حافظ و آیت الله نجابت

به مناسبت ۲۰ مهر یادروز حافظ
حافظ در نگاه حضرت آیت آلله نجابت
بررسی شخصیت حضرت حافظ از دیدگاه عرفایی چون مرحوم آیت الله نجابت از دو جهت مهم است: اول آن که این روزها، در اثر گرایش بسیاری از جوانان به امور معنوی و آثار عرفانی، عرفان پژوهان، مولوی پژوهان و حافظ پژوهان فراوانی پیدا شدهاند که متأسفانه بسیاری از آنان شناختشان از عرفان، مولوی و حافظ، شناختی ناقص و بعضاً سطحی است و تحقیقشان نیز از سر تفنُّن، محفل آرایی و پرکردنِ صفحات کتاب و مقاله است. از قدیم گفتهاند که «اِنّما یَعرفُ ذاالفضل مِن النّاسِ ذَوُوه» (انسانهای صاحب فضل را تنها کسی میشناسد که خود از آن فضل برخوردار باشد»؛ و در فارسی نیز به صورت ضرب المثل در آمده است که «قدر زر زرگر شناسد / قدر گوهر گوهری». شناساندن مشاهیر عرفانی که صاحب اثر هستند از سوی عارفی که در علم و عمل هم افق و هم پرواز آنان است میتواند ما را در فهم دقائق آثار آن عرفا کمک کند و بازار لعل نمایانِ خَزَف فروش را از رونق بیندازد. جهت دوم آن که دیدگاه فقیهِ شیعۀ متعبّدی چونان حضرت استاد، دربارۀ بزرگان عرفان میتواند پاسخگوی برخی شبهاتی باشد که از ناحیۀ گروهی از مؤمنانی پراکنده میشود که میانۀ خوبی با عرفان و معرفت ندارند و این روزها صاحب تریبونهای متعددی هستند.
حافظ از مفاخر ایران و به یک تعبیر، شاعر ملّیِ ما است. در مقام و شخصیت او و جایگاه شعرش سخن بسیار گفته و در بزرگ داشتش، مجالس و محافل فراوانی بر پا کردهاند. ترجیع بند همیشگی همۀ آنها این است که: حافظ کیست و پیامش چیست؟ پاسخهایی که به این سؤالات دادهاند یکسان نبوده، بلکه گاه تضادشان و بُعدشان از یکدیگر شگفت انگیز است. هر کس به مقتضای فهم خویش حافظ را تأویلی میکند اما این که حافظْ تأویل پذیر بلکه واجبُ التّأویل است، قولی است که جملگی برآنند. این نیز مورد اتفاق است که حافظ درد عشقی کشیده که به تعبیر خودش، پرسیدنی و قابل وصف نیست. با این وجود، در چند و چون این عشق و تفسیر و تبیین آن درد، سخنانی متفاوت گفتهاند. اما واقعاً حافظ را چگونه تأویل باید کرد و عشقش را چگونه تفسیر؟ خود حافظ دربارۀ کسانی که سخن اهل دل را خطا میشمارند چنین میگوید:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطا است
سخن شناس نئی جانِ من خطا اینجا است
همین نکته دربارۀ کسانی که سخن اهل دل را تأویلِ نابجا میکنند نیز جاری است. یعنی برای درست فهمیدن و درست تأویل کردنِ سخن اهل دل باید «سخن شناس» بود. حال باید مراد از «سخن شناس» بودن را دانست. آیا سخن شناس کسی است که صرفاً لغت شناس باشد، دستور زبان بداند و صناعات ادبی را خوب تشخیص دهد؟ مسلماً مراد حافظ از «سخن شناس» این نیست. دوست فرزانهام جناب دکتر شهرام پازوکی از یکی از دوستانِ «حافظ پژوه» نقل میکرد که ایشان معتقدند که «در این شعر که:
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
حافظ کمی تا قسمتی غُلُوّ کرده است!». یعنی این دوستِ «حافظ پژوه» که اتفاقاً لغت شناس و ادیبِ ارجمندی هم هست، حافظ را در اینجا نه به خطا بلکه به غُلُوّ و اِغراق متهم کرده است. اما اگر سِیری در دیوان حافظ داشته باشیم، میبینیم که مَملُوّ است از واژگانی چون راز، رمز، سرّ، معما، غیب، پرده، نقاب و ترکیبات و مترادفات آنها. از دیگر واژگان کلیدی و پر دامنۀ حافظ واژگان «مَحرَم»، «نامَحرَم»، «غیر»، «آشنا» ، «غریب»، «بیگانه» و واژگان مشابه آنها است. یعنی حافظ همه کس را محرمِ رازِ خود نمی بیند:
محرمِ رازِ دلِ شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
سخنش را طوری بیان کرده است که «غیر» نمیتواند آن را بفهمد:
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو نیز ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
آیا با راز و رمز سخن گفتنِ حافظ به این معنی است که وی تعمُّد دارد که با اصطلاحات خاصی سخن بگوید تا معنای سخنش را بپوشاند و صرفا کسانی بتوانند منظور او را بفهمند که با این اصطلاحات آشنا باشند؟ آیا نامحرم کسی است که آن اصطلاحات را نداند و محرم و آشنا کسی است که بر آن اصطلاحات مسلط باشد؟ قطعاً خیر. آنجا که حافظ میفرماید:
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
محرم و آشنا را معرفی میکند؛ و «سخن شناس» معنی خود را پیدا مینماید. ابن عربی به خوبی به این نکته اشاره میکند:
«از عجیبترین اموری که خاص طریق عرفان است و در هیچ علم دیگری یافت نمیشود این است که اهل سایر علوم، اعم از منطقیان، ریاضیدانان، متکلمان و فلاسفه، هر کدام، اصطلاح خاصی دارند که کسی که داخل آن علم میشود جز به تعلیم استاد و یا اهل علم نمیتواند آن اصطلاحات را یاد بگیرد. اما کسی که داخل طریق عرفان شود … اگر خدا فهمش را باز کند … بدون این که خبری از اصطلاح اهل عرفان داشته باشد و حتی بدون این که بداند قومی از اهلالله اصطلاحاتی در قالب الفاظ مخصوص دارند، هنگامی که این مرید صادق با آنان بنشیند و آنان با اصطلاح خود – که کسی دیگر آن را نمیشناسد – سخن گویند، وی همۀ آنها را میفهمد، گویی خودش آنها را وضع کرده باشد».
وقتی که چنین توانی در مرید صادق وجود داشته باشد، حالِ عارفانِ واصلی چون آیتالله نجابت که اهلِ حَرَم و واردِ حریم شدهاند، کاملاً مشخص میشود. اینان «محرم» شده، با سخنان «اهلِ دل» که همان اهل حرماند «آشنا» گشته و «سخن شناس» شدهاند؛ چرا که به قول مولانا:
هم زبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
ای بسا هندو و تُرکِ هم زبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبانِ مَحرَمی خود دیگر است
هم دلی از هم زبانی بهتر است
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
بنده یقین دارم که حضرت آیتالله نجابت چنان نبود که یک دوره ادبیات فارسی یا حافظ پژوهی را به سبک دانشگاه نزد استادی خوانده باشند. و نیز چنان نبود که در فهم دیوان حافظ به فرهنگ لغت و یا فرهنگ اصطلاحات رجوع نمایند. در بند این نیز نبودند که تحقیق مشقّت باری داشته باشند که آیا نسخۀ «کشتی نشستگانیم» درست است و یا نسخۀ «کشتی شکستگانیم». ولی چنان با حافظ «هم دل» و «هم زبان» بودند که هر چه حافظ با زبان دل گفته است ایشان با گوش دل میشنیدند. معلم هر دو یکی بود؛ هر دو در«در مکتب حقایق پیش ادیب عشق» درس خوانده و با فنای در معشوق، با یکدیگر وحدت یافته بودند. از همین روی هر بیت از حافظ را که به حضرت استاد عَرضه میداشتی، چنان آن را تفسیر میکردند که گویی خود سرودهاند. یعنی سخن حافظ را وصف حال خویش مییافتند.
اگر کسی اُنسِ امثال حضرت آیتالله نجابت با قرآن را ندیده باشد خیال میکند که آنجا که حافظ میگوید «هر چه کردم از دولت قرآن کردم» غلو و مبالغه کرده است. نیز اگر کسی «دعای صبح و آه شبِ» امثال حضرت استاد را ندیده باشد این بیت حافظ را غلوّ شاعرانه میپندارد:
هر گنجِ سعادت که خدا داد به حافظ
از یُمن دعای شب و وِرد سحری بود
به هر حال، حضرت استاد به حافظ ارادت کامل داشتند و از وی با لقب «حضرت شمسالدین محمد» یاد میکردند. معتقد بودند که توحید وی کامل بوده و از مرتبۀ علم به مرتبۀ وَجد رسیدهاست. میفرمودند که حدیث «قُربِ نوافل» در مورد وی مِصداقِ کامل داشته است. یعنی خداوند زبانِ حافظ شده و بلکه بالاتر، وی به «قُربِ فَرائض» رسیده و لسانُ الغیب و زبانِ خدا گشته بود. حضرت استاد، به سانِ استاد خویش مرحوم آیتالله انصاری، شعر حافظ را قُدسی میدانستند و تأیید میکردند که:
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
حضرت استاد همچنین، به تبع مرحوم آیتالله انصاری، حافظ را سلمانِ زمان میدانستند؛ یعنی وی به مقام سلمان رسیده است که پیامبر(ص) دربارهاش گفتند که: «سلمانٌ مِنّا اهل البَیْت»، (سلمان از ما اهلبیت است). حضرت استاد به مناسبتهای مختلف و ضمن درسهای گوناگون، گاه بیتی از حافظ را تفسیر میکردند. گاهی نیز در مجلس انس و در زمانی که حال مناسبی پیش میآمد، بیتی از حافظ را به صورت سؤال بین طلاب مطرح میساختند و از معنی آن پرسش میکردند و در نهایت، سقراط وار، معنی آن را در دل و جان آنان میکاشتند. اگر روزی این فیوضات و افاضاتِ پراکنده و مستمرِّ حضرتِ استاد در باب تفسیر و تأویل حافظ جمع گردد، دفتری از دل فراهم خواهد آمد و پیغام آن سروش غیبی را برای ما ناآشنایان بازگو خواهد نمود. چرا که یار آشنا، سخن آشنا را تفسیر کرده است.
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
به مناسبت ششصدمین سال تولد حافظ با حضرت آیت الله نجابت مصاحبه ای انجام گرفت که قسمتی از بیانات ایشان در آن مصاحبه را در اینجا می آوریم:
حضرت شمس الدین محمّد خواجه حافظ شیرازی که در ششصدمین سنه رحلت ایشان قرار داریم ، این بزرگوار از اجلّه علمای عصر خویش ، مدرّس کشّاف و محشی کشّاف ، مدرّس شرح مطالع و محشی شرح مطالع حسَب نوشته مورّخین در حال ایشان حتّی سماعاً شنیدیم از بعض از محترمین که این مرد عالم ، فقیه و مفسّر بوده اند. در عصر خودشان یک دوره فقه کامل از اوّل طهارت تا آخر دیات ، یک دوره تفسیر تام از اوّل بسم الله الرّحمن الرّحیم سوره حمد تا آخر قرآن مجید را تفسیر داشته اند . غایه الامر به چاپ هنوز نرسیده ، ولی أظنّ شرح مطالع را که حاشیه مرقوم فرموده اند و تدریس می کرده اند در دسترس واقع شده باشد. حتّی حواشی ای که بر کشّاف که از زمخشری است ایشان تدریس می فرموده اند آن هم در دسترس است.
لهذا ابتداءً علم به یکتایی خدا نصیبشان شد . یعنی خداوند علیّ اعلی را مقوّم و محیی و مدبّر و معلّم جمیع موجودات می دانستند . هیچ موجودی در نظر شریف ایشان علماً نبود الّا اینکه آیه ای است از آیات خدا ، نشانه ای است از نشانه های خدا . علم این بزرگوار در این جهت رسوخ پیدا کرد . لهذا علوم عربیت ایشان ، علم تفسیر ایشان ، علم نحو و منطق و حکمت ایشان تحت الشعاع این علم قرار گرفت . این علم روز به روز در روح شریف ایشان و قلب شریف ایشان رو به نموّ بود همان طوری که حضرت ختمی مرتبت (ص) مکرّر از خدای خودشان تقاضا می فرمودند(( ربِّ زِدْنِى عِلماً )) ، این مرد محترم هم مکرّر از خداوند اجلّ عالی این علم را طلب زیادی می کرد و در این علم کما اینکه در بعضی از اشعار خود ایشان است:
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سـر کـوی تـو از پـای طلـب ننشـستم
چهل سـال رنج و غصّـه کشیـدیم و عاقبـت
تدبیـر مـا بدسـت شـراب دو سـالـه بـود
فرمود در علم خدا پرستی از ابتدای امر استقامت ورزیدم ، صبر کردم ، در هر مشکلی تحمّل کردم تا خدای اجلّ عالی مرا ( یعنی حضرت حافظ را حضرت شمس الدین محمّد حافظ شیرازی ) از مرتبه علم به خدای علیّ اعلی برد بالاتر ؛ رساند به مرتبه وجد ، یعنی یافته بودند که غیر از خداوند اجلّ عالی همه سراب اند . غیر از خداوند علیّ اعلی همه وجدشان عاریه است ، وجودشان رو به زوال است ، وجودشان فانی شدنی است ، وجودشان حتماً از بین می رود . اگر به خدای اجلّ عالی رو آورد کسی ، قهراً بقاء خودش را تضمین کرده . اگر کسی رو به خدای علیّ عالی نبرد تضمین حیات خود نکرده . این مطلب در ذهن و فهم و روح و قلب شریف ایشان رسوخ پیدا کرد نموّ پیدا کرد واستقامت ورزید در مشکلات این مسأله . لهذا خدای اجلّ عالی به ایشان علاوه از مرتبه علم و علاوه بر مرتبه وجد ، شهود عالم ملکوت و شهود عالم بالاتر از ملکوت را نصیب ایشان فرمود ؛ یعنی به تمام معنی در این نشئه موجودات را که می دیدند نور خدا را می دیدند . چون روایت قطعی داریم در کافی شریف است هر کس که به نوافل اعتنا فرمود ، هر کسی که به قرآن مجید اعتنا فرمود ، هر کسی که نوافل را در وضع زندگی خودش قرار داد خدای اجلّ عالی می فرماید من به جای زبان او می شوم یعنی زبان او هر چه بگوید الهام من است ؛ هر چیز به گوشش برسد چیزی است که من الهام کرده ام.
روایت شریف قطعی است که معصوم (ع) فرموده اند:
((کُنتُ سَمعَه ، کنتُ بَصَرَه ، کنتُ لِسانَه ، کنتُ یدَه ))
خدای اجلّ عالی جناب حافظ را در این رتبه قرار داد . یعنی لسان شریف ایشان شد لسان الغیب ، یعنی هر چه سخن فرموده از خودش نیست ، از مبداء اجلّ به قلب محترمش الهام می شد.
وَ السِّلامُ عَلَیکُمْ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُه