آیت حق (تجلی روح خدا در کالبد انقلاب اسلامی)

ahate hagh
آیت حق

اين کتاب، بسط و تكميل سخنراني‌ دكتر قاسم كاكایي است كه در روز 13 خرداد ماه 1382 در مراسم بزرگداشت چهاردهمين سالگرد عروج ملكوتي حضرت امام خميني(ره) در شیراز انجام شده است. نکتۀ مهم آن که این مجموعه، برخی از دیدگاههای حضرت آیت الله نجابت (ره) در مورد امام راحل و جایگاه عرفانی آن عزیز را در بر دارد

قاسم کاکایی، انتشارات فلاح، قم،

فهرست مطالب

عنوان مطلب صفحه
ايام الله . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .رژيم پهلوي . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

استعمار خارجي . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

استبداد خارجي . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

استحمار فرهنگي . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

ظهور امام و انقلاب. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

درس هايي از نهضت امام. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

الف) عشق به مردم . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

ب) تقواي الهي . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

ج) شناخت مقتضيات زمان . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

پي نوشت ها . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

13

3

4

5

6

11

11

12

13

20

أعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

و الصلاة و السلام و التحيّة و الاكرام علي أشرف المخلوقين و خاتم النبيّين حبيب قلوب العالمين أبي‏القاسم محمّد و آله الطيّبين الطاهرين.

قال اللَّه تعالي في كتابه المبين:

)وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُور(.[1]

»موسي را با آيات خود فرستاديم [و به او فرموديم] كه قوم خود را از تاريكيها به سوي روشنايي بيرون آور، و روزهاي خدا را به آنان يادآوري كن، كه قطعاً در اين [يادآوري]، براي هر شكيبايِ سپاسگزاري عبرتهاست.»

ايّام اللَّه

مجلس به مناسبت بزرگداشت 14 و 15 خرداد برگزار شده است. يكي مربوط است به چهاردهمين سالگرد عروج ملكوتي حضرت امام و ديگري مربوط به 15 خرداد كه سرآغاز يك حركت عظيم تاريخي در قرن بيستم و طلايه معجزة بزرگ اين قرن يعني انقلاب اسلامي شد. امام(ره) 15 خرداد را يوم‏اللَّه ناميدند. همينطور 22 بهمن را و قطعاً 14 خرداد و آن حماسة باشكوه و آن بزرگ‌ترين و پرشورترين تشييع جنازة تاريخ، خود يوم‏اللَّه ديگري را در تاريخ انقلاب اسلامي رقم زد.

اين دو روز يعني چهاردهم و پانزدهم خرداد به حسب ظاهر، طلوع و غروب خميني در صحنة سياسي انقلاب محسوب مي‏شود ولي در واقع، تجلّي حركت و ايثار و عشق‏ورزي يك مجاهد في سبيل اللَّه در راه پر پيچ و خم حوادث و مصائب از يك سو، و پايان انتظار وي و عروجش با دلي آرام و قلبي مطمئن به عالم ملكوت از سوي ديگر، مربوط به اين دو روز است، چنان‌كه خود چنين زمزمه كرده است:

از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم

دادرس نيست كه در هجر رخش داد كشم

 عاشقم عاشق روي تو نه چيز دگــري

بار هجــران وصالـت به دل شاد كشــم

مُردم از زندگي بي‏تو كه با من هستي

طرفه سرّي است كه بايد بر استـاد كشــم

 سال‏ها مي‏گذرد حادثـه‏ها مي‏آيـد

انتظار فـرج از نيمـة خـرداد كشــم[2]

و قطعاً غم و عشق و صفا و انتظار و هجران و وصل خميني كبير بود كه اين دو روز (14 و 15 خرداد) را به هم پيوند داده است. امّا چرا از ديدگاه امام 15 خرداد و يا 22 بهمن يوم‏اللَّه محسوب مي‏شوند؟

سرّ اين مطلب از اقتباس امام از آيه‏اي كه در صدر عرايضم تلاوت شد واضح مي‏شود:

)وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّور(ِ.  

فضا، فضاي استبداد فرعوني بود كه ديكتاتوري و ظلم و ظلمتش در همه شؤون زندگي بني‏اسرائيل نفوذ كرده بود به نحوي كه دعوي «أنا ربّكم الأعلي» داشت. حتّي حيات و مرگ فرزندان بني‏اسرائيل ظاهراً به‌دست او بود، كه در مورد زنده ‏ماندن پسر يا دختري كه متولّد مي‏شد تصميم مي‏گرفت.[3] قومي هستند كه ظلم‏پذيري و تن به ذلّت دادن با زندگي آنان عجين شده است و احتمال هيچ جنبش و حركتي از سوي آنان داده نمي‏شود. در اين فضا ناگهان موسايي ظهور مي‏كند، حركتي آغاز مي‏شود و ايّام‏اللَّه شكل مي‏گيرد.

)وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ(.

ايّامي كه بايد همواره در يادها باقي بماند و موسي(ع) آن را به قوم خود يادآوري كند. ايّامي كه يادآوري آن، آيات و نشانه‏هايي است براي همه آناني كه در كوران اين حركت قرار دارند تا صبر پيشه كنند و استقامت بورزند و براي همه آنان كه از نعمات و بركات اين حركت برخوردارند تا شكرگزار باشند.

)إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ(.

درست است كه همة روزها روز خداست و همة ايّام تعلّق به حضرت ربّ الارباب دارد، ولي نقاط عطف و روزها و ايّامي وجود دارد كه سلطة خدا، سلطنت خدا و نعمت خدا آن چنان ظهور و تجلّي مي‏يابد كه براي هر كس و در هر سطحي از آگاهي، به‌صورت يك اعجاز كاملاً ملموس و محسوس مي‏گردد. اين ايّام به‌طور خاصّ ايّام‏اللَّه نام مي‏گيرند. روزهايي كه موسي(ع) قومش را از ظلمات كفر و ستم و جهل و گمراهي به سوي نور معرفت و هدايت و آزادي رهنمون مي‏شود جزو اين روزهاست.

)أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ(.

و 15 خرداد و 22 بهمن هم كه يادآور حماسة حركت يك ملّت غيور و خروج آنان از ظلمات به سوي نور است از همين روزها محسوب مي‏شود.

)إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ (.

ان شاء اللَّه كه خداوند ما را جزو آنان قرار دهد كه شكورند و نعمت بزرگ انقلاب را شكرگزارند و مي‏دانند كه چه گوهري و با چه قيمتي در دست‏هاي آنان قرار گرفته است و نيز جزو آنان قرار دهد كه در راه آرمان‏هاي حضرت امام و تداوم و تعميق آن حركت، صبرپيشه و مقاومند.

رژيم پهلوي

چون اكثر برادران عزيزي كه من چهره‏هاي منوّر آنان را مي‏بينم جزو جوان‏هايي هستند كه آن فضاي خفقان‏آور و تاريك رژيم منحوس پهلوي را كمتر درك كرده و يا اصلاً درك نكرده‏اند در ابتدا به مصداق «فذكّرهم بأيّام اللَّه» اجازه مي‏خواهم كه چند كلمه از آن ايّام بگويم تا كمّيت و كيفيت حركت امام روشن شود و مشخّص گردد كه چگونه آن موساي زمان مردم را از ظلمات به نور خارج گردانيد.

) أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ(.

اساس حكومت پهلوي بر سه ركن استوار بود: استعمار خارجي، استبداد داخلي، استحمار فرهنگي.

و امام در مقابل، بر سه شعار: استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي تأكيد داشتند.

مقايسة اين دو مثلّث خود گوياي مسائل بسياري است و مي‏تواند معيار بررسي موفّقيت‏ها و ناكامي‏هاي آرمان‏هاي انقلاب و نيز جوابي باشد به همة بي‏انصافي‏هايي كه مغرضانه و يا ناآگاهانه نسبت به ارزيابي دستاوردهاي انقلاب صورت مي‏گيرد.

استعمار خارجي

از بُعد استعماري مي‏توان گفت كه رژيم پهلوي يكي از وابسته‏ترين رژيم‏هاي جهان محسوب مي‏شد. نطفة اين رژيم را انگليس‏ها با آوردن رضاخان گذاشتند. هرچند كه انگليس‏ها در رژيم قاجار از نفوذ فراواني برخوردار بودند ولي در آن دوران رقيبي به‌نام روسيه داشتند، لذا سلطة همه‏جانبة انگليس‏ها مربوط مي‏شود به رژيم پهلوي و تا سال 57 اين سلطه ادامه داشت. از سال 32 به بعد و پس از جنگ جهاني دوم يك جريان ديگري به‌نام آمريكا وارد قضيه شد و زمام امور و سلطنت پهلوي را در دست گرفت. شاه مُهرة دست‏نشانده و عروسك خيمه‏شب‏بازي اين قدرت‏هاي استعماري بود. سران مملكت از نخست‏وزير گرفته تا وزرا و وكلا هر يك به نحوي يا جزو لُژهاي فراماسونري انگليس و يا وابسته به قدرت نوپاي آمريكا بودند.

جريان كاپيتولاسيون(1) به خوبي گوياي وابستگي كامل سياسي رژيم پهلوي و سلطة همه‏جانبة آمريكا بود. ارتش ايران يك ارتش آمريكايي و در خدمت منافع آمريكا محسوب مي‏شد. از يك سو ايران پايگاه نظامي براي آمريكا در برابر قدرت شوروي محسوب مي‏شد و از سوي ديگر ارتش ايران به عنوان ژاندارم منطقه براي سركوب حركت‏هاي ضدّ آمريكايي به حساب مي‏آمد.

در بُعد اقتصادي نيز اقتصاد تك‏پاية ما بر نفت استوار بود كه سال‏ها در دست شركت‏هاي انگليسي و آمريكايي قرار داشت و سرماية اين مملكت را به تاراج مي‏بردند. آن دلارهاي نفتي نيز كه به ايران جذب مي‏شد يا صرف خريد تسليحات نظامي مي‏گشت و يا توسّط خاندان سلطنتي به عيش و نوش اختصاص مي‏يافت و يا به‌صورت آوانس‏ها و امتيازات مجدّداً تقديم قدرت‏ها و ابرقدرت‏ها مي‏شد.

به هر حال مي‏توان گفت كه رژيم پهلوي يكي از رژيم‏هايي بود كه به قيمت تاراج سرمايه ملت از حمايت همه جانبة همة قدرت‏هاي استعماري برخوردار بود به نحوي كه «جيمي كارتر» رئيس جمهور آمريكا كه براي نشان دادن حمايت همه‏جانبه‏اش از شاه در سال 56 به ايران آمد، ايران را «جزيره ثبات» خواند يعني كه هيچ خطري از هيچ سويي آن را تهديد نمي‏كند.

استبداد خارجي

بُعد استبدادي رژيم پهلوي براي مردم بسيار ملموس‏تر از بُعد استعماري آن بود. با وجود آنكه رژيم ايران اسماً مشروطه سلطنتي بود و طبق قانون اساسي مي‏بايست مردم با شركت در انتخابات در تعيين سرنوشت خويش سهيم باشند ولي واقعيّت چيزي كاملاً مغاير با اين امر بود. شما مي‏توانيد از پدرها و مادرها، پدر بزرگ‏ها و مادربزرگ‏ها سؤال كنيد كه در طول عمرشان در دوران پهلوي چند بار در انتخابات شركت كرده‏اند. به ضرس قاطع مي‏توان گفت كه بسياري از آنان هيچ‏گاه نفهميده‏اند كه چه موقع انتخابات برگزار مي‏شد تا چه برسد به شركت در انتخابات. به عبارت واضح‏تر انتخاباتي در كار نبود هر چند اسماً نمايندگاني در مجلس بودند كه همه نوكران اجنبي و «بله قربان»گوي شاه بودند. از پدرها و مادرها بپرسيد كه آيا هيچ‏گاه در طول دوران پهلوي مي‏دانستند كه نماينده شهرستان شيراز در مجلس شوراي ملّي چه كسي بوده است؟(2) اصلاً كسي نمي‏دانست كه انتخابات چيست، مجلس كدام است، نماينده كيست، وزرا چه كساني هستند. در مورد وزير و وكيل و دولت جاي ديگري تصميم‏گيري مي‏شد. هويداي نوكر شاه و اجنبي سيزده سال نخست‏وزير بود و در تمام اين مدّت عبداللَّه رياضي و شريف‏امامي رياست دو مجلس را به عهده داشتند و هر دو جزو لژهاي فراماسونري انگليس بودند. در طول اين مدت هيچ‏يك از وزرا حتّي يك‏بار هم در مجلس مورد استيضاح قرار نگرفتند. دولت و مجلس هر دو نوكر اجنبي بوده لذا هيچ نيازي به تغيير و تبديل احساس نمي‏شد. حال اين امر را مقايسه كنيد با 24 انتخاب پياپي و آزادانه در طول 25 سال در جمهوري اسلامي تا جواب دروغ‏پردازي‏هاي آمريكاي حامي رژيم شاه معلوم شود كه جمهوري اسلامي را به بها ندادن به دموكراسي متّهم مي‏كند.

اما در بُعد سلطنت. شاه كه به حسب قانون اساسي مشروطه مي‏بايست سلطنت كند نه حكومت، آن‌چنان ديكتاتوري به‌وجود آورده بود كه خود را صاحب همه شؤون مملكت مي‏دانست. خدايگان بود. هر روز كه ما در همين شهر از خانه بيرون مي‏آمديم بر كوه بلند اين شهر شعار «خدا، شاه، ميهن» را به خطّ درشت رؤيت مي‏كرديم تا حاليمان شود كه ميهن همواره پس از شاه قرار دارد. خفقان سياسي آن‌قدر شديد بود كه شاعر آن زمان ايران را به «مزارآباد شهر بي‏تپش» تشبيه كرده بود كه حتّي ناله جغد را هم در آن خفه كرده‏اند:

در مزارآباد شهر بي‏تپش                واي جغدي هم نمي‏آيد به گوش

باز هم از پدرها و مادرها سؤال كنيد: آيا كسي حتّي جرأت اين را داشت كه در چهار ديواري خانه خود انتقادي از ديكتاتوري رژيم شاه كند؟ حتّي اگر غير از دو نفر هم كسي در خانه نبود به‌خاطر رعب و وحشت، اسم شاه را آهسته و در گوشي مي‏بردند تا چه برسد به انتقاد از رژيم در محافل عمومي، روزنامه‏ها، مجلّه‏ها و راديو و تلويزيون. كسي جرأت جيك‏زدن عليه شاه را نداشت.(3) اصلاً بحث آزادي نبود. يك رژيم پليسي مخوف همه جا رعب افكنده بود. در اين اواخر، شاه رسماً اعلام نظام تك‏حزبي كرد و حزب رستاخيز را به عنوان تنها حزب قانوني كشور اعلام نمود و عضويت در اين حزب براي همه اجباري شد و شخص شاه اعلام كرد كه هر كس اين حزب و اين وضع را قبول ندارد بيايد پاسپورت بگيرد و از ايران برود!

همه تسليم محض بودند. عدّه‏اي هم كه مي‏خواستند مبارزه كنند استبداد رژيم شاه و استعمار خارجي آن‌قدر در چشم و ذهنشان عظيم بود كه انقلابي‏ترين و خوشبين‏ترين گروه‏هاي سياسي در سال‌هاي 54 و 55 مي‏گفتند كه اگر از الآن شروع كنيم و برنامه‌ريزي و سازماندهي داشته باشيم با تشكيل هسته‏هاي مخفي چريك شهري و چريك روستايي سي سال ديگر مثل ويتنام خواهيم شد و در برخورد ارتش خلق با رژيم شاه و استعمار آمريكا و ارتش ضدّ خلق، شايد موفّق شويم رژيم را سرنگون كنيم. در بين جوانان انقلابي و در درون هسته‏هاي تشكيلاتي و مبارزاتي مطالعه كتاب‏هاي چون «جنگ بي‏پايان»، «آمريكا در پي ويتنام‏هاي ديگر»، «نبرد الجزاير» و كتاب‏هايي از اين دست جزو وظايف ضروري بود تا براي جنگي تمام عيار و درازمدّت خود را آماده كنند. مقصود آن است كه استعمار خارجي و استبداد داخلي در اين سال‏ها دست به هم داده بودند و رژيمي ساخته بودند كه ظاهراً در اوج قدرت قرار داشت و احتمال سقوط آن امري بسيار بعيد و يا غير ممكن تلقّي مي‏شد.

استحمار فرهنگي

پاية سوم رژيم پهلوي استحمار فرهنگي بود، يعني تهي ‏كردن جامعه از ارزش‏هاي اصيل و القاي فرهنگ ذلّت پذيري و تسليم پذيري، در كنار ابتذال و بي‏خبري و الكي خوش بودن و سرگرم شدن به مسائل حاشيه‏اي به نحوي كه به تنها چيزي كه فكر نكنند يكي سياست باشد و ديگري ديانت. فساد و فحشا در اوج بود و وسايل تبليغاتي صرفاً توجيه‏كنندة وضع موجود بودند. مطبوعات، هنر، سينما، تئاتر و صدا و سيما در اوج ابتذال قرار داشتند. كم بيننده‏ترين و يا كم شنونده‏ترين برنامه‏هاي صدا و سيما اخبار بود يعني مردم كار به خير و شرّ سياست نداشتند. دغدغة عامّة مردم امثال «مراد برقي» بود و دغدغة جوانان اين‌كه بالاخره آيا فلان هنرپيشه با بهمان خواننده ازدواج كرد يا خير؟ ديگر به آنها چه مربوط كه آمريكا چه مي‏كند و شاه چه؟ نفت چه مي‏شود و چگونه فروخته مي‏شود؟ وزرا و وكلا چگونه انتخاب مي‏شوند؟

«زن روز» مجلّه‏اي بود كه كانون خانواده‏ها را هدف قرار داده بود. هدف آنان اين بود كه زن سنّتي را مثلاً به روز كنند. معرّفي دختر شايسته در هر سال جزو برنامه‏هاي مترقّي آنان بود. دختر شايسته چه كسي بود؟ كسي كه كوتاه‌تر ميني ژوپ بپوشد، زيباتر برقصد، روابط عمومي قوي‌تر داشته و بهتر دوست ‏پسر پيدا كند، نه اين‌كه اهل پژوهش و مطالعه و درس و بحث و صاحب افتخارات علمي باشد.

هم‌چنين براي اين‌كه هويتي كاذب و دروغين ايجاد كنند تبليغات براي القاي يك ايدئولوژي پوشالي به‌نام شاهنشاهي شروع شده بود. شاه به عنوان يك موجود اسطوره‏اي، اهورايي و ماورايي معرفي مي‏شد. خاندان سلطنتي تافته‏اي جدابافته و اهورايي معرّفي مي‏شدند كه مي‏بايست هر روز براي سلامتي آنها دعا كنيم و در هر جشن و بزرگداشتي براي آنان هورا بكشيم و كف بزنيم. تقويم‏هاي آن زمان را برداريد و نگاه كنيد. روزهاي افتخار ما كدام بودند؟ سالروز تولّد شاهنشاه و خواهر دو قلوي ايشان، سالروز تولّد شهبانو، سالروز تولّد وليعهد، تولّد شاهپور غلامرضا پهلوي، تولّد شاهپور عبدالرضا پهلوي، تولّد شاهدخت شمس پهلوي، تولّد والاگهر شهناز پهلوي، تولّد والاگهر مهناز پهلوي، تولّد والاگهر فرحناز پهلوي، تولّد والاگهر شهرام پهلوي پسر اشرف پهلوي، 25 آذر روز تولد فريده ديبا مادر شهبانو فرح به عنوان روز مادر، سوم اسفند روز تولّد رضاشاه -پدر شاه- به عنوان روز پدر، سالروز ازدواج شاه و شهبانو، سالروز تاج‏گذاري شاه و شهبانو و…

جشن‏هاي دو هزار و پانصد ساله به دنبال گره‏زدن محمّدرضا پهلوي با تاريخ دو هزار و پانصد سال استبداد شاهي بود. تغيير تاريخ هجري شمسي به تاريخ شاهنشاهي گام ديگري در جهت اسلام‏زدايي و ايجاد هويّت كاذب و دروغين ملّي بود. چهار صفحه اول كتاب‏هاي درسي ما را عكس شاه، عكس شهبانو، عكس وليعهد و عكس اشرف پهلوي تشكيل مي‏داد تا اين به اصطلاح اسطوره‏ها را همواره مقابل چشم داشته باشيم. جشن‏هاي تاجگذاري شاه و شهبانو نمايش ديگري بود از اقتدار اين خاندان به اصطلاح اهورايي.(4)

ظهور امام و انقلاب

به هر حال، هيچ‏كس احتمال نمي‏داد كه در آن شرائط و در آن زمان و با آن وضعيّت اسف‏بار و نااميد كننده بتوان كاري انجام داد. ولي مردي از تبار علي(ع) و حسين(ع) با پشتوانة خدايي، كسي كه به غير از خدا به هيچ چيز ديگر فكر نمي‏كرد، كسي كه حركاتش، سكناتش و همة هستيش خدا را فرياد مي‏زد برخاست و بدون اتّكا به هيچ‏كس و هيچ‏جا و تنها با توكّل بر خدا توفيق پيدا كرد كه در زماني كوتاه اين ناممكن را ممكن كند. آري، اين مرد يعني حضرت امام خميني(ره) با اين پشتوانه توانست رژيم مستبد و ديكتاتور و حاكم و برخوردار از حمايت‏هاي جهاني را متزلزل و خرد كند تا همة ما در همة معادلات و محاسبات سياسي خود دريابيم كه همواره يك فاكتور و بلكه مهم‏ترين فاكتور و عامل را فراموش كرده‏ايم: خداي واحدِ قهّارِ رحيم رئوف را.

)وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللَّهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ(.

معمولاً در تحليل يك انقلاب، آن را محصول سه عامل و مبتني بر سه ركن مي‏دانند: 1 -ايدئولوژي 2 – رهبري 3 – مردم.

ايدئولوژي طرز فكري است كه آرمان‏ها و اصول و جهان‏بيني يك انقلاب را نشان مي‏دهد.

رهبري نيز سه چهره دارد: يك وقت رهبر مي‏گوييم و منظور ايدئولوگ است. يعني كسي كه يك ايدئولوژي را ساخته، پرداخته و عرضه داشته است. اين شخص بيشتر يك فيلسوف و متفكّر است. وي بايد از توان فكري و عقل و انديشه بالايي برخوردار باشد و ممكن است اصلاً اهل مبارزه و برخورد سياسي نباشد. گاهي منظور از رهبر كسي است كه هدايت نهضت و مبارزه را به عهده دارد. وي مسلّماً فردي سياسي و اهل برخورد و مبارزه است و بايد از بينش اجتماعي، شجاعت، و غيرت و محبوبيّت بالايي برخوردار باشد. وي در پي آن است كه موانع موجود بر سر راه اجراي ايدئولوژي را بردارد و در اين راه ممكن است حزب تشكيل دهد و يا دست به مبارزه مسلّحانه بزند.

سومين چهره رهبري عبارتست از بنيانگذار يك نظام بر اساس همان ايدئولوژي. وي بايد از قدرت سازندگي، مديريت و سازماندهي قوي برخوردار باشد. در اين‌جا جنبة اثباتي رهبري بيشتر نمود دارد تا جنبة سلب و نفي آن.

هر كدام از اين سه چهره بايد خصوصيات خاص خود را داشته باشد و كمتر اتفاق مي‏افتد كه همة خصوصيات در يك فرد جمع باشد به نحوي كه بتواند هر سه نقش را ايفا كند. ولي در انقلاب اسلامي ايران همة اينها در وجود مبارك حضرت امام خميني جمع شده بود. يك فقيهِ اصولي، يك فيلسوف، يك عارف كامل و يك معلّم اخلاق در چهره يك مرجع تقليد عالم به زمان، شجاع و غيور ظاهر مي‏شود كه با پشتوانة عظيمي از محبوبيّت، هم ايدئولوگ انقلاب است، هم رهبر مبارزه و هم بنيانگذار نظام. بلكه از اين هم بالاتر، به اعتقاد بنده آن سه عامل انقلاب يعني ايدئولوژي، رهبري و مردم، در انقلاب ايران همه به وحدت مي‏رسند و در يك چيز خلاصه مي‏شوند: خميني.

درست است كه ايدئولوژي انقلاب اسلام بود، امّا اسلام متبلور به‏حق حقيقتاً خودِ خميني بود، وي در اسلام ذوب شده بود. به تعبير شهيد سيّد محمّد باقر صدر:

»ذُوبُوا فِي الخُمَيني كَما ذَابَ في الإسلام«.

»در خميني ذوب شويد چنان‌كه او خود در اسلام ذوب شده است«.

امّا اسلامي كه امام در آن ذوب شده و با جانش عجين شده بود اسلامي بود كه خداوند حي قادر مطلق در آن تجلّي يافته بود. اسلامي بود سرشار از معنويّت، جان‏ها را احيا مي‏كرد، جامعه را سامان مي‏بخشيد و همه را به خدا سوق مي‏داد. ما فقيه مجتهد زياد داشتيم، مراجع تقليد كم نبودند، انديشمندان و روشنفكران فراوان داشتيم، زهّاد خلوت‏نشين، سُلّاك و نُسّاك وجود داشتند ولي هر كدام بخشي از اسلام را ارائه مي‏دادند. اسلامِ پاره پاره. ولي آن‌كه اسلام را در جامعيت و كليّتش نشان مي‏داد خميني بود. چنين اسلامي مي‏توانست مانند صدر اسلام در جان‏ها و جامعه انقلاب بيافريند. پس ايدئولوژي انقلاب در شخص خميني تبلور يافته بود. ركن دوم يعني رهبري را نيز با شجاعتِ بي‏نظير خود عهده‏دار بودند و هر مصيبتي را در اين راه تحمّل كردند، از اهانت و زندان و تبعيد گرفته تا شهادت فرزند برومندشان آقا سيّد مصطفي خميني.

مي‏مانَد ركن سوم انقلاب يعني مردم. مردمي كه سخت دچار استضعاف و استعمار و استحمار شده بودند، آنان كه به حسب ظاهر، غفلت و ترس بر فكر و اراده‏شان غلبه يافته بود، چگونه زنده شدند؟ آن جواناني را كه بر روي آنها سرمايه‏گذاري فرهنگي شده بود تا سستي و تنبلي و بي‏بندوباري پيشه كنند و به فساد و فحشا تن دردهند چه كسي احيا كرد و از آنان مجاهدان پاكباز و عاشقان لقاءاللَّه ساخت؟ خميني. چگونه؟ بدون آن‌كه تشكيلاتي وجود داشته باشد، بدون هيچ وزارت و سازمان و دفتر و مركز و بخشنامه. هيچ‏كدام از اينها در دست و در اختيار امام نبود ولي آن چنان تحوّلي در جان‏ها آفريد كه از اصل دگرگوني‏هاي انقلاب بزرگ‏تر بود. سرّ مطلب در چيزي بود كه امام را با مردم پيوند مي‏زد: عشق. عشقِ امام در همه جان‏ها نشسته بود. چرا؟ اين هم تأييد ديگري بود كه خدا به امام ارزاني فرموده بود. مردم امام را دوست داشتند و به او عشق مي‏ورزيدند. و عشق يك مغناطيس است، جذب مي‏كند و جلب مي‏كند. احتياج به تشكيلات و وزارت و سازمان ندارد. در اثر عشق صفات رذيله عاشق جاي خود را به صفات و فضائل معشوق مي‏دهد، يعني معشوق در جان عاشق مي‏نشيند و عاشق تبديل به معشوق مي‏شود.

عشق آن شعله است كو چون برفروخت

هر چه جز معشوق باقي جمله سوخت

اگر شما عاشق خميني شديد و ديديد كه خميني شجاع است شما شجاع مي‏شويد، خميني متّقي است، شما داراي تقوا مي‏شويد، خميني نمازشب‏خوان است، نمازشب‏خوان مي‏شويد، خميني تعلق به دنيا ندارد، شما وارسته مي‏شويد، خميني آزاده و آرمانگراست، شما واجد آرمانگرايي و آزادگي مي‏شويد. بدينسان صفات امام بود كه در جان مردم تأثير كرد و از آنها انقلابي و مجاهد ساخت. معناي «الناس علي دين ملوكهم» همين است. اين مسأله بسيار مهم است، يعني به اعتقاد من اين مردم نبودند كه نهضت كردند و به خروش آمدند. اين عشق امام و خود امام بود كه در جان تك‏تك مردم نشسته بود و مشغول كار بود كه:

«بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد«

اين خود خميني بود كه ابتدا در قلب‏ها انقلاب كرد و سپس در جامعه انقلاب شد. به عبارت ديگر هر كدام از مردم شده بودند يك خميني كوچك با همان خصائص و همان خصلت‏ها و همان آرمان‏ها. پس عامل سوم انقلاب يعني مردم هم در واقع همان خميني بود.

اما اين عشق چگونه پديد آمد؟ به تعبير حضرت آيت‏اللَّه حاج شيخ حسنعلي نجابت(قدس سره) همة توفيق خميني ناشي از اين مي‏شد كه «دلّال خدا» بود همه را به خدا مي‏خواند. دعوت به نفس نمي‏كرد. از خود هيچ نداشت. فاني در خدا بود.(5)

)إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.([4]

كسي كه ايمان آورده عمل صالح انجام دهد خدا دوستي و مودّت او را در دل‏ها مي‏اندازد. مردم فطرتاً خدا را دوست دارند و هر جا رنگ و بوي خدا را استشمام كنند جذب مي‏شوند.

حضرت آيت‏اللَّه نجابت(ق.س) نقل مي‏كردند كه هنگامي كه امام(ق.س) طلبه جواني بودند روزي در مجلس عارف بزرگ حضرت آيت‏اللَّه سيّد علي قاضي طباطبايي(ق.س) وارد شده بودند، حضرت آيت‏اللَّه قاضي، امام را بسيار اكرام فرموده بودند و موضوع بحث جلسه را عوض كرده و در مظالم رضاخان شروع به صحبت فرموده بودند. بعد از اين‌كه حضرت امام از جلسه خارج شده بودند، اطرافيان از آقاي قاضي (ق.س) علّت اين تكريم و عوض‏كردن موضوع را جويا شده بودند. ايشان فرموده بودند كه رژيم پهلوي به دست اين مرد ساقط خواهد شد. يعني آن عارف بزرگ در سريرة امام(ره) آن نور الهي را ديده بودند كه از پس اين كار عظيم برخواهد آمد، يعني امام از همان ابتدا به علّت تقوا، مؤيّد به نور الهي بودند.

خود مرحوم حضرت آيت‏اللَّه نجابت(ق.س) آن عارف واصلي كه وارسته‏ترين انساني بود كه من در طول عمرم سراغ داشتم،(6) كسي كه هيچ تعلّقي نداشت، هيچ انگيزة مادّي و دنيوي نداشت، چشمش به هيچ‏چيز از زينت و شهرت و مال و منال و پُست و مقام دنيا نبود و به همين علّت، تملّق هيچ‏كس را نمي‏گفت و به شدّت از اهل دنيا گريزان بود، آري همين عارف الهي مي‏نشست و برمي‏خاست و از خميني مي‏گفت. در تفسيري كه در منزلشان مي‏گفتند تمام ضمائر مؤمنين، صالحين و متّقين به خميني برمي‏گشت.(7) در درس و بحثشان بازگشت همة مثال‏ها به خميني بود. همه را به تقليد خميني و ارادت به او توصيه مي‏كرد.(8)

از بسياري از رفقاي قديمي خود كه باطناً به خميني ارادت نداشتند و يا تبليغ كسي ديگر غير او را مي‏كردند بريده بودند. چرا؟ ايشان هيچ نسبت و سابقه‏اي با امام نداشتند. نه هم‌درس بودند و نه رابطه شاگرد و استادي وجود داشت. چرا كه امام در اراك و قم درس خوانده بودند و مرحوم آيت‏اللَّه نجابت در شيراز و نجف. در فقه و اصول هم شاگردي مرحوم آيت‏اللَّه خويي را كرده بودند. نه شهريه و وجوهات از امام دريافت مي‏كردند و نه پست و مقامي را از ايشان مي‏خواستند. پس اين همه تكريم و تأييد چرا؟ زيرا در وجود امام امري الهي را مي‏ديدند. زيرا امام را دلّال خدا مي‏يافتند كه مردم را به خدا رهنمون مي‏شوند. زيرا امام از خود هيچ نداشت و هر چه داشت از خدا بود. فروتني و تواضع امام در برابر خدا به حدّي بود كه كمتر ديده مي‏شد كه سربلند كنند و يا چشم از زمين بردارند. بنده محض بودند.

»مَن كانَ للَّهِ كَانَ اللَّهُ لَهُ«.

بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندي بر آسمان توان زد

به علّت همين امر، خدا همه چيز به او داده بود. عزّت، سربلندي و محبوبيت. و به همين سبب بود كه شهيد دستغيب ما(ق.س) مي‏فرمود:

»مَن أَطاعَ الخُميني فَقَد أَطاعَ اللَّهَ«.

همين امر باعث شد كه خميني ناممكن را ممكن سازد. كسي كه براي خدا جهاد كرده زندان رفته و تبعيد شده بود. كسي كه فرسنگ‏ها دور از ايران در تبعيدگاه به سر مي‏برد و هيچ وسيلة تبليغات در اختيار نداشت. كسي كه حتّي بردن نامش جُرم بود و مصادف با زندان و شكنجه. كسي كه داشتن توضيح المسائل او جرم محسوب مي‏شد و اگر در رسالة محشّي همة مراجع بر رسالة آيت‏اللَّه بروجردي حاشيه‏زده بودند حتماً بايد نام خميني حذف شود تا اجازه چاپ بيابد. كسي كه 15 سال دور از مملكت بود ناگهان اين حركت عظيم را به وجود آورد. كاري كه انگيزة خدايي داشته باشد رشد مي‏كند.

»مَا كانَ للَّه يَنمُو«.

امام نه تنها در اسلام ذوب شده بود كه ذوب در خداوند بود و همين امر باعث مي‏شد كه آنان كه به تعبير شهيد صدر ذوب در خميني بودند در واقع ذوب در خدا شوند. خميني كسي بود كه وقتي او را مي‏ديدند دل‌هاشان به نور الهي منوّر مي‏گشت و ياد خدا در قلب‏هاشان زنده مي‏شد. پس مي‏توانيم يك پلّه بالاتر آمده و بگوييم در اين انقلاب و در همة عوامل آن، خدا تجلّي كرده بود. رهبري، مردم و ايدئولوژي هم خدايي شده بودند. نور خدا ظاهر شده و سلطه و نعمت خدا نمايان گشته بود و مردم از ظلمات به نور خارج شده بودند. روزهاي بزرگ اين انقلاب منسوب به خدا بود.

)و ذكّرهم بأيّام اللَّه.(

قرائتي كه امام از اسلام داشت قرائت عارفي بود كه به قرب نوافل رسيده(9) و خدا چشم و گوش او شده است. با چشم خدا مي‏ديد و با گوش خدا مي‏شنيد. اسلام او اسلام همه‏جانبه بود: معنويت و فقاهت، فرد و اجتماع، دنيا و آخرت همه در آن ديده مي‏شد و در رأس آن خداي حي ودود قرار داشت، نه اسلام متحجّران كه علمشان برايشان حجاب شده، و نه اسلام زاهدان خودبين، و نه اسلامي كه در آن جاي اصول و فروع عوض شده است.

مراحلي كه در زندگي خود امام و سپس در تأليفات ايشان طي شده بود با همان تقدّم و تأخّر، در تبليغ و دعوت ايشان نيز ظاهر مي‏گشت. شما به تأليفات امام نگاه كنيد: اوّل از اخلاق و عرفان شروع كردند. بيشتر اشعار عرفانيشان نيز در همين دوران است. عشق و عقل را تبليغ مي‏كردند و سرانجام به فقه و اصول رسيدند. يعني از زيربنا و اصول شروع كردند، از عقايد و اخلاق و عرفان شروع كردند و بعد به فقه و اصول رسيدند به عنوان فرع اينها.

پس خدا قلب امام را منوّر نمود و زنده ساخت. امام نيز به نوبه خود مردم را زنده كرد و اسلام را احيا نمود. ليكن همان اسلامي كه گفتيم وگرنه رسالة عمليّه در ميان مردم كم نبود. حتّي آنجا كه بعضي‏ها براي چاپ و انتشار رساله بر يكديگر سبقت مي‏گرفتند امام از رساله دادن گريزان بودند. به هر حال، امام در افق ديگري مي‏انديشيد. امروز هم اگر مي‏خواهيم اسلام را تبليغ و مردم را دعوت كنيم بايد همين روش و همين اسلام مورد نظر امام را مدّ نظر قرار دهيم. اسلامي كه عقل و دل و عمل را با هم در نظر داشته باشد. هم بينديش، هم عشق بورز و هم عمل كن.

اسلامي را كه از درون خالي شده باشد و در آن نه از انديشه خبري باشد و نه از عشق، و تمام قداست به عمل داده شود، يعني يك اسلام عمل‏زده را امام نمي‏خواست، خدا هم نمي‏خواهد.

به علّت عمل به همين اسلام همه‏جانبه بود كه امام آن همه عزّت و افتخار آفريد و عشق او از مرزهاي ايران بسيار فراتر رفت و در همة جهان اسلام اعم از شيعه و سنّي گسترش يافت.

يك سال براي زيارت خانه خدا مكّه مشرف بودم و سعي داشتم كه ضمن زيارت كار تبليغي هم انجام دهم. لذا با زائران خارجي گرم مي‏گرفتم و سپس صحبت‏هايي در خصوص امام و انقلاب ردّ و بدل مي‏شد. يك روز به يك سياهپوست رسيدم كه بعداً معلوم شد اهل كامرون است. نه عربي مي‏دانست و نه انگليسي و اگر هم فرانسه مي‏دانست من نمي‏دانستم. چند بار با ايما و اشاره به او گفتم كه من از ايران آمده‏ام ولي چندان عكس‏العملي نشان نمي‏داد تا اين‌كه ناگهان از بعضي از كلمات و رفتار من تغييري در او ايجاد شد. سؤال كرد كه ايران؟ كميني؟ (خ در تلفّظ آنان نبود). گفتم: آري. در حالي كه اشك شوق در چشم‏هايش حلقه زده بود مرا در بغل گرفت و بعد هر طور بود با ايما و اشاره عشق خود را به امام بيان كرد و به من فهماند كه عكس امام را در خانه خود به ديوار زده است. منظورم اين است كه امام را مي‏شناخت و ايران را نه، و اگر ايران را هم مي‏شناخت از طريق خميني مي‏شناخت. اين استقبال باشكوهي كه اخيراً از رئيس محترم جمهور در لبنان صورت گرفت و يا در هر جاي ديگر از هر يك از دولت‌مردان به عمل مي‏آيد همه به بركت امام و به‌خاطر عزّت اوست. عزّتي كه همان عزّت الهي بود.

امام(ره) نه تنها تشيّع و نه تنها اسلام را احيا كرد بلكه به همان عللي كه ذكر شد توجّه به دين و ديانت را حتّي در ميان غير مسلمانان احيا نمود. توجّه به دين در كلّ دنيا بعد از حركت امام؛ بسيار قوي شده است. صرف نظر از گرايش‏هاي فراواني كه به اسلام شده است، خود مسيحيان نيز توجّه به دين و خدا را در برابر حركت‏هايي مثل «جهاني شدن» مورد عنايت شديد قرار داده‏اند. كنفرانس‏هاي متعدّدي كه در سطح اروپا و بلكه در سطح جهان در مسأله گفتگوي اديان و بحث خدا و معنويت برگزار مي‏شود شاهد اين مدّعاست.

درس‏هايي از نهضت امام(ره)

در اينجا چون مجلس به مناسبت سالگرد عروج ملكوتي حضرت امام برگزار مي‏شود و با توجّه به بعضي از پيام‏ها و موضع‏گيري‏هاي حضرت امام در اواخر عمر شريفشان، بعضي از درس‏هايي را كه ما طلبه‏ها مي‏توانيم در امر تبليغ دين و دفاع از اسلام، از شيوه و سيره حضرت امام بگيريم با توجّه به ضيق وقت عرض مي‏كنم:

الف) عشق به مردم

اوّلين مطلب عشق به مردم و اعتماد به آنان است. چهارده سال پيش در روزي مثل فردا، وقتي كه باشكوه‏ترين تشييع جنازه تاريخ انجام مي‏شد و هنگامي كه جنازه امام(ق.س) روي دست‏هاي مردم حمل مي‏گشت، از زمين و آسمان عشق مي‏باريد. در همه‏جا عشق موج مي‏زد. در درياي بيكران عاشقان خميني هر زائري كه پا مي‏گذاشت در عشق فرو مي‏رفت. بر سينه مي‏زدند، بر سر مي‏زدند، از خود بي‏خود مي‏شدند، غش مي‏كردند و مي‏افتادند. اينها صرف انجام وظيفه نبود حتّي اين نبود كه در تشييع جنازه مرجع تقليد شركت كرده باشي بلكه بيان عشق بود و فراق از جان جانان و همه با جانشان فرياد مي‏كردند كه:

اي ساربان آهسته ران كارام جانم مي‏رود

آن دل كه با خود داشتم با دلستانم مي‏رود

امّا اين عشق دو سويه بود. عشق مردم به امام پاسخ متقابلي بود به عشق او به مردم. واقعاً مردم را دوست مي‏داشت به آنان عشق مي‏ورزيد چرا كه وي عاشق خدا بود و مردم به تعبير روايت «عيال اللَّه» بودند.[5] خودش را خدمتگزار مردم مي‏دانست. وقتي مي‏فرمود «جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد» از سر مماشات نمي‏گفت. مردم و جمهوريت از ديدگاه او در حكومت همان اهميت را داشت كه اسلاميت. اصلاً اين دو را جدا از هم نمي‏دانست. مي‏فرمود «مردم ولي‏نعمت ما هستند، همه‏كاره ما هستند، اين مردمند كه خون دادند، شهيد دادند، فداكاري كردند تا اسلام پيروز شود».(10) مبادا كه ما طلبه‏ها اين ولي‏نعمتان خود را فراموش كنيم. همه بايد خود را مديون مردم بدانيم، اگر واقعاً به مردم بها ندهيم به تدريج از انقلاب دور مي‏شوند چرا كه پايه عشق متزلزل مي‏شود و ركن انقلاب آسيب مي‏بيند.

امام هم‌چنين به مردم اعتماد كامل داشت و آنها را ركن اساسي انقلاب مي‏دانست به نحوي كه هيچ‏گاه در رژيم شاه نه مبارزه مسلّحانه را تجويز و يا تأييد كرد و نه تشكيل حزب و گروه را.(11) هيچ‏كدام استراتژي امام در مبارزه نبود. بلكه همواره بر اين نكته تأكيد داشت كه ما قيّم مردم نيستيم كه به عنوان حزب و گروه براي آنان تصميم بگيريم بلكه اين خود مردمند كه بايد آگاه شوند، حركت كنند و سرنوشت خود را تغيير دهند.

ب) تقواي الهي

خصوصيت ديگر امام تقواي الهي ايشان بود. هيچ شكست با پيروزي، هيچ موج و طوفان اجتماعي نمي‏توانست به ارتباط او با خدا ضربه بزند و يا او را از ياد خدا غافل كند. همه وسيله‏اند و او هدف است. حكومت نيز غير از براي رهپويي به سوي خدا نيست چنان‌كه در دعاي افتتاح مي‏خوانيم كه:

«اَللّهُمَّ اِنّا نَرغَبُ اِلَيكَ في دَولَةٍ كَريِمَةٍ تُعِزُّ بِها الاِسلامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ اِلي طاعَتِكَ وَ الْقادَةِ اِلي سَبِيلِكَ وَ تَرْزُقُنا بِها كَرامَةَ الدُّنيا وَ الآخِرَة«.

همة ما ديديم كه حضرت امام با آن بيماري سخت حتّي بر روي تخت بيمارستان و در آخرين روزهاي عمر شريفشان نماز شبشان ترك نشد. مبادا مشاجرات سياسي، دسته بندي‌هاي گروهي، دنياطلبي، قدرت‏طلبي فردي و يا جناحي، بحث‌هاي روشنفكرانه و… ما را از آن معنويّت و ارتباط با خدا دور كند. از ديدگاه خميني اول و آخر خداست. رهرو خميني نيز جز به خدا نبايد بينديشد. چيزي كه متأسّفانه در جريان‏هاي سياسي چپ و راست كمتر مي‏بينيم.(12)

هنگامي كه امام پس از 15 سال تبعيد به ايران باز مي‏گشتند و ميليون‏ها نفر در سراسر ايران انتظار او را مي‏كشيدند و خميني را فرياد مي‏كردند. آري، در آن هنگام كه به حسب ظاهر از ذلّت تبعيدگاه به اوج عزّت مي‏رسيد، هنگامي كه خبرنگار خارجي در هواپيمايي كه امام را از پاريس به تهران مي‏آورد از ايشان سؤال كرد: حالا كه پس از اين همه سال به ايران باز مي‏گرديد چه احساسي داريد؟ و امام خيلي آرام در حالي كه لبخند مهربانانه‏اي بر لب داشتند فرمودند: هيچي. براي آنان كه خميني را نمي‏شناختند و يا نمي‏شناسند اين امر غير قابل هضم است. ولي بايد بدانند كه اين همان خميني است كه تا نام مبارك امام حسين(ع) بر زبان مي‏آمد اشكش جاري مي‏شد بدانند كه اين همان خميني است كه گلهاي احساس در اشعار لطيفش مي‏شكفد. نه اين‌كه احساس نداشته باشد و در رحلت و يا شهادت فرزندش سيّد مصطفي عاطفه‏اش به جوش نيامده و اشكي نمي‏ريزد بلكه مي‏فرمايد: مرگ سيّد مصطفي از الطاف خفيّه الهي بود. نه. همة اينها به‌خاطر اين است كه با خدا معامله كرده است، به خدا پيوسته و همه چيز را از خدا مي‏بيند. اقبال و ادبار خلق برايش تفاوت نمي‏كند. اگر ميليون‏ها نفر پيش او جمع شوند و فرياد بزنند:

ما همه سرباز توايم خميني                        گوش به فرمان توايم خميني

يچ تأثيري در نفسش نمي‏كند و اگر هم زندان بيفتد، به تبعيد رود و فرزندش را شهيد كنند باز هم همان طمأنينه و آرامش را دارد كه (ألا بذكرِ اللَّهِ تطمئنُّ القُلوب.)

مراد آنكه هيچگاه نبايد خط را گم كنيم و يا انگيزه را فراموش نماييم. نبايد فراموش كنيم كه اين آمد و شدها و افت و خيزها براي چيست كه:

)إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ(.

به علّت همين تقواي الهي بود كه امام كه درس سياست را نه در كتاب و دفتر و دانشگاه آموخته بود و نه اهل تحليل‏ها و فيس و افاده‏هاي روشنفكرانه بود، تمييز كامل حقّ و باطل در موضعگيري سياسي را خدا به او عطا كرده بود كه:

)إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا. (

مسائلي را مي‏گفت و تصميم‏هايي را مي‏گرفت كه بر بسياري از روشنفكران اهل سياست سخت و سنگين مي‏نمود و بايد زمان مي‏گذشت تا صحّت آن گفتار و يا وثاقت آن تصميم بر آنان آشكار شود. در روز 21 بهمن سال 57 هنگامي كه از طرف رژيم پهلوي از ساعت 4 بعدازظهر در تهران اعلام حكومت نظامي و از مردم خواسته شد كه از اين ساعت به بعد از خانه بيرون نيايند، امام با يك تصميم قاطع از مردم خواست كه به اين اعلاميه توجه نكنند و به خيابان‌ها بريزند. حتّي براي انقلابي‏ترين روحانيون و ياران امام مثل مرحوم آيت‏اللَّه طالقاني نيز اين امر قابل هضم نبود. همه از آن وحشت داشتند كه در تهران جوي خون راه بيفتد و در صدد بودند كه امام را منصرف كنند ولي امام كه شامّه‏اش شامّه الهي بود(13) و با چشم خدا مي‏ديد و تحليل مي‏كرد روي تصميم خود پابرجا ايستاد و بعد بر همه ثابت شد كه اگر غير از اين مي‏شد نظاميان شاه كاملاً بر اوضاع مسلط مي‏شدند و ادامه حركت ميسّر نمي‏گشت.

ج) شناخت مقتضيات زمان

خصوصيت ديگر امام كه ناشي از همان خصوصيت قبلي مي‏شد اين بود كه امام زمان و مكان را مي‏شناخت و فقه را در قالب زمان و مكان مي‏ريخت، از جمود فاصله مي‏گرفت و به اصطلاح از فقه پويا سخن مي‏گفت. البته اين حقير به تبعيت مرحوم استاد حضرت آيت‏اللَّه نجابت(ق.س) بسياري از ديدگاه‏هايي را كه اين روزها به عنوان فقه پويا مطرح مي‏شود و بافته‏هاي خود را به ريش اسلام مي‏بندند قبول ندارم و از بسياري از گويندگان اين سخنان چندان دلخوش نيستم. امّا به آن فقه پويايي كه امام مي‏فرمود يعني همان كه از دل فقه امثالِ مرحوم صاحب جواهر و يا به تعبير امام «فقهِ جواهري» بر مي‏خيزد كاملاً معتقدم. اجتهاد بدون شناخت زمان و موقعيت، خود نوعي تقليد است كه بعضاً به قالب‏پرستي منجر مي‏شود. امام به‌خوبي فرق قالب و محتوا را مي‏فهميد، خداپرست بود و نه قالب‏پرست.(14)

مثلاً در رسالة عمليّة بسياري از مراجع و فقها در زمان طاغوت از همه فروع دين سخن بميان مي‏آمد به‌جز امر به معروف و نهي از منكر و دفاع يا جهاد. حتّي يك مسأله هم در اين باب‏ها نداشتند. چون اهل احتياط بودند هر جا كه پاي خون به ميان مي‏آمد در هر مقوله‏اي كه ممكن بود خوني از بيني مسلماني بيايد احتياط‌هاي آنان غليظ‌تر و شديدتر مي‏شد؛ لذا برخي از آنان در مسأله انقلاب و مبارزه عليه رژيم احتياطاً وارد نمي‏شدند. حال حساب كنيد كه وقتي پس از انقلاب اين ديدگاه با مسألة جنگ با آن همه ابعاد هولناكش مواجه مي‏شود چه مي‏كند. درست در نقطة مقابل آنان، وقتي كه جنگ شروع شد امام فرمودند: «جنگ چيز خوبي است». اين سخن نه تنها براي غربيان قابل هضم نبود، بسياري از همين آقايان نيز نمي‏توانستند آن را هضم كنند غافل از آنكه امام چيزي غير از قرآن نمي‏فرمود.(15) در همان قرآني كه آمده است: «أقيموا الصلاة»، و يا «كُتب عليكم الصيام» آمده است: «كُتب عليكم القتال» ليكن چون جنگ سختي بسيار دارد و نفس انسان سخت از آن مي‏گريزد بلافاصله مي‏فرمايد: «كتب عليكم القتال و هو كُره لكم و عسي أن‏تَكرهوا شيئاً و هو خير لكم». جنگ بر شما واجب شد و شما آن را ناخوش مي‏داريد چه بسا چيزي كه شما خوشتان نمي‏آيد ولي براي شما خوب است. آنجا كه امام فرمود: «جنگ چيز خوبي است»، در واقع ترجمه همين آيه بود و واقعاً هم جنگ علي‏رغم همه سختي‏هايي كه در برداشت با بركات و ثمرات فراواني نيز همراه بود، اعمّ از ثمرات سياسي، اجتماعي و فرهنگي. من به نوبه خود خدا را شاكرم كه توانستم زمان خميني را درك كنم كه به تعبير علي(ع) دري از درهاي بهشت بر روي اولياء خاصّ خدا گشوده شد:

»اِنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أَبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخاصَّةِ أَولِيائِه[6]«.

و ما هرچند قابليّت نداشتيم ولي به بركت خميني و اولياي خاصّ الهي و در كنار بندگان صالح خدا توانستيم به اندازه بضاعت ناچيز خويش طعم جهاد در راه خدا را بچشيم و معنويت جنگ را ببينيم.

سخن من در اين باب و در اين مسجد و در حضور اين برادران، زيره به كرمان بردن است. مسجدي كه ده‏ها شهيد و جانباز و آزاده و صدها جوان رزمنده مجاهد تقديم اسلام و انقلاب كرده است. زماني ما خود در اينجا از بركات وجودي و معنوي جناب استاد حضرت آيت‏اللَّه حاج سيّد علي‏محمّد دستغيب «حفظه اللَّه تعالي» برخوردار بوديم. اكنون نيز مي‏بينم كه نسل جديد با همان حرارت اين پايگاه معنوي را حفظ كرده‏اند. اين امر نشان مي‏دهد كه چقدر جوانان ما تشنه و شيفته معنويت هستند. خداوند به حضرت استاد و خاندان بزرگوار دستغيب توفيق دهد كه بتوانند خدمات چندين ساله خود را در اين شهر و نسل اندر نسل ادامه دهند. آري، هرچند سخن گفتن از بركات جنگ در جمع اين برادران، زيره به كرمان بردن است ولي ياد آوري آن خالي از لطف نيست. همة آن بي انصاف‏هاي جنگ گريز و يا آنان كه دنيا چشمشان را پر كرده است و 8 سال جنگ را زير سؤال مي‏برند چشمشان را بر بسياري از واقعيت‏ها بسته‏اند و همه آن حماسه‏هاي معنوي را فراموش كرده‏اند.

ولي در رابطه با همين جنگ يك جاي ديگر درس ديگري از امام مي‏گيريم. امام بارها فرموده بودند كه اگر اين جنگ بيست سال هم طول بكشد ما همچنان ايستاده‏ايم. اين جمله يكي از شعارهاي اصلي امام در طول جنگ محسوب مي‏شد و حيثيّت امام با آن گره خورده بود. فشارهاي بين المللي و نيز فشارهاي داخلي زيادي بر امام وارد مي‏شد كه در برابر زورگويي صدّام و استكبار جهاني ذلّت را بپذيرند و جنگ را رها سازند ولي ايشان بر روي شعار خود ايستاده بودند. امّا يك روز در سال 67 ناگهان صدا و سيما اعلاميه امام، مبني بر پذيرش قطعنامه 597 را قرائت كرد. قضيّه خيلي سنگين بود. من خودم در آن زمان شوكه شده بودم. هنوز هم ريز مطلب و علّت اين امر را نمي‏دانم. مسلّماً موقعيتي پيش آمده بود كه لازم بود امام حيثيّت خود را بر سر اين كار بگذارد.(16) و از همين رو بود كه فرمود: من اين جام زهر را به تلخي نوشيدم. شايد يكي از عواملي كه رحلت امام را جلو انداخت و تسريع كرد همين بود. در اينجا نيز بحث قالب و محتوا است. جنگ چيز خوبي است ولي به عنوان يك قالب در راه اهداف نه به عنوان يك اصل. امام قالب پرست نبود جنگ را با آن همه عظمتش و با آن همه حماسه‏هاي معنويش يك قالب مي‏بيند. خداپرستي بالاتر از اين است، خداپرست كسي است كه بتواند خدا را همه جا ببيند و به وظيفه خود عمل كند. مگر خدا فقط در جبهه جنگ است. برادر رزمنده من اگر نتواني خدا را پشت جبهه به همان نحو حسّ كني كه در خط مقدّم، در اين صورت ايمانت كامل نيست. اگر معتقد باشيم كه همواره بايستي جنگ و جبهه در كار باشد و پيوسته افسوس جبهه را بخوريم و نه معنويت آن را، چنين امري محدود كردن خداي نامحدود است. نكتة جالب آنكه امروز مي‏بينيم عده‏اي جنگ‏گريز موقعيت نشناس، قاعديني كه هم از واقع‏بيني خالي بودند و هم از شجاعت تهي، آنان كه غير از انجمن حجّتيه هيچكس را به رسميت نمي‏شناختند، آنان كه هنوز خاطرة مخالفت‏هايشان با امام و تصميم‏هاي او از ذهنمان پاك نشده است، آنان كه در اوج عزاداري ملت كه امام 15 شعبان را عزا اعلام كرده بودند، جشن و چراغاني خود را داشتند، آنان كه نه تنها در زمان امام مبلّغ جنگ و جبهه نبودند بلكه بعضاً طلّاب خود را از رفتن به جبهه منع مي‏كردند و به يك معنا جنگ را تحريم كرده بودند، امروز دم از جنگ و جبهه مي‏زنند و از بعضي از تريبون‏هاي مقدّس خشونت را تبليغ مي‏كنند آن هم نه عليه صدّام و آمريكا كه عليه خودي‏هايي كه با آنان اختلاف سليقه دارند.(17)

نمونة ديگري كه باز هم مي‏تواند درس جديدي از سيرة امام باشد رفتار حضرت امام پس از پذيرش قطع‏نامه بود. پذيرش قطع‏نامه از سوي امام به هيچ وجه از موضع ذلّت نبود بلكه برعكس، پس از پذيرش قطع‏نامه امام سه پيام مهمّ داشتند كه نشان دهندة عزّت و علوّ اسلام، انقلاب و امام بود. يكي راجع به سلمان رشدي، ديگري پيام به گورباچف رهبر شوروي و سوّم پيامي كه به منشور روحانيّت معروف شد. من توصيه مي‏كنم به مطالعه و بررسي اين هر سه پيام.

امّا جريان سلمان رشدي ظاهرش اين است كه امام حكم به ارتداد و وجوب قتل يك نفر را صادر نموده و اين حكم را به همة جهان فرياد كرده‏اند. اين هم از آن مواردي است كه براي عدّه‏اي غير قابل هضم است و معتقدند كه اين حكم و اعلام آن ضرباتي را به سياست خارجي ما وارد كرد و باعث بيشتر منزوي شدن ما در سطح بين المللي شد. ولي بدون سنجش موقعيت زماني نمي‏توان به عمق معناي حركت و فتواي امام پي برد. اين فتوا نه از سر نشناختن موقعيت سياسي و بين المللي كشور بود و نه از سر تعصّب و جمود بر احكام اوّليّه و نا ديده گرفتن مصالح و احكام ثانويّه. اينطور نبود كه امام گشته باشند و در اثر تحقيق و يا تصادف به سخنان كسي برخورده باشند كه بوي ارتداد مي‏دهد و فوراً حكم ارتداد را صادر كرده باشند. نه. شما توجه كنيد اگر قرار بود حكم ارتداد صادر شود همة توده‏اي‏هاي ايران مرتد فطري بودند چرا كه همه مسلمان‏زاده بودند و هيچ‏يك از مادر، كمونيست زاده نشده بودند. بعضاً هم عليه اسلام سخن گفته و يا كتاب نوشته بودند. امّا همين امام به آنان آزادي ابراز عقيده مي‏دهد و حتّي به رهبران طراز اوّل آنان مانند كيانوري و احسان طبري اجازه مي‏دهد كه در تلويزيون جمهوري اسلامي با شهيد بهشتي و بعضي از ديگر انديشمندان اسلامي در چندين برنامه هم بر سر مواضع سياسي جمهوري اسلامي مناظره كنند و هم بر سر مسائل اعتقادي اسلام. يعني هم عقيده خود را بگويند و هم عقائد اسلامي را مورد نقد قرار دهند و متقابلاً عقيده شان نقد گردد. پس هرچند مطابق فتواي بعضي فقها اينان مرتد بودند امّا اين‏طور نبود كه به صرف ارتداد امام فتواي قتل صادر كنند و يا بر روي مسأله ارتداد تأكيد كنند. و اين نبود مگر آنكه امام مقتضيات زمان و مكان را كاملاً مي‏شناختند و مراعات مي‏كردند. احكام اوّليّه و ثانويّه، اهمّ و مهمّ را مي‏شناختند و هرگز اهمّ را فداي مهمّ نمي‏كردند. پس قضية سلمان رشدي چه بود؟

مسأله اين بود كه بعد از پذيرش قطعنامه، آمريكا و اروپا و همة مستكبران فرياد شادي به راه انداخته بودند كه امام از همة اصول و مواضعش عدول كرد، انقلاب اسلامي به بن‏بست رسيد و ناكارآمدي ايدئولوژي اسلام واضح گشت. موقعيت خوبي بود كه اصل اسلام را نشانه روند و با قدرت استكباري و بين المللي خود به زعم خويش ضربات نهايي را به پيكر اسلام وارد آورند. كتاب «آيات شيطانيـ سلمان رشدي چندين سال قبل نوشته شده بود و امام هم به عنوان يك امر بي اهميت از كنار آن گذشته بودند ولي اين بار پس از پذيرش قطعنامه از سوي استكبار در تيراژ بسيار وسيعي همه جاي دنيا پخش شد و كلّ رژيم‏هاي استكباري اروپا و آمريكا شديداً پشت سر سلمان رشدي موضع گرفتند. اين كتاب نه از راه تحليل و منطق بلكه با سلاح رمان و طنز و مسخره كردن، قصد داشت در كلّ دنيا به پيكر اسلام ضربه بزند و سرآغاز حركات و تهاجمات بعدي محسوب مي‏شد.(18) يعني كلّ كفر در برابر دين ماايستاده بود لذا امام(ق.س) تصميم گرفت كه با قدرت تمام در برابر دنياي آنان بايستد و نشان دهد كه پس از پذيرش قطعنامه، خميني از اصول عقب ننشسته و اسلام و انقلاب هر دو زنده و بالنده‏اند و ما با همان شدّت و قدرت مقابل زور و قلدري در هر شكل و صورت ايستاده‏ايم. آن روز سلمان رشدي و كتابش سمبل دهن‏كجي به اسلام در كلّ دنيا محسوب مي‏شد و در نتيجه فتواي امام تودهني به كفر و الحاد جهاني به حساب مي‏آمد و نه مقابله با يك فرد حقير بدبخت گمراه كه امام همة مسلمانان جهان را عليه او برانگيخته باشد.

حال اين امر فرق دارد با اينكه يك دانشجوي جوان ساده‏دل و حدّ اكثر نادان در گوشه‏اي و در يك نشرية دانشجويي با تيراژي بين 100 تا 200 نسخه مطلبي بنويسد كه قابل تأويل به اهانت به مقدّسات باشد و بخواهيم از او، سلمان رشدي‏ ديگري بسازيم و با وجود آن‏كه خود وی منكر قصد و غرض در سخنانش باشد، خودمان باعث پخش مطالب نابجاي او در سطح گسترده شويم. منظور آن است كه امام حفظ و تبليغ كيان اسلام را در سطح جهاني مدّ نظر داشتند و از لغزش‏هاي كوچك، كريمانه و با تسامح مي‏گذشت.

امّا پيام امام به گورباچف رهبر كمونيست شوروي چه نكته‏اي را در بر دارد؟

اين پيام به دنيا نشان مي‏دهد كه كسي كه قطعنامه را پذيرفته و به زعم غربيان از اصول و مواضع خود عقب نشسته است، بر خلاف تصّور آنان، اكنون سفير مي‏فرستد و انديشمندان كمونيست را به اسلام و شناخت اسلام دعوت مي‏كند كه مبادا با سقوط شوروي به دامان آمريكا و سرمايه‏داري بيفتيد.(19) راه نجات ملّت‏ها، رويكرد دوباره به خدا و معنويت است. دعوت مي‏كند كه بياييد با نگاهي دوباره اسلام و فرهنگ اسلامي را بشناسيد، فلسفه، حكمت و عرفان اسلامي را بشناسيد. ابن سينا، سهروردي و ملّاصدرا را بشناسيد و بالاتر از اين سه، ابن‏عربي را مطالعه كنيد. يعني نه تنها امام، انقلاب و اسلام عقب ننشسته‏اند بلكه اكنون جبهه‏اي ديگر را گشوده و حركتي نو آغاز كرده‏اند. حركتي كه نه يك تاكتيك بلكه يك استراتژي است و امام به مصداق: «الاسلام يعلو و لايُعلي عليه» به پيروزي آن يقين دارند. امام در وصيتنامه الهي سياسي خود مي‏نويسند:

»مسأله تبليغ تنها به عهدة وزارت ارشاد نيست بلكه وظيفة همة دانشمندان و گويندگان و نويسندگان و هنرمندان(20) است. بايد وزارت خارجه كوشش كند تا سفارتخانه‏ها نشريات تبليغي داشته باشند و چهرة نوراني اسلام را براي جهانيان روشن نمايند. كه اگر اين چهره با آن جمال جميل كه قرآن و سنّت در همة ابعاد به آن دعوت كرده از زير نقاب مخالفان اسلام و كج‏فهمي‏هاي دوستان خودنمايي نمايد اسلام جهان‏گير خواهد شد و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزاز خواهد آمد. چه مصيبت بار و غم‏انگيز است كه مسلمانان متاعي دارند كه از صدر عالم تا نهايت آن نظير ندارد، نتوانسته‏اند اين گوهر گرانبها را كه هر انساني به فطرت آزاد خود طالب آن است عرضه كنند بلكه خود نيز از آن غافل و به آن جاهلند و گاهي از آن فراري‏اند.»[7]

حال ما چه‏قدر توانسته‏ايم جمال جميل اسلام را به دنيا معرفي كنيم. چه‏قدر توانسته‏ايم با فطرت آزاد انسان‏ها سخن گوييم. تا چه اندازه خود ابعاد مختلف اسلام را شناخته و معرفي كرده‏ايم. آيا تنها با فقه و احكام كه از فروع دين و ظاهر شريعتند مي‏توان جمال جميل اسلام را نمودار ساختند؟ به قول حضرت آيت‏اللَّه جوادي آملي: اگر پاسخ انديشمندان غرب به دعوت امام مثبت باشد و بخواهند به قم آمده و مثلاً دربارة ابن عربي تحقيق كنند چند نفر مدرّس پيدا مي‏كنند و چند حلقه درس عرفان و حكمت مي‏يابند. بگذريم از برخوردها و نامهرباني‏ها و تكفيرهايي كه در اين مورد وجود دارد. واللَّه بنده در بعضي از كنفرانس‏هايي كه در خارج كشور برگزار شد، به رأي‌العين تشنگي جوانان و دانشجويان و حتّي انديشمندان غرب را به عرفان و معنويت مشاهده كردم. ما چه‏قدر توانسته‏ايم بُعد عرفاني انقلاب و جنبه عارفانه انديشه‏هاي حضرت امام را به جهانيان بشناسانيم.(21) چپ و راست آن‏قدر درگير دعواهاي جناحي بوده‏اند كه به كلّي اين بُعد از اسلام و انديشه امام را فراموش كرده‏اند تا چه رسد به تبليغ آن در سطح جهان. چقدر ظلم و كج سليقگي است كه به‌جاي داشتن يك ديدگاه و همّت جهاني در تبليغ اسلام، ذرّه‏بين دست بگيريم و در گوشه و كنار مملكت به دنبال پيدا كردن و يا تراشيدن سلمان رشدي‏هاي ديگر باشيم. واقعاً اين درد است كه به علّت سوء تبليغ در خارج كشور بعضاً اسلام ما را در كنار اسلام طالبان قرار مي‏دهند. همواره يا چهره‏اي خشن و عبوس از امام و انقلاب نشان مي‏دهيم و يا همراه با بعضي از جريان‏هاي چپ حدّ اكثر چهره‏اي كاملاً سياسي و تابع ديپلماسي‏هاي رايج.

همين‏جا به پيام ديگر امام پس از پذيرش قطعنامه مي‏رسيم كه به منشور روحانيت معروف شد و نشان دهنده خون دل فراوان امام بود از مقدّس نمايان و متحجّران. در اين پيام فرمودند: »خطر تحجّرگرايان و مقدّس‏نمايان احمق در حوزه‏هاي علميه كم نيست… خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجّر خورده است هرگز از فشارها و سختي‏هاي ديگران نخورده است… فرزند خردسالم، مرحوم مصطفي، از كوزه‏اي آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند.»[8]

جرمش آن بود كه پدرش فلسفه تدريس مي‏كرد و حكيم و عارف بود و اسرار هويدا مي‏كرد. تفسير عرفاني سورة حمد كه در اول انقلاب و پس از رحلت مرحوم آيت‏اللَّه طالقاني توسط حضرت امام در برنامة: «با قرآن در صحنه» از سيماي جمهوري اسلامي پخش مي‏شد پس از پنج جلسه قطع شد و ديگر ادامه نيافت. علّت آن صرفاً بيماري امام نبود چون پس از سال 58 تا سال 68 امام برنامه‏ها و جلسات و سخنراني‏هاي سنگين‏تري داشتند. تا آنجا كه شنيده‏ام همين فشارها از سوي مقدّس‏نمايان و مصلحت انديشاني كه معتقدند براي مردم تنها بايد رسالة عمليه را بيان كرد، باعث شد كه ما از آن تفسير نوراني و عرفاني محروم شويم.

به هر حال اين حقير توصيه مي‏كنم كه يك‏بار ديگر به همة رهنمودهاي امام توجّه دقيق‏تر و عميق‏تر كنيم و چنان نباشد كه اين همه سخنان امام و ديدگاه جهاني ايشان را زمين بگذاريم و به مسائل جزئي داخلي بچسبيم و مصداق: «نُؤْمِنُ بِبَعضٍ وَ نَكفُرُ بِبَعض» بشويم. تداوم، تعميق و گسترش انقلاب در گرو توجّه همه جانبه به تمامي ابعاد خط امام و آموزش‏هاي اسلام است.

خدايا، خداوندا، روح و ريحان تازه‏اي از اين مجلس نصيب روح ملكوتي حضرت امام بفرما، طول عمر و موفقيّت توأم با عزت به رهبر عزيز انقلاب حضرت آيت‏اللَّه خامنه‏اي در پاسداري و تداوم خط فروزان حضرت امام عنايت بفرما!

ما را با شهدا، شهدا را با امام و امام را با اجداد طاهرينش محشور بفرما!

بينش، عشق و شناخت راه حضرت امام را نصيبت همه ما بگردان!

رئيس جمهور محبوب حضرت حجّةالاسلام و المسلمين سيّدمحمّد خاتمي و همة دست‏اندركاران نظام را در خدمت به نظام اسلامي و ترويج و اعتلاي اسلام موفّق بدار! بالنّبي و آله، رحم اللَّه من قرأ الفاتحة مع الصلوات.

پي‏نوشت‏ها

1- كاپيتولاسيون عبارت است از مصونيّت كنسولي. يعني طبق كنوانسيون ژنو، سفير و كاردار هر كشور در كشور ديگر از مصونيّت قضايي برخوردار است و در صورت ارتكاب جرم بايد در كشور خودش محاكمه شود. امّا در سال 1343، طبق لايحه‏اي كه دولت به مجلس برد با الحاق يك تبصره به آن كنوانسيون كلّيه مستشاران آمريكايي (كه تعداد آنان در ايران بسيار زياد بود) از چنين مصونيّتي برخوردار شدند و اين اوج ذلّت دولت ايران در برابر دولت آمريكا بود. به تعبير حضرت امام خميني:«قانوني را در مجلس بردند. در آن قانوني اوّلاً ما را محلق كردند به پيمان وين و ثانياً الحاق كردند به پيمان وين تا مستشاران نظامي، تمام مستشاران نظامي آمريكا با خانواده‏هايشان، با كارمندهاي فنّي‏شان، با كارمندان اداري‏شان، با خدمه‏شان، با هركس كه بستگي به آنها دارد، اينها از جنايتي كه در ايران بكنند مصون هستند؛ اگر يك خادم آمريكايي، اگر يك آشپز آمريكايي، مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند، زير پا منكوب كند، پليس ايران حق ندارد جلوي او را بگيرد. دادگاه‏هاي ايران حق ندارند محاكمه كنند، بازپرسي كنند، بايد برود آمريكا، آن‏جا در آمريكا ارباب‏ها تكليف را معيّن كنند!… ملّت ايران را از سگ‏هاي آمريكايي پست‏تر كردند. اگر چنان‏چه كسي سگ آمريكايي را زير بگيرد، بازخواست از او مي‏كنند، لكن اگر شاه ايران يك سگ آمريكايي را زير بگيرد، بازخواست مي‏كنند و اگر چنان‏چه يك آشپز آمريكايي شاه ايران را زير بگيرد… بزرگتر مقام را زير بگيرد، هيچ‏كس حق تعرّض ندارد»[9]. امام بعد از اين سخنراني دستگير و به نجف تبعيد شدند.

2- بنده در حكومت پهلوي تنها يك‏بار فهميدم كه نماينده شيراز كيست. منزل ما در شيراز درخيابان اصلاح‏نژاد بود كه به مناسبت باغ بزرگي كه در دست ارتش بود و براي پرورش اسب جهت سواركاري در نظر گرفته شده بود، بدين نام خوانده مي‏شد. اين باغ در اختيار تيمسار جهانباني از وابستگان شاه و فرح بود. من بچّه بودم، يك روز ديدم كه يك سرباز گردن‏كلفت در همة خانه‏ها را مي‏زند و حامل پيغامي از طرف تيمسار جهانباني است و آن اين بود كه همسر ايشان قرار بود نمايندة مجلس از شيراز شود، لذا آن سرباز مي‏گفت:«جناب تيمسار امر كرده‏اند شناسنامه‏هايتان را بياوريد جهت انتخابات و بعداً بياييد از باغ سوار تحويل بگيريد!» من تعجّب مي‏كردم كه چگونه براي شركت در انتخاباب! فقط شناسنامه لازم است و نه خود فرد رأي‏دهنده! و آن هم يك نظامي آمده است شناسنامه‏ها را تحويل بگيرد!

3- آن‏قدر خفقان حاكم بود كه به تعبير حضرت امام يك پاسبان ساده در يك محلّه حكومت مي‏كرد. مردم حتّي جرأت مخالفت با يك پاسبان ساده را نداشتند. «در پنج سال پيش از اين، اگر در يكي از اين بازارهاي ما يك پاسبان مي‏رفت و امر مي‏كرد كه دكان بالايش بايد بيرق باشد. مثلاً بيرق سه رنگ باشد، امروز چهارم آبان است… هيچ در ذهن مردم وارد نمي‏شد با پاسبان بشود يك مخالفتي كرد، همه حساب مي‏بردند.»[10]

4- دهة 55-45 را بايد دهة جشن‏ها ناميد. بدين معني كه رژيم پهلوي در جهت نمايش قدرت و به زعم خودش كسب وجهة جهاني جشن‏هاي متعدّد با هزينه‏هاي هنگفت برپا نمود كه همه از جيب ملّت و سرماية مملكت هزينه مي‏شد. لباس فرح در جشن تاجگذاري 1346 با طلا و جواهرات آويخته به او چندين ميليون تومان قيمت داشت. دنبالة لباس او را بيش از ده پانزده كنيز حمل مي‏كردند كه تازه لباس هركدام از كنيزها خود بسيار فاخر و گران‏قيمت بود. جشن‏هاي دو هزار و پانصد ساله با آن مهماني‏هاي عجيب از سران كشورها در چادرهاي سلطنتي در تخت جمشيد با آن همه حيف و ميل‏ها شايد به اندازة بودجه چند سال مملكت را هدر داد و همة اين‏ها غير از عيش و نوش‏ها و خوشگذراني‏هاي خاندان سلطنتي در خارج كشور بود.

5- پس از رحلت حضرت امام(ر.ه)، مرحوم حضرت آيت‏اللَّه نجابت(ق.س) در جلسه‏اي در مورد ويژگي‏هاي حضرت امام سخناني فرمودند كه قسمتي از متن آن كه عيناً از نوار پياده شده به شرح زير است:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم. حضرت آيت‏اللَّه العظمي آقاي خميني -قدّس اللَّه سرّه الشريف- جهات متعدّده امتيازات را خدا به ايشان عطا فرموده بود. در مرتبة اولي داستان خداشناسي ايشان است. در اين مورد، ايشان از تمام اقران خودشان برتري داشت. يعني هيچ يك از مجتهدين معاصر ايشان به اندازة ايشان، آثار شناسايي خدا از آنها ظاهر نشد. از كلمات شريف اين بزرگوار در اعلاميه‌ها واضح مي‌شد كه ايشان دائماً متوجّه مُنعِم خودشان هستند. هر اعلاميه‏اي كه از سال 41 به بعد از ايشان ديده شد تمام پر بود از تذكّر به منعم. اگر ايشان در معرفت فرونرفته بودند، اگر بين خودشان و خداي خودشان منعم را نشناخته بودند، نمي‏توانستند در جميع سخنراني‏ها و بيانات شريفشان، دائماً توجّه بدهند خلق را به خداي اجلّ عالي و اوصاف خداي اجلّ و حضور منعم اجلّ عالي. براي همه اين مسأله واضح شد كه اگر معرفت در ايشان به مقدار عادي بود، قدرت تذكّر دائمي نبود. قدرت تذكّر دائمي منحصر است به شخصي كه خدا را مي‏شناسد. اگر تذكّر دائماً پيدا شد، آدم اطمينان پيدا مي‏كند كه اين بزرگوار در معرفت نقصي نداشتند. يعني آن مقدار كه بشر مي‏تواند در معرفت خداي تعالي قدم بردارد، ايشان برداشته بودند.

ثانياً، بهترين شاهد بر اينكه ايشان، بيش از همه، خدا را مي‏شناختند [اين بود كه] تكيه بر هيچ سببي و هيچ غيري نداشتند. يعني از اوّل قيام خودشان تا موقع رحلتشان، دائماً نظرشان از سبب منتفي بود. يعني هرچند اين بزرگوار -رضوان خدا بر ايشان باد- [از يك سو] تمام موجودات را، بالاخص آدميزاد را، خليفه خداوند مي‏دانستند، تاج كرامت را براي بني‏آدم مي‏دانستند، آيه (و لقد كرّمنا بني آدم)[11] را مربوط به تمام موجودات مي‏دانستند، [يعني] كه همه گرامي هستند به تاج معرفت، به تاج امانت، هيچ‏يك از موجودات زير بار امانت نرفتند الّا بني‏آدم، [يعني هرچند] اين بزرگوار -رضوان خدا بر ايشان- تمام كمالاتي كه خداي متعال براي خلقش گذاشته، مرتبه كامله‏اش را، منحصر در بني‏آدم مي‏دانستند، ولي تكيه بر هيچ‏يك از موجوداتِ متشخّص نمي‏كردند. هرگز ديده نشد وجهه شريفشان به موجودِ متشخّص باشد. تمام نظر شريفشان به موجود حقيقي بود. به موجودِ عرضي تبعي فاني نظر نداشتند… هرچند ملكوت شخص را متّصل به خدا مي‏دانستند، ولي جهت تشخّص فردي برايشان قيمتي نداشت… بالاخره استفاده مي‏شود كه ايشان تا موقع رحلتشان هرگز نظر شريفشان از منعم جدا نشد.

ثالثاً، خود بنده از ايشان دو كرامت ديدم: يك مرتبه در نجف اشرف، يك مرتبه در كربلاي معلّي كه اين دو كرامت از افراد عادي ميسّر نيست، بلكه منحصر است به افرادي كه به تمام معنا هوششان آن طرف است. از كسي كه هوشش اين طرف است اينگونه كرامات صادر نمي‏شود.

رابعاً، شهيد دستغيب -رضوان خدا بر ايشان- كه بزرگوار مردي بود به تمام معنا صاحب علم و وجد و يقين و تقواي كامل، در حقّ آقاي خميني -رضوان اللَّه تعالي عليه- عقيده داشتند، بلكه علم داشتند، كه ايشان تمام منازل معرفت را طي كردند، اسفار اربعه را طي كردند، به فناي كامل رسيدند و پس از فنا، حسب آيه شريفه (رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو العَرشِ يُلقِي الرُّوحَ مِن أَمرِهِ عَلي مَن يَشاءُ مِن عِبادِه)[12] خداي اجلّ عالي ايشان را روح هدايت جديداً عطا فرمود. پس از آنكه محبوب را به نحو اتمّ شناخت، خداي اجلّ عالي عودش داد به خلق تا خلق را راستي راستي از منجلاب ضلالت نجات دهد.

بهترين شاهد براي فرمايش شهيد دستغيب نسبت به آقاي خميني رضوان اللَّه تعالي عليه [اين بود كه] قلوب اكثر جوان‏ها بلكه تمام جوان‏ها متوجّه به مبدأ شدند. در اثر هدايت اين بزرگوار، نوع مردم، بلكه اكثر مردم، بلكه نوع مؤمنين، محظوظ شدند به حظّ جديد. يعني راستي راستي فهميدند كه خداي تعالي و ائمّه طاهرين(ع) را بايد شناخت، نه دنيا و اهل دنيا و اسباب را. قشنگ اين معنا در قلوب نوع مردم ايران، بالاخص جوان‏ها، بالاخص حزب اللَّه وارد شد كه اين كار، كار فرد عادّي نيست. مقلّب القلوب خداست، لكن طرف اگر قابليّت نمي‏داشت، اگر خدا در مورد ايشان (رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو العَرشِ يُلقِي الرُّوحَ مِن أَمرِهِ عَلي مَن يَشاءُ) نمي‏بود، اين همه حُسن نظر، حُسن خُلق، حسن توجّه دادن مردم به خداي تعالي ميسّر نمي‏شد. لهذا تمام مردم بايد نسبت به اين بزرگوار طلب رحمت و طلب رضوان كنند، چون حق گردن تمام ايراني‏ها پيدا كرده.

6- اين حقير در جريان‏هاي قبل و بعد از انقلاب در دانشگاه و بيرون دانشگاه، مسائل زيادي را ديده و جريانات متعدّدي را از نزديك تجربه كرده‏ام، ولي بزرگ‏ترين توفيق الهي براي اين حقير اين بود كه بحمد اللَّه، بهترين ايّام زندگيم را در محضر مرحوم حضرت آيت‏اللَّه نجابت گذراندم و به عنوان كوچك‏ترين طلبه، از تعليمات ايشان در دو جنبة علم و عمل به اندازة بضاعت ناچيز خود، بهره‏مند شدم و چه روزها و شب‏ها كه در سفر و حضر، از نزديك تبلور توحيد، ايمان و وارستگي را در وجود ايشان مشاهده مي‏كردم. هرچند اذعان دارم كه:

مدح تعريف است و تخريق حجاب           فارغ است از شرح و تعريف آفتاب

مادح خورشيد مدّاح خود است                كه دو چشمم روشن و نا مُرْمَد است

ولي به مصداق (وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث)، گوشه‏اي از دريافت و شناخت خويش را در مورد ايشان در كتاب «كلمه حق» آورده‏ام، هرچند باز هم،

يك دهان خواهم به پهناي فلك                      تا بگويم وصف آن رشك ملك

اين عارف واصل از مبارزين و مجاهدين به حق و از انگشت‏شمار مجتهديني بود كه عرفان حقيقي را در دو بُعد علم و عمل، متبلور ساخت و به همين سبب وقتي عارفي بزرگوار چون امام خميني، عَلَم توحيد را برافراشت و مردم را به سوي خدا خواند، حضرت آيت‏اللَّه نجابت در حمايت از ايشان با تمام دين و ايمانش بپاخاست كه:

جان گرگان و سگان هر يك جداست                 متّحد جان‏هاي شيران خداست

حضرت آيت‏اللَّه حاج سيّد علي‏اصغر دستغيب -حفظه اللَّه تعالي- در كتاب «مرآةالحقّ» در اين مورد مي‏فرمايند:

«اين مطلبي كه مي‏خواهم عرض كنم نه فقط بيان حقّي است كه اين بزرگوار (مرحوم آيت‏اللَّه نجابت) بر اين انقلاب شكوهمند و بحمداللَّه پيروز دارند، بلكه براي اينكه بدانيم كه حركت اولياي الهي و دعاي آنها و نظر آنها به همراه اين انقلاب مؤثّر واقع شده و منحصراً يك حركت ظاهري و صوري نيست… منزل ايشان هر شب (خرداد 1342) جلسه بود و شبي نبود كه بحث انقلاب و مبارزه مطرح نباشد. جديدترين اعلاميه‏ها را اگر كسي مي‏خواست پيدا كند بيت مرحوم آيت‏اللَّه نجابت بود».

7- اگر كسي بتواند مجموعة گفتارهاي مرحوم حضرت آيت‏اللَّه نجابت(ق.س) را در درس تفسيرشان در مورد امام خميني جمع‏آوري كند، قطعاً يك كتاب خواهد شد. براي نمونه موارد زير كه مربوط به چند آيه اوّل سوره البقره است و مستقيماً از نوار پياده شده ذكر مي‏گردد:

»ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًي لِلْمُتَّقينَ«.

»متّقي كسي است كه خودش را حفظ مي‏كند كه مبادا مبتلا شود به خلاف گفته پيامبر، به خلاف فرمان خميني. با فرمان آقاي خميني يا فرمان حضرت ولي عصر (عج) مخالفتي نداشته باشد«.

»الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ… وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ«.

ايمان به غيب: «ايمان به آقايي است كه زنده هستند… از انظار ما غايب هستند، ولي اين بزرگوار حتماً مردم را به خود وانگذاشته، حتماً دستور داده كه از كساني تبعيّت كنيد كه احكام خدا را استنباط مي‏كنند از قرآن مجيد، و ورع هستند خودشان، و متّقي هستند خودشان، و حرص به دنيا ندارند، و رغبتشان به آخرت بيش از رغبت آنها به دنيا است. الان ايمان به غيب يعني ايمان به خدا، سپس ايمان به خاتم الانبياء و ساير انبياء و اوصياء، سپس به حضرت ولي عصر (عج)، سپس به كساني كه آقا تعيين فرمودند… كه الان در عصر فعلي ما آقاي خميني است. خدا طول عمرش بدهد به حقّ محمّد و آل محمّد و سايه‏اش را از بالاي سر مسلمين بالاخصّ شيعه، بالاخصّ ايراني‏ها كم نكند. اطاعت آقاي خميني اطاعت خداست… هركس به آقاي خميني ايمان آورد كه ايمان به غيب است، بركات چهارده معصوم بيشتر برايش صادر مي‏شود«.

»إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ«.

«كساني كه عناد مي‏ورزند به مبدأ اجل در ظرف قرآن، عناد مي‏ورزند به خاتم انبياء در ظرف حضرت امير المؤمنين(ع)، عناد مي‏ورزند به حضرت اميرالمؤمنين در ظرف آقاي خميني، كساني كه نسبت به آقاي خميني عناد مي‏ورزند و بر عناد خودشان برقرار هستند، تحقيقاً مصداق اين آية شريفه هستند. ترساندن آقاي خميني هيچ تأثيري در ايشان نمي‏كند. سواءٌ انذار آقاي خميني يا ترك انذار آقاي خميني. نُصح آقاي خميني يا عدم نُصح آقاي خميني، چرا؟ چون تا به حال آن‏چه ديده شده از اين افراد پليد اين است كه با حق طرف هستند، نه با شخصيّت آقاي خميني؛ يعني نستجير باللَّه اگر آقاي خميني سازشكار بود، اينها با او رفيق مي‏شدند. نه چون شخص خميني است، بلكه چون مظهر حق است، چون مظهر مُسلم است، مظهر مؤمن است، رابط بين خلق و حضرت ولي‏عصر است… به او عناد مي‏ورزند… بي‏تأمّل و بي‏ترديد بالقطع و اليقين عرض مي‏كنم كساني كه با آقاي خميني از ناحيه اين كه مظهر اسلام است، مظهر حبل اللَّه است، مظهر مؤمن است، مظهر نايب حضرت بقيّة اللَّه است، هر كه با آقاي خميني عناد داشته باشد، اين آيه بر او تطبيق مي‏شود (هر كه باشد). از سر تا پا دينم را مي‏گويم. احمق است آن آخوند و سيّدي كه براي خميني تكليف معيّن كند. ما بالنّسبه به خميني چيزي نمي‏فهميم. يك عمر دارد روي قرآن كار مي‏كند با خداپرستي و با تقوا حركت مي‏كند… كسي كه پيراهن تقوا به تن دارد و عمرش را گذاشته روي قرآن مجيد و عمرش را گذاشته روي تقوا و صحّت.

در برابر «فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» جاي ديگر درباره مؤمنين داريم: «زادَهُمْ هُدًي[13]

خداوند بي‏تقاضاي مخلوق، بي‏خواهش مخلوق نانش را مي‏رساند، آبش را مي‏رساند، سلامتي‏اش را تأمين مي‏فرمايد. خميني را در اين وصفي كه ايران را كفر گرفته بود، برمي‏انگيزاند. خداوند ساية همچو شخص محترمي را بر سر مسلمان‏ها بالاخصّ ايراني‏ها قرار مي‏دهد. اين‏جور نبود كه ايراني‏ها تقاضا بكنند يك آقاي خميني بيايد و اين پهلوي برطرف بشود و به اين زودي دولت حقّه اسلام مستقر بشود. چنين توقّعي نداشتند. تفضّل خدا بود«.

»أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ«.

«سست كردن مردم با ساحت قدس آقاي خميني، افسادي است كه از ناحيه شخص مفسد نسبت به معارف اسلامي وارد مي‏شود و از جنگ مسلّحانه فسادش كمتر نيست.»

«ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ«.

«اينها ديگر خودشان خودشان را بدبخت كردند. ضلالت را گرفتند، طرفيّت با آقاي خميني را پيشه كردند، هدايت از كفشان رفت. خدا نور را از قلبشان بيرون آورد.»

«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ«.

«در اثر عناد به حق زبانشان گنگ است… كورند، نه مظهر حق را مي‏فهمند، نه لباس حق و تقوا را مي‏فهمند… نمي‏خواهند بفهمند و راستي راستي نمي‏بينند به چشم فكرشان و عقلشان و دلشان كه چطور حزب اللَّه نسبت به آقاي خميني كه خدا طول عمرش بدهد و هم به حزب اللَّه كه اينها چطور با اين انسجام دارند كار مي‏كنند. چنين رهبري و چنين ملّتي با اين خصوصيّات هيچ وقت در تاريخ ديده نشده… چنين ملّتي را خدا به حقّ فاطمه زهرا بركت دهد، دلِ خوش و طول عمر و استراحت خاطر به خميني بدهد«.

«يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيّايَ فَارْهَبُونِ«.

«به تمام معنا قصّه موسي بن عمران و قصّه وفا به عهد خدا و وفا كردن خدا به عهد آنان… به تمام معنا اين آيه منطبق است بر حال ايرانيان و حضرت امام خميني. همان طوري كه موسي بن عمران نعمت خدا بود براي بني‏اسراييل، امام خميني هم براي ايراني‏ها، هم براي دنياي آنها و هم براي آخرت آنها نعمت عظمي است«.

8- در اين‏جا بي‏مناسبت نيست كه به چند بيت از اشعار آن مرحوم كه قبل از انقلاب در مدح حضرت امام خميني و خطاب به شاپور بختيار سروده‏اند، اشاره شود:

بيـا شاپـور قـدري گرد عاقـل                          گذر از نام و ننگ و از مشاغـل

رسان خود را به سـردار حقيـقي                         امــام عــالِمِ عالـَم خمينـي

در آن صورت كند بخت تو يـاري                        كه گيرد دست تو آن روح باري

بـود او محيــي ايـران و ملّـت                          رهانده جمله را از خـاك ذلـّت

ز جـدّش ارث بـرده علم قـرآن                         بود علّامـه مطلـق به وجــدان

مفيد و مرتضي و شيخ طـوسـي                          صدوق و حلّي و شيخ طبـرسي

شهيـديـن و محقـّق با كلينـي                          همه حيّند و ظاهر در خميــني

نيامــد عالمـي گـردد مـؤسّس                         كند قرآن اساس و خود مهندس

به شرق و غرب و هر قطر زميني                           رسانده حكم قــرآن را خميني

9- اشاره به حديث معروفي است كه شيعه و اهل سنّت هر دو نقل كرده‏اند و آن اين كه بندة خدا مي‏تواند در اثر عمل به احكام الهي به مقامي از ولايت برسد كه به آن «قرب نوافل» مي‏گويند و در آن‏جا خدا قواي ادراكي و تحريكي بنده مي‏گردد:

»لايَزالُ العَبدُ يَتَقَرَّبُ اِلَيَّ بِالنَّوافِلِ حَتّي أحبُّه فَاِذا أحبَبْتُه كُنتُ سَمعَهُ الَّذي يَسمَعُ بِهِ و بَصَرَه الّذي يَبصُرُ بِه وَ لَسانَه الّذي يَتَكَلّمُ بِهِ وَ يَدَهُ الّتي يَبْطِشُ بِها وَ رِجْلَهُ الّتي يَمشي بِها…«.

10- امام آن‏قدر خود را قدردان اين مردم مي‏دانست كه در وصيّت‏نامه خود مي‏نويسند:«من به جرأت مدّعي هستم كه ملّت ايران و توده ميليوني آن در عصر حاضر بهتر از ملّت حجاز در عهد رسول‏اللَّه‏صلي الله عليه وآله و كوفه و عراق در عهد اميرالمؤمنين و حسين بن علي‏عليه‏السلام مي‏باشند… اسلام بايد افتخار كند كه چنين فرزنداني تربيت نموده و ما همه مفتخريم كه در چنين عصري و در پيشگاه چنين ملّتي مي‏باشيم.»[14]

11- مثلاً سازمان مجاهدين خلق را كه ادّعاي مبارزه مسلّحانه عليه رژيم شاه داشت، بسياري از شخصيّت‏هاي مذهبي و ياران امام در داخل كشور تأييد كردند و حتّي به امام نامه نوشتند تا امام نيز آنان را تأييد كند و از وجوهات سهمي براي آنان در نظر بگيرد. تقريباً همة شخصيّت‏ها و شاگردان حضرت امام در داخل كشور آنها را تأييد كردند و بعضي از آنها را با نامه خدمت امام فرستادند، ولي امام نه تنها آنان را تأييد ننمود، بلكه حتّي آنان را از مبارزه مسلّحانه منع فرمود. خود ايشان در يك سخنراني گفتند كه يكي از اعضاي اين سازمان به نجف آمده بود و تأييديّه مي‏خواست و شروع به صحبت و اعلام مواضع اعتقادي كرده بود. امام فرمودند: «اين آمده بود كه من همراهي كنم با آنها. من هيچ راجع به اينها حرف نزدم. همه‏اش را گوش كردم. فقط يك كلمه را كه گفت: «ما مي‏خواهيم قيام مسلّحانه بكنيم».، گفتم: «نه، شما نمي‏توانيد قيام مسلّحانه بكنيد. بيخود خودتان را به باد ندهيد.»[15]

و اتّفاقاً ملاحظه كرديم كه در طول رژيم شاه از سال‏هاي 50 تا 54 صدها جوان را به باد دادند بدون آن كه بتوانند يك ترقّه عليه رژيم منفجر بكنند و بعد هم قضيه انحراف ايدئولوژيك آنها در سال 54 به وجود آمد كه ضربه مهلك ديگري به خطّ اعتقادي جوانان مبارز بود.

12- حضرت امام خميني در وصيّت‏نامه الهي – سياسي خود مي‏نويسند: «بي‏ترديد رمز بقاي انقلاب اسلامي همان رمز پيروزي است و رمز پيروزي را ملّت مي‏داند و نسل‏هاي آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلي آن انگيزه الهي و مقصد عالي حكومت اسلامي و اجتماع ملّت در سراسر كشور با وحدت كلمه بر همان انگيزه و مقصد. اينجانب به همه نسل‏هاي حاضر و آينده وصيّت مي‏كنم كه اگر بخواهيد اسلام و حكومت اللَّه برقرار باشد و دست استعمار و استثمارگران خارج و داخل از كشورتان قطع شود، اين انگيزه الهي را كه خداوند تعالي در قرآن كريم بر آن سفارش فرموده است، از دست ندهيد و در مقابل اين انگيزه كه رمز پيروزي و بقاي آن است، فراموشي هدف و تفرقه و اختلاف است.»[16]

13- به تعبير مرحوم حضرت آيت‏اللَّه نجابت علّت اين امر آن بود كه ايشان مؤيّد به تأييد الهي و نظر خاصّ حضرت بقيّةاللَّه روحي و ارواح العالمين له الفداء بودند. چنانكه مرحوم آيت‏اللَّه نجابت در تفسير آيه (ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتّقين) مي‏فرمايند:

«مشار اليهِ ذلك [با توجّه به آيه ديگري كه] مي‏فرمايد: (بَل هُو آياتٌ بَيِّنات في صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا العِلم) [قلب صاحبان علم است] كه در رأس همه و سرسلسلة همه، حضرت خاتم انبياء هستند و يازده فرزند ايشان… قرآنِ كلام اللَّه كه محفوظ است نزد حضرت احديّت و خداوند اجلّ حافظش است، آن است كه در صدرِ حضرت رسول اكرم است و در صدرِ آقا اميرالمؤمنين و يازده فرزند ايشان، و… فعلاً منحصر است به حضرت ولي‏عصر و عدّه‏اي كه خودشان را چسبانده اند به حضرت ولي‏عصر كه در رأس آنها آقاي خميني است. آقاي خميني هرچه از علوم قرآن استفاده مي‏كند از بركات حضرت ولي‏عصر است، از بركات ائمّه ‏اطهار است، نه اينكه مستقيماً خودش منوّر است. امور راجع به شؤون خلق را مي‏فهمد، لكن علومي‏كه راجع به حضرت احديت است و از اسرار آل محمّد است، هرچه را بفهمد، از بركات حضرت ولي‏عصر است، از بركات تبعيت ايشان است. آنكه هادي متّقين است، آنكه موجب ايصال الي المتّقين است و متّقين را به هدف خودشان مي‏رساند، آن صدرِ حضرت ولي‏عصر است.

14- مرحوم حضرت آيت‏اللَّه نجابت(ره) در همان سخناني كه پس از رحلت حضرت امام فرمودند، دومين ويژگي امام را پس از معرفت خدا، فقه ايشان دانسته فرمودند:

«جهت ثانيه ايشان كه موجب امتياز ايشان بر تمام طبقات اهل علم بلكه بر سابقين است، آن جهت فقاهت اين بزرگوار است. يعني اين بزرگوار اَفقَهِ تمام علماء عصر خودشان، و بالنسبه به سابقين، كم‏نظير هستند. نسبت به بعضي از سابقين تقدّم دارند از حيث فقاهت. يعني اين بزرگوار در اثر اطمينانش و يقينش و معرفتش به خداي تعالي، احكام قرآن در نظر شريفش زنده بود«.

15- اگر كسي همّت كند و در سخنان امام پژوهش نمايد، مي‏تواند براي بسياري از سخنان امام آيات و روايات محكم و مستند پيدا نمايد، يعني عليرغم اين كه امام كمتر ديده مي‏شد كه مستقيماً به روايت اشاره كنند و يا آيه قرآن را تلاوت نمايند، بلكه خيلي عادي و با زبان عامّه مردم سخن مي‏گفتند، ولي با اين وجود، اكثر كلماتشان ترجمه‏اي از يك آيه يا روايت بود. پيدا كردن اين آيات و روايات خود مي‏تواند موضوع پژوهش مستقلّي باشد.

16- امام در مورد قبول قطعنامه مي‏فرمايند: «و امّا در مورد قبول قطعنامه كه حقيقتاً مسأله تلخ و ناگواري براي همه و خصوصاً براي من بود، اين است كه من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و كشور و انقلاب را در اجراي آن مي‏ديدم؛ ولي به واسطه حوادث و عواملي كه از ذكر آن فعلاً خودداري مي‏كنم و به اميد خداوند در آينده روشن خواهد شد، و با توجّه به نظر تمامي كارشناسان سياسي و نظامي سطح بالاي كشور كه من به تعهّد و دلسوزي و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش‏بس موافقت نمودم و در مقطع كنوني آن را به مصلحت انقلاب و نظام مي‏دانم و خدا مي‏داند كه اگر نبود انگيزه‏اي كه همه ما و عزّت و اعتبار ما بايد در مسير مصحلت اسلام و مسلمين قرباني شود، هرگز راضي به اين عمل نمي‏بودم و مرگ و شهادت برايم گواراتر بود، امّا چاره چيست كه همه بايد به رضايت حق تعالي گردن نهيم.»[17]

و باز در جاي ديگر مي‏فرمايند: «خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودان و خانواده‏هاي معظّم شهدا و بدا به حال من كه هنوز مانده‏ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سركشيده‏ام، و در برابر عظمت و فداكاري اين ملّت بزرگ احساس شرمساري مي‏كنم و بدا به حال آناني كه در اين قافله نبودند و بدا به حال آنهايي كه از كنار اين معركه بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظيم تا به حال ساكت و بي‏تفاوت و يا انتقادكننده و پرخاشگر گذشتند. آري، ديروز روز امتحان الهي بود كه گذشت و فردا امتحان ديگري است كه پيش مي‏آيد و همة ما نيز روز محاسبه بزرگ‌تري را در پيش رو داريم. آنهايي كه در اين چند سال مبارزه و جنگ به هر دليلي از اداي اين تكليف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و فرزندانشان و ديگران را از آتش حادثه دور كرده‏اند، مطمئن باشند كه از معامله با خدا طفره رفته‏اند… من مجدّداً به همة مردم و مسئولين عرض مي‏كنم كه حساب اين‏گونه افراد را از حساب مجاهدان در راه خدا جدا سازند و نگذارند اين مدّعيان بي‏هنر امروز و قاعدين كوته‏نظر ديروز به صحنه‏ها برگردند.»[18]

17- در اين‏جا اگر ادبيات حضرت امام را در برابر مخالفيني چون شريعتمداري، بني‏صدر و منافقين به ياد بياوريم، مي‏توانيم درس بزرگ ديگري از حضرت امام در برخورد با مخالفان بگيريم. هيچ‏گاه امام هتّاكي نكردند، آبروي آنان را نبردند، افشاگري از عيب‏هاي پنهان آنان ننمودند، تا چه رسد به تهمت زدن و دروغ بستن. حتّي زماني كه بني‏صدر فرار كرده و به پاريس رفته بود، باز هم امام به او بي‏احترامي نمي‏كردند، بلكه در يك سخنراني خطاب به او مي‏گفتند: «من دوست داشتم كه شما در ايران مي‏مانديد و به مردم خدمت مي‏كرديد». امام در جايي قسم خوردند كه واللَّه من از اوّل با رياست جمهوري بني‏صدر و با نخست‏وزيري بازرگان مخالف بودم، ولي هيچ‏گاه اين مخالفت در طول دوران دولت موقّت يا رياست جمهوري بني صدر از كلام امام ظاهر نشد. برخورد ايشان با شريعتمداري و حزب خلق مسلمان نيز درس بزرگ ديگري بود كه اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً.

18- امام خود در اين باره مي‏فرمايند: «مسأله كتاب آيات شيطاني كاري حساب شده براي زدن ريشه دين و دين‏داري و در رأس آن اسلام و روحانيّت است.»[19]

و در جاي ديگر مي‏فرمايند: «اين يك نمونه است كه خدا مي‏خواست پس از انتشار كتاب كفرآميز آيات شيطاني در اين زمان اتّفاق بيفتد و دنياي تفرعن و استكبار و بربريت، چهره واقعي خود را در دشمني ديرينه‏اش با اسلام برملا سازد تا… با تمام وجود درك كنيم كه… مسأله… تعمّد جهان‏خواران به نابودي اسلام و مسلمين است، والّا مسألة فردي چون سلمان رشدي آن‏قدر برايشان مهم نيست كه همة صهيونيست‏ها و استكبار پشت سر او قرار بگيرند.»[20]

19- ايشان خطاب به گورباچف مي‏فرمايند: «اوّلين مسأله‏اي كه مطمئنّاً باعث موفّقيّت شما خواهد شد اين است كه در سياست اسلاف خود داير بر «خدازدايي» و «دين‏زدايي» از جامعه كه تحقيقاً بزرگ‌ترين و بالاترين ضربه را بر پيكر مردم كشور شوروي وارد كرده است، تجديد نظر نماييد… شما اگر بخواهيد در اين مقطع گره‏هاي كور… را با پناه بردن به كانون سرمايه‏داري غرب حل كنيد، نه تنها دردي از جامعه خويش دوا نكرده‏ايد كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند… مشكل اصلي كشور شما مسألة مالكيّت و اقتصاد و آزادي نيست، مشكل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست، همان مشكلي كه غرب را هم به ابتذال و بن‏بست كشيده و يا خواهد شد.»[21]

20- در كنفرانس اخيري كه در كشور اتريش برگزار شد و موضوع آن «خدا و جهاني شدن» بود، از نزديك مشاهده كردم كه به خصوص هنر سينما چقدر مي‏تواند در رساندن پيام‏ها مؤثّر باشد و ما در جهت ساختن و ارائه فيلم‏هايي كه بتواند ديدگاه‏هاي اسلام و انقلاب را به غربيان بشناساند، ضعيف عمل كرده‏ايم. مثلاً در جلسه‏اي كه به طور خصوصي در حاشية كنفرانس داشتيم، مشاهده كردم كه دانشجوياني از كشورهاي آلمان، آمريكا، اتريش، يونان و اسپانيا فيلم «طعم گيلاس» كيارستمي را ديده‏اند و نكاتي را دربارة آن فيلم مورد بحث قرار مي‏دادند، ولي وقتي من در بحث «گفتگوي اديان» و خدا از ديدگاه عرفان از فيلم «از كرخه تا راين» حاتمي‏كيا ياد كردم، هيچ‏كدام اين فيلم را نديده بودند. وقتي موضوع فيلم و پيام آن را براي ايشان توضيح دادم، بسيار به ديدن اين فيلم علاقه‏مند شدند، امّا هنگامي‌كه از رايزن فرهنگي نواري از اين فيلم را براي آن دانشجويان درخواست كردم، متأسّفانه موجود نبود.

21- در همين كنفرانس كه در اتريش برگزار شد، موضوع سخنراني بنده  «خدا از ديدگاه عرفان اسلامي و عرفان مسيحي» بود كه براي آنان بسيار جذّاب بود، به خصوص آن كه از ديدگاه آنان از طرف يك به اصطلاح «ملّا» ارائه مي‏شد، چرا كه بسياري از آنان تصوّر مي‏كردند كه اسلام تنها در مجموعه‏اي‌ از احكام خشك و انعطاف‏ناپذير شريعت محصور مي‏باشد و وقتي براي آنان توضيح مي‏دادم كه امام خميني(ق. س) يك عارف تمام عيار بودند و حتّي ديوان اشعار عرفاني دارند، براي آنان بسيار تعجّب‏انگيز بود.


1- سوره ابراهيم، آيه 5

[2] – شعر انتظار، ديوان امام، نشر عروج، 1377، ص 147

-[3]«يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي نِساءَهُمْ». (سوره قصص، آيه4)

[4] – سوره مريم، آيه 96.

[5] – «الخلق كلّهم عيال اللَّه، فأحبّهم الي اللَّه عزّوجل أنفعهم لعياله». (وسائل الشيعه، ج16، ص344، باب 22 از ابواب فعل المعروف، روايت21720.)

[6] – تهذيب الاحكام، ج 6، ص 123، كتاب الجهاد، باب 54، روايت 11.

[7] – صحيفه نور، ج 21، ص 429.

[8] – همان، منشور روحانيت، ج 21، صص 9- 178.

[9] – صحيفه نور، ج 1، صص 16- 415.

– [10]  همان، ج 4، صص 4- 253.

[11] – سوره اسراء، آيه 70.

[12] – سوره غافر، آيه 15.

[13] – سوره محمد، آيه 17.

[14] – صحيفه نور، ج 2، ص 411.

[15] – همان، ج 12، ص 466.

[16] – همان، ج 21، ص 404.

[17] – همان، ج 21، ص 92.

[18] – همان، ج 21، ص 93.

[19] – همان، ج 21، ص 277.

[20] – همان، ج 21، ص 291.

[21] – همان، ج 21، ص 21-220.

حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی مدرس حوزه و دانشگاه

دیدگاه کاربران (1 دیدگاه)

  1. با تشکر از مطالب بسیار ارزشمندتان در رابطه با حضرت امام بسیار جامع ومانع شخصیت ایشان را معرفی نموده ایید این عبارات از آن کسی است که واقعا با تاسی از امام در ایشان ذوب شده باشد واز روح قدسی ایشان مدد گرفته باشد

دیدگاهتان را بنویسید