. به او كه مي‌نگري، او را نمي‌بيني بلكه مولا را مشاهده مي‌كني. يعني اين عبوديت، باطنش چيزي جز ربوبيت نيست كه «العبودية جوهرة كنهها الربوبية». و حسين(ع) در كربلا و عاشورا، اوج اين عبوديت را به نمايش گذاشت. هيچ چيز براي خود باقي نگذاشت. با اختيار، از «هر آن‌چه رنگ تعلق پذيرد»‌، آزاد شد. یعنی گذشتن از مال، مقام،‌ زن، فرزند، سر، تن، جسم و جان. عبد كامل شد. لذا ربوبيت در وجود او، بروز تام يافت و او باقي بالله شد.
تو نه مثل آفتابي كه حضور و غيبت افتد
دگران روند و آيند و تو هم‌چنان كه هستي
3- شناخت خداوند همواره دغدغه‌ي عقلي و فطري بشر بوده است. فطرت خداجوي انسان، وي را به خداشناسي وا مي‌داشته است. خدايي كه بريده‌ي از جهان بوده و هيچ ربط و نسبت و شباهتي با عالم نداشته باشد، نه مي‌تواند كسي را دوست داشته باشد و نه كسي مي‌تواند او را دوست داشته باشد. اما آن خداشناسي كه انبيا آورده‌اند، به ويژه خداشناسي قرآن، به هيچ وجه يك خداشناسي سلبي و تنزيهيِ محض نيست.
خداشناسي قرآن در واقع، اسم شناسي است كه «و لله الاسماء الحسني فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون في اسمائه» (نيكوترين نام‌ها از آن خداست پس او را به آن‌ها بخوانيد و كساني را كه در نام‌هاي او كجروي مي‌كنند، واگذاريد) (اعراف/180). اين اسماء، هم اسماء جلال است و هم اسماء جمال؛ هم تنزيهي است و هم تشبيهي. خدا با اين اسمائش در آينه‌ي هستي تجلي كرده است. اما يك جا تجلي خدا تام و تمام است. در آن‌جا خدا‌ با همه‌ي اسماء، تجلي كرده است و آن، انسان كامل است كه جامع همه‌ي اسماء الاهي است. لذا انسان كامل، آينه‌ي تمام نماي خداست.
اسماء خدا غير از تنوع و گستردگي، از نوعي تضاد نيز برخوردارند، مثلاً رحيم و منتقم، قابض و باسط، محيي و مميت، اول و آخر، ظاهر و باطن. اين است كه برخي از عرفا مثل ابوسعيد خراز گفته‌اند كه: «عرفت الله بجمعه بين الاضداد» (خدا را به جمع كردنش بين اضداد، شناختم). اين جمع اضداد، در وجود انسان كامل به اوج مي‌رسد ولي بروز و ظهور اين اضداد، شرايط زماني و مكاني مختلف را ايجاب مي‌كند. يكي از صحنه‌هايي كه جمع اضداد را در يك محدوده‌ي زماني و مكاني، به زيبايي هر چه تمام‌تر به نمايش گذاشت، عاشورا بود و كربلا. هيچ وقت و هيچ جاي ديگر، جمع اضدادي كه از حسين(ع) در عاشورا و كربلا بروز كرد، از هيچ يك از اولياي خدا ظهور ننمود. رحمت و غضب را يك‌جا در وجود حسين(ع) در كربلا مي‌بيني، هر چند كه غضب او هم از سر رحمت بود كه «يا من سبقت رحمته غضبه». مصداق يحيي و يميت را نيز، همين‌طور. گاهي كساني مثل حر بن يزيد رياحي را زنده مي‌كند و گاه فساق و فجار را از دم تيغ مي‌گذراند، گاه اشك مي‌ريزد، ذكر مي‌گويد و رأفت بخرج مي‌دهد، و گاه رجز مي‌خواند و شمشير فرود مي‌آورد. اين خصوصياتِ خدايي حسين است كه باعث شده محبت او چونان محبت خدا، در فطرت همه‌ي انسان‌ها قرار بگيرد.
همه عمر بر ندارم سر از اين خمار مستي
كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستي
و همين جمع اضداد بودن است كه حسين(ع) را «وجه خدا» كرده است و همين امر نيز، رمز جاودانگي و ماندگاري حسين(ع)، كربلا و عاشورا است كه «كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام».

 

برای دسترسی به فایل  PDF اینجا را کلیک کنید

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاهتان را بنویسید