بزم با رزم که دیده است چنین پیوسته؟

بزم با رزم که دیده است چنین پیوسته؟
بزم با رزم که دیده است چنین پیوسته؟

تا که سقا بگرفت جام ز ساقیِّ الست
شد سراپا همه از شورِ برادر سرمست

با لب تشنه روان شد به لب آبِ روان
اشک از چشمْ روان، تیغ به کف، مَشک به دست

آتش عشق چو بر زادهٔ حیدر افتاد
عین آتش به صف کفر زد آن را بگسست

چقَدَر فخر و مباهات نمود عالم خاک
چون به آن آبْ چنین آتشِ سوزان پیوست

بزم با رزم که دیده است چنین پیوسته؟
یا که دیده است در این رزم چنین باده‌پرست؟

پسرِ ساقی کوثر بُد و سقای عطش
کرد پُرآب لبِ مشک و لبِ خویش ببست

به خودش گفت که این آبِ حیات است ولی
گر نمانْد زنده حسینم نمی‌خواهم «هست»

با لب تشنه برون آمدی از شطِّ فرات
ناگهان گشت مواجه به دو صد روبهِ پست

خود بزد بر صفشان با رجز آن شیر خدا
بشکست آن صف کفار و از آن حصر برست

لیک چون غدر نمودند به آن فارِسِ عشق
در رهِ عشقِ حسین داده دو چشمان و دو دست

همهٔ همت عباس خلاصه شده در مشک پر آب
تا رسانَد به در خیمهٔ اطفال که خیلی دور است

آری عباس در آن صحنه نمی‌کردی حس
آن همه تیر که بر دست و سر و پاش نشست

وای زان لحظه که در صحنهٔ  آکنده ز عشق
حرمله تیری هدفدار رها کرد از شَست

آری آن تیر فرود آمدی بر سینهٔ مشک
گوئیا لیک که خود سینهٔ عباس بِخَست

اول آن مشک تهی ساخت ز آب تیرِ جفا
وز پی‌اش روح ز جُسمانِ اباالفضل بِجَست

پس حسین چون که به بالین برادر آمد
گفت بیچاره شدم من، کمرم نیز شکست

قاسما گشته کنون قبلهٔ حاجاتْ عباس
چون که از جهدْ پیِ بردنِ آب طَرفْ نبست

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاهتان را بنویسید